فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

همسایه‌ها؛ مظلوم‌ترین رمان محمود

همسایه‌ها؛ مظلوم‌ترین رمان محمود

نویسنده : حبیب باوی ساجد

اهواز، آن گونه که بود؛ آن گونه که هست؛ که نیست دیگر...

کی، چگونه و کجا رمانِ «همسایه ها» آفریده شد؟
«من الان در شهری نفس می کشم که یادگار دوران نوجوانی و جوانی من است و ذهن من هر لحظه گوشه گوشه‌های این شهر را می‌گردد.» (احمد محمود)
باز هم «احمد محمود» و این‌بار نه سالمرگ، که زادروزش بهانه‌ی نگاشتن در باب اوست و مگر نویسنده برای همیشه مانا نیست؟ خاصه نویسنده‌ای همچون محمود که به قول «مسعود کیمیایی»: «از جان رفت و در جانِ تاریخ افتاد. نویسنده‌ای که شط کارون را تصویری دوباره داده است، همیشه با ما است، آن‌چنان که کارون جاری و ساری ست.» گو این که رمقی بر کارون نمانده است. موضوع «اهواز در رمان همسایه‌ها» موضوع نویی است. خاصه می‌تواند بهانه‌ای شود برای رجوع به زادگاه و بازشناسی آن.

نخست: کی و چگونه و کجا رمان همسایه‌ها آفریده شده؟
رمان «همسایه‌ها» سال 1353 چاپ و منتشر شد. اما این رمان در سال 1343 با نام «عُقده» نوشته شده بود. ولی باز هم این تاریخ، دقیق نیست و فرزند ارشد محمود، سیامک، معتقد است این رمان در اواخر دهه‌ی سی و در 6 جلد دفتر 200 صفحه‌ای کاهی نگاشته شد. اما این هم دقیق و مستند نیست. چرا که احمد محمود خود نوشته است: «#عبدالعلی_دستغیب، #یونسی (ابراهیم) و #اسماعیل_شاهرودی را برداشته بود و آمده بود خانه‌ام. یونسی رمان همسایه‌ها را که در پنج دفتر نوشته بودم زد زیربغلش و برد خانه. یکی، دو هفته بعد یونسی پیدا شد. همسایه‌ها را پسندیده بود. گفت که برای چاپش با امیرکبیر حرف می‌زند.» (دیدار با احمد محمود، ص 93)
فاصله‌ی رمان همسایه‌ها از نوشتن تا چاپ و منتشر شدن حداقل ده سال است. در ابتدا هم قرار نبود «خالد» (قهرمان رمان) مبارز سیاسی باشد، در نسخه‌ی نخست، خالد قاچاقچی بود و فرازی از نسخه‌ی نخست، به صورت داستان مستقل، با نام «ترس» در مجموعه‌داستان «زائری زیر باران» چاپ و منتشر شده است. اما کجا این رمان مهم سیاسی-اجتماعی ادبیات معاصر فارسی آفریده شد؟ این رمان را محمود در شرایط سخت معیشت که مدام برای کار به درِ بسته می‌خورد، آفرید: «یکسال است که گرفتار کار شرکت نفت هستم. تا حالا معلوم نیست چند نور چشمی را استخدام کرده‌اند ولی بخت فلک‌زده‌ی من!» (دیدار با احمد محمود، ص 73)
همسایه‌ها در خانه‌ی پدری دورسازی آفریده شد که همه‌ی خانواده‌ی محمود (همسر و فرزندانش) در یک اتاق از آن خانه زندگی می‌کردند. همسایه‌ها در مکانی آفریده شد که از جوار مردمانش، نفت صادر می‌شود و شعله‌های نفت پرتوافشانی می‌کنند. همسایه‌ها پس از سپری شدن چهار سال تبعید محمود در بندر لنگه آفریده شد؛ آن زمان که پس از تبعید، حتی دوستانش روی از او برمی‌گرداندند، چه برسد به دولت و دولتیان تا با او دمخور شوند و کاری برایش دست و پا کنند؟ همسایه‌ها چه در دهه‌ی سی آفریده شده باشد و چه در دهه‌ی چهل، مهم‌ترین ویژگی‌اش، ثبت دوران خودش به عنوان سندی زنده است که برای همیشه می‌توان به سندیت آن ایمان داشت.
تا قبل از رمان همسایه‌ها، اهواز محور رمان نبود (محمود نخستین رمان‌نویس اهوازی ست که زادگاهش را محور اثرش کرد). محمود آغازکننده‌ی جغرافیایی در رمان همسایه‌ها بود که پیش از این هیچ نمونه‌ای نداشت تا نیم‌نگاهی به آن بکند و مشابهش را بیافریند. به صورت عام، در باب جنوب، رمان و داستان آفریده شده بود اما به صورت خاص، در اهواز، چنین اثر ادبی تا قبل از همسایه‌ها آفریده نشده بود و درست کار مهم محمود در کنار تکنیک قابل توجه رمان، خلق شخصیت و تیپ‌های متعدد، گفتار مختص هرکدام از آدم‌ها و آفریدن لحظه‌های عاطفی و عاشقانه و انسانی و خلق حوادث و ایجاد تعلیق دراماتیک (همچون فراز مرگ رضوان به دست رحیم خرکچی در ازدحام عروسی و کل و سُرنا و جوشیدن آب روی شعله‌های آتش). باید اذعان کرد، ترسیم یک شهر با تمام زوایای پیدا و پنهانش، کاری است سترگ.
در رمان همسایه‌ها، شهر جزو لاینفک حوادث پیش‌رونده‌ی رمان است. در کنار احساس خویشی جهان‌شمول، شهر نیز به همان اندازه برای خواننده ملموس، باورپذیر و جذاب جلوه یافته است. شاید اگر همین موضوع در جایی دیگر از کشور روایت می‌شد، به جذابیت همسایه‌ها نمی‌رسید. برای این که موضوع تنها بیداری مردم و هواداری‌شان از «دکتر مصدق» و نیز فقر و بدبختی و ملی شدن نفت نیست که می‌توان در جابه‌جایی کشور چنین خیزشی را ترسیم کرد، بل، جغرافیا در رمان همسایه‌ها به عنصری اساسی در ساختار رمان بدل شده است. برای مثال، شرکت نفت، کارگردان نفت، تریلی‌های حمل نفت، قطار حمل نفت (و حتی در جایی گفته می‌شود قطار حمل مهمات)، و از همه مهم‌تر «شط کارون» و «پل سفید» مولفه‌های جغرافیایی را رقم زده‌اند.
که بدون آن‌ها و تنها با تکیه بر خالد و رشد خالد از یک پسربچه‌ی معمولی و رسیدن به رشد سیاسی و نیز ارتباط میان «بلور خانم» و «سیه چشم» نمی‌شد چنین رمانی را نگاشت یا ماندگار کرد. پس در نتیجه جغرافیا در رمان همسایه ها، نقشی فراتر از جغرافیای معمولی را دارد و به سخن دیگر، رمان همسایه‌ها به جز اهواز، در هیچ کجای کشور نمی‌تواند روایت شود. «تا ماسه‌های خشک و داغ را پشت سر بگذاریم و به ماسه‌های مرطوب کنار کارون برسیم، کف پاهایمان حسابی می‌سوزد. از بوی زُهم ماهی خوشمان می‌آید. از رو کارون، هُرم گرم و مرطوبی بلند می‌شود. کارون آرام است. بهار سیلابی می‌شود و خانه‌های ساحلی را تهدید می‌کند. از زیر پل سفید رد می‌شویم». (همسایه‌ها، ص 24)

دوم: شط کارون، سندیت یا امرِ نمادین و ساختاری در کالبد همسایه‌ها؟
شط کارون، در کنار موتیف شدن در رمان، به عنصری نمادین بدل می‌شود که به فراخور حوادث، ترسیم آن تغییر می‌یابد. مثلاً همین کارونی که در فراز پیشین، آرام توصیف شده است، در جایی دیگر از رمان، وقتی ماموران می‌ریزند در خانه‌ی تیمی که خالد و رفقا را دستگیر کنند، به تناسب حادثه، کارون این‌گونه توصیف می‌شود: «آب تیره‌ی کارون گسترده شده است. صدای کارون تهدیدکننده است. موج‌های پی‌درپی به پابستِ باریکه‌ی سنگفرش کوبیده می‌شود. راهی نداریم. می‌زنیم به آب و می‌رانیم به طرف صخره‌ی بزرگی که پیش رویمان است. آب تا زانو است. ماسه زیر پاهامان خالی می‌شود. موج که می‌آید، آب تا کشاله‌ی رانمان می‌رسد. می‌رسیم به صخره. در پناهش قوز می‌کنیم.» (همسایه‌ها، صص 234، 233)
یا آنجا که آخرین دیدارش با سیه‌چشم رقم می‌خورد: «پیش رویمان کارون است، با آرامشی عمیق و رازدار» (همسایه‌ها، ص 280). پل سفید هم همان نقش کلیدی شط کارون را در رمان دارد اما این یکی حد فاصل جغرافیا با بستر حوادث را ترسیم می‌کند: «باید سینه‌ی سد ساحلی کارون را بنویسم. سد، صاف و یکپارچه است. درازاش، صد متر بیشتر است. از زیر اتاقک تخته‌ای پلیس راهنمایی که اول پل نشسته است تا زیر خانه‌ی فرمانده‌ی پادگان که همسایه‌ی اداره‌ی پست است، از زیر هلال‌های بلند پل سفید می‌گذریم. از رو قلوه‌سنگ‌های بزرگ و کوچک می‌رانیم تا زیر طاق اول پل سفید. قوطی رنگ تو دست من است. قلم مو تو دستِ آزاد است با لنگ‌های دراز، پیشاپیشِ ما، شلنگ می‌اندازد. باد افتاده است زیر طاق‌های بین دوپایه‌های پل و هوهو، صدا می‌دهد. انگار که همهمه‌ی هزاران نفر قاطی هم شده باشد. ساحل شرقی کارون، با چراغ‌های ریز و درشت، انگار که فرسنگ‌ها با ما فاصله دارد. صدای آب، آدم را می‌گیرد. انگار که به جان آدم ترس می‌ریزد.» (همسایه‌ها، صص 137، 136) وقتی به عکس محمود بر پل سفید و بالای کارون در دهه‌ی سی نگاه کنیم، می‌بینیم که آب شط کارون همسطح پل است (دقت کنید از شط تا سطح پل چند متر است، و این جدا از سرریز شدنش در خیابان 245 متری، محل میتینگ و درگیری پلیس با مردم در رمان همسایه‌هاست). خب، این در کنار جنبه‌ی نمادین و ساختاری کارون در رمان همسایه‌ها، حقیقتاً می‌تواند برای فرزندان امروز اهواز جذاب و البته به نوعی رویا و آرزویی دست‌نیافتنی و تلخ هم قلمداد شود؛ چرا که آن‌ها به گمان هیچ‌وقت کارون را چنان که در رمان همسایه‌ها توصیف شده است و نگارنده در دهه‌ی شصت و در دوران کودکی آن را دیده است، نمی‌بینند. البته نقش شط کارون در رمان همسایه‌ها و دیگر آثار احمد محمود (از جمله رمان مدار صفر درجه که اساساً با کارون آغاز می‌شود)، ریشه‌ای فراتر از دلبستگی ادبی برای محمود دارد، آن‌چنان که آرزو داشت همه‌ی پهنای کارون را با بلم طی کند. بنابراین شط کارون برخلاف بسیاری از نویسندگانی که بعدها آن را دستمایه قرار داده‌اند، تنها نقش توریستی نداشته و بالعکس نقشی کاملاً همتراز با خط روایی همسایه‌ها دارد. در آغاز نوشتم که همسایه‌ها، سند زمانه خودش هست. یکی از اسناد ماندگار همسایه ها، ارائه تصویری خروشان از شط کارون است.
این در زمانه ما که کارون به مفهوم مطلق از نفس افتاده است و خشکیده است، اهمیت شایانی می‌یابد. در رمان همسایه‌ها، جایی می‌خوانیم که کوسه در کارون است. هرکس، اندک شناختی از شط داشته باشد، می داند که کوسه در عمق زیاد پدیدار می‌شود: «کارون سیلابی و توفنده و گل‌آلود شده است. رنگش عینهو شیرقهوه است. با موج‌های بزرگ و کوچک، پابستِ خانه‌های ساحلی را می‌کوبد. لاشه‌ی گوسفندانی را که از روستاهای دوردست از جا کنده است و همراه خود آورده است، به ساحل می‌اندازد. شعار بزرگی را که بر سینه‌ی سد سیمانی نوشته بودیم، آب گرفته است. برج اندازه‌گیری آب، رفته است زیر آب. از نرده‌های پل سفید که به آب نگاه کنی، سرت گیج می‌خورد. شب‌ها، صدای کارون تا دوردست‌ها می‌رود و روزها، هر روز که می‌گذرد، سر و صداها بیشتر می‌شود... ممی رو کوسه زد، می‌دونم... پای راستشو برده. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. تابستان که می‌شود از این خبرها فراوان است.» (همسایه‌ها، صص 214، 259)

سوم: اهواز، شهرها و روستاهای همجوارش در رمان همسایه‌ها
احمد محمود در رمان همسایه‌ها به شدت نکته‌بین و نکته‌سنج است. آن‌چنان که پیش از این اشاره کردم، نکته‌سنجی‌اش تنها در تکنیک روایی نیست، بل، در ارائه‌ی جغرافیای درون اهواز و بیرون از آن در همجواری با شهرها و روستاهای دیگر و نیز توجه به مردم‌شناسی قومی و لهجه‌ها و تکیه‌کلام‌ها و لباس پوشیدن‌ها و به فراخورِ آدم‌ها؛ پرداختن به جزئیات آنان، نشان از دقیق شدن نویسنده در زادگاهش با همه‌ی درون و برون آن دارد.
برای نمونه، خالد از خانه‌شان که در باغ شیخ است می‌راند در خیابان پهلوی، از خیابان پهلوی می‌راند در خیابان 24 متری و میدان مجسمه که محل تجمع میتینگ است، از میدان مجسمه می‌راند خیابان سی متری، و از روی پل سفید می‌رود آن سوی کارون که منازل راه آهن و اداره‌ی پست است و بعد هم باشگاه نفت و آخرین دیدارش با «سیه‌چشم» (بی آن که محمود این را به خواننده به واسطه‌ی کلام بگوید، با استفاده از توصیف فضا و حالات درونی خالد، خواننده پی می‌برد، این آخرین دیدار خالد و سیه‌چشم است). باری، محمود فراتر از روایت رشد خالد در بستر سیاسی دهه‌ی سی، اهواز و برون و درون آن را بسیار عالی جان به کلمه داده است: «مشتری‌هایش اغلب عرب هستند. از روستاهای نزدیک شهر. از زویه، از زرگان، از دغاغله، و گاهی هم کمی دورتر، مثلاً از چنیبه، یا باز هم دورتر مثلاً از شوش.»، «توی قهوه‌خونه دارخوین دو سیخ کوبیده خوردم.»، «تا گصبه با لنج اومدیم.»، «آفاق را تو باغ شیخ گرفته‌اند.»، «می‌خوام صدتا اعلامیه بدم که بندازی تو خونه‌های خیابون حکومتی. از اول خیابون تا آخر آسفالت.»، «از شهر می‌رویم بیرون. می‌رانیم تا نزدیک یکی از دهکده‌ها. مثلاً شکاره، یا دغاغله و یا زرگان رو سبزه‌ها بساطمان را پهن می‌کنیم.»، «راننده ترمز می‌کند. آخر آسفالت است. تا خانه، کلی راه مانده است.»، «چراغ‌های پل سفید تازه روشن شده است.»، «کج می‌کنم تو کوچه هیزم‌فروش‌ها.»، «حالا تو خیابون کج و کوله خرمافروش‌ها هستم.»، «نشسته‌ایم رو لوله‌های نفت که از کنار قبرستان می‌گذرد و به بندر می‌رود.»، «یک هفته است که سیه‌چشم را ندیده‌ام، از هفته‌ی قبل که تو باغ ملی دیدمش.»، «کرمعلی رفته است و از بازار حراج یک شلوار و یک نیم‌تنه خریده است.»، «صدای اذان ظهر از توی گلدسته مسجد بازار عبدالحمید بلند می‌شود.»، «باید عرض خیابان سی متری را بگذرم.»، «پشت باغ ریچی، کنار کارون، ساعت ده صبح.» (همسایه‌ها/ صص 2، 266، 257، 227، 226، 216، 188، 177، 119، 111، 56، 55، 6)
این نام‌های کوچه، پس‌کوچه‌ها و خیابان‌ها و میادین اهواز و دیگر شهرها و روستاهای همجوار، جدا از جذابیتشان برای مخاطبِ ناآشنا که به نوعی او را علاقه‌مند به دیدن آن اماکن می‌کند، سندیتی است برای اهوازی‌ها که بسیاری از مکان‌های اهواز را به نام قدیمشان نمی‌شناسند و در نتیجه سندیت رمان همسایه‌ها، حوادث آن اماکن را هم در پی خود ثبت می‌کند.

چهارم: اهواز به مثابه‌ی