به گزارش خبرنگار مهر، پس از کتاب «چگونه از زندگی دست بشوییم و دلشوره آغاز کنیم» (پاییز 1396)، کتاب «چیزها صرفاً هستند» دومین کتابی است که نشر شَوَند از فیلسوف معاصر، #سایمون_کریچلی، منتشر کرده است.
در ادامه به شرح مختصرِ مضامین اصلی این کتاب میپردازیم که به تعبیر خود کریچلی یکی از آثار مهم او محسوب میشود.
سایمون کریچلی میگوید، بسیاری از مردم گمان میکنند خواندنِ شعر و فهم آن بس دشوار است و به همین دلیل از آن فاصله میگیرند. اما او در این کتاب میخواهد بگوید باید به این دشواری آری بگوییم، زیرا شعر روح تازهای به زندگی آدمی میدمد و زندگی را با دامنهای مشاهدات و قدرت بیان گسترده و فربه میسازد. به باور او زندگی بدون شعر زندگیِ عبثی است که از رشد و پیشرفت بازمانده و عقیم شده است. اما علاوه بر علاقهمندان کتاب، بسیاری از متفکران و فلاسفه نیز فاصلهی خود را از شعر حفظ میکنند و البته این وسواسی است که میتوانیم رد آن را تا خود #افلاطون نیز دنبال کنیم.
کریچلی در تفکر خویش همواره میکوشد دربارهی چیزهایی سخن بگوید که سایر فلاسفه آنها را موضوعاتی ناچیز یا بیانناپذیر تلقی میکنند و در این کتاب هم سعی دارد با بیانی فلسفی شعر و قابلیتهای فکری آن را توضیح دهد. کتاب او دعوتی است به شعر خواندن و عقیدهی اصلیاش این است که شعر حتی میتواند جنبههای فلسفی عمیقی داشته باشد و موضوعات سنتی فلسفه را نیز در خود جای دهد. شاید از همین روست که او در این کتاب به شاعری میپردازد که به قولی فلسفیترین شاعر معاصر قرن بیستم و حتی شاید فلسفیترین شاعرِ همهی دورانها باشد.
به باور کریچلی جهان فلسفیِ #والاس_استیونس یاریمان میکند تا مسئلهی فلسفی معرفتشناسی یا رابطهی میان تفکر و چیزها یا ذهن و جهان را طرحی نو دراندازیم و بر آن غلبه کنیم.
کریچلی دو هدف را در این کتاب تعریف میکند: نخست میخواهد نشان دهد که شعر استیونس حاوی نوعی بینشِ فلسفی مهم و ژرف است و دیگر اینکه این بینش به بهترین شکل با شعر بیان میشود. به همین دلیل او میگوید پروژهی این کتاب در حکم نوعی تناقضگویی است، زیرا برای بیان تجربهای که در واقع تنها با شعر بیان میشود از زبان فلسفه سود میجوید. با این همه، گویی او در پی انتقال دادنِ صدایی است که آن را در اشعار استیونس مییابد و برای این هدف چارهای جز نوشتار فلسفی نمییابد؛ صدایی که از چیزها سخن میگوید و سادگی محض آنها را به تصویر میکشد.
اولین حرکت فلسفی استیونس شاید این است که با اشعار خود نشان میدهد از طریق کنش ذهن یا آنچه او تخیل مینامد چیزها همان چیزیاند که هستند. این کنش ذهن در شعری به نام «از شعر مدرن» از رهگذر توصیف فعالیتهایی اینجهانی عمل میکند: قابلیت سخن گفتن به زبان اقلیم و کارهای روزمرهی ما، چیزی که به زبان همین مکان سخن بگوید و با مردان و زنان زمانه روبهرو شود.
کریچلی در نیمهی نخست کتاب شرح و تفسیر مبسوطی از اشعار اولیهی استیونس ارائه میدهد تا نشان دهد که بهواسطهی فعالیت ذهن است که جهان به ما داده میشود و این کنش با منش فروتنانه اجازه میدهد که چیزها به چیزبودگی خویش ادامه دهند: نظاره کردنِ چیزها و با چیزها بودن به صورتی که نخواهیم برای فهمیدنشان بر آنان تسلط یابیم و تصاحبشان کنیم. اما این جنبهی خوشبینانهی تفکر پدیدارشناختی استیونس است که میگوید جهان محصول فعالیت ذهن است و کنش ذهن چیزها را چنان که هستند به ما عرضه میکند، زیرا همان طور که کریچلی میگوید، اشعار متأخر استیونس به ما نشان میدهند که ذهن نمیتواند سرشت نهاییِ واقعیتی که با آن مواجه میشود را فراچنگ بیاورد؛ و واقعیت در برابر تخیلی که آن را نظم میبخشد و سر و شکل میدهد عقبنشینی میکند. از این جهت، شعر همان تجربهی ناکامی است، زیرا تنها ایدههایی دربارهی چیز را به ما میدهد و نه خود چیز را. این تلقی استیونس بیشک بسیاری از خوانندگان را به یاد فلسفهی کانت میاندازد.
کریچلی میگوید، استیونس دقیقاً شاعری کانتی نیست، اما کار خود را از مقدمات کانتی و رمانتیسیسم آغاز میکند، و از گرایشی که او آن را «ایدئالیسم استعلاییِ محزون» می نامد. حقیقت این است که واقعیت در برابر قدرت تخیل مقاومت میکند. درست است که تخیل در معنایی شبیه به همان قوهای که در بحث #کانت دست به شاکلهسازی میزند، در مقام کنش ذهن میتواند به واقعیت و شیء فینفسه نزدیک شود، اما در نهایت استیونس نشان میدهد که جهان و طبیعت از آنِ ما نیست و نسبت به وجود ما یکسره بیتفاوت است.
ایدئالیسم استعلایی محزون به این خاطر صادق است که بهتر از هر گرایش دیگری واقعیت صلب و سختی را که تنها برای خود وجود دارد و به وجود و نیات ما بیتفاوت است توصیف میکند. این شیء فینفسهای است که گرچه تخیل به آن نزدیک میشود اما به «صخره»ای شبیه است که هیچ راهی برای نفوذ به آن وجود ندارد. این جاست که برای استیونس تخیل شاعرانه یا ایدههایی درباره ی چیزها جای خود را به «خود چیزها»یی میدهد که آدمی تنها میتواند در برابرشان سکوت پیشه کند: چیزها صرفاً هستند.
استیونس در اشعار متأخر خود به جای تخیل شاعرانه یا ایدههایی دربارهی چیز به خودِ چیز نظر دارد، آن شیء عریان و غریبهی ناانسانی که از هر گونه معناسازی بشری فراتر میرود. استیونس در شعر «از بودنِ محض» این اندیشه را بسط میدهد و از «پرندهای زرینپر» سخن میگوید که «بر نخل میخواند، بی معنای بشری، بی احساس بشری، آوازی بیگانه را».
کریچلی در توضیح این شعر میگوید، در پایان خیالپردازیِ ذهن، نخلی وجود دارد که پرندهی نشسته روی آن آوازی بیگانه را میخواند که آدمیان آن را نمیفهمند. این نغمه و آواز همچون مویهی برگها و نالهی فاخته فاقد معنا و احساس بشری است و از همین روست که «چیزها صرفاً هستند: نخل، پرنده، آواز و پرهایش و بادی که به آرامی در میان شاخهها حرکت میکند. چیز بیشتری نمیتوان گفت.» چیزی که آدمی ادراک میکند تنها سطح چیزهاست، چیزهایی که در برابر تلاشهای ما برای فهم آنها دست به مقاومت میزنند. «تنها آشنایی ما یا چیزها محدود به سطح آنها است نه عمقشان. این بودن همانا واقعیت محض و صرف است، "آنجا بودنِ" سادهی چیزها». و این همان «صخره» است، صخرهای که به تعبیر کریچلی نغمههای گیتار آبی در شعر «مرد با گیتار آبی» در برابر آن معنای خود را از دست میدهند و گویی استیونس هر چه در اشعار نخست خود برای دست یافتن به خود چیزها رشته کرده بود، در اینجا پنبه میشود.
کریچلی پس از تفسیر دقیق اشعار مهم استیونس در سراسر کتاب، در بخش «خاتمه» دو گرایش را در اشعار استیونس تشخیص میدهد. از سویی جریانی وجود دارد که میتوان آن را وسوسهی ایدئالیستی نامید. بر اساس این گرایش واقعیت به تخیل تقلیل مییابد و در واقع محصول تخیل است: «ایدهی خیال اعلا و این تصور که جهان همان چیزی است که شما از آن میسازید.» از سوی دیگر اما وسوسهای رئالیستی وجود دارد که نشان میدهد شعر روگرفتِ واقعیتی است که در برابر قدرت تخیل مقاومت میکند، واقعیتی که با شاعر بیگانه باقی میماند.
کریچلی نتیجه میگیرد که گویی شعر استیونس میان این دو گرایش دوپاره شده است. کریچلی در اینجا به #بلانشو اشاره میکند و اینکه او ادبیات را واجد دو سرازیری میداند. از طرفی ادبیات میخواهد کل واقعیت را در من یا ایگو هضم کند و #هگل یکی از این افراد است که با ذهنِ شکمباره و جنونآمیز خود در جریان ایدئالیسم استعلایی میخواهد بر چیزها تسلط یابد.
کریچلی در همین راستا میگوید: «وقتی بر چیزی اسم میگذاریم، هم بر آن سلطه مییابیم و هم آن را میکُشیم.» از طرف دیگر ادبیات تلاشی است برای حفظ بداهت و چیزبودگیِ چیزها. بر این اساس، ادبیات جانب چیزها را میگیرد و به چیزها اجازه میدهد که به چیز بودن ادامه دهند، بدون دخالت هیچ احساس بشری و بدون تحمیل هیچ معنای بشری بر آنها. اما آدمی در این وضعیت چه موضعی در برابر این صخرهی سخت چیزها باید داشته باشد؟ کریچلی پاسخ این پرسش را در پیوست کتاب، با پرداختن به فیلم «خط باریک قرمز» میدهد. او استدلال میکند که #ترنس_مالیک نیز در این بحث با استیونس همراه است و از آرامشی سخن میگوید که باید در مواجهه با بیتفاوتی چیزها به ما به آن دلخوش باشیم. در فیلمهای مالیک گویی انسان تنها به نظارهی چیزها مینشیند و چیزها درست همان چیزیاند که هستند، درختان، آب، پرندگان و چیزهای دیگر. بدین قرار، هم در اشعار استیونس و هم در سینمای مالیک گویی هیچ چیز خود را بر اساس اهداف بشری تغییر نمیدهد و آخرین راه چارهی ما نیز این است که با آرامش به نظارهی آنها بنشینیم.
کریچلی کتاب را با اشاره به آخرین شعر استیونس «نخل در انتهای ذهن» تمام میکند، نخلی که بدون توجه به احساس و معنای بشری صرفاً آنجا ایستاده است و باد آرام در شاخههایش میجنبد.
اهمیت کتاب «چیزها صرفاً هستند» در این است که فیلسوف را از برج عاج پایین میکشد و او را متوجه چیزهایی میکند که تاریخ فلسفه همواره طردشان کرده است، چیزهای جزئی و ناکامل همچون شعر که به عقیدهی بسیاری از فلاسفه زبان فلسفه را آلوده میکند. از سوی دیگر، این کتاب نشان میدهد که فروتنی و عقبنشینی از جهان، اینکه اجازه دهیم چیزها چنان باشند که هستند و با افراطهای فکریمان در وجودشان دخالت نکنیم، گرایش فلسفی تازهای است که یک شاعر در برابرمان قرار میدهد و شاید بر این اساس، اینبار تقوای تفکر چیزی جز همین نظارهی صرف چیزها نباشد.
ارسال دیدگاه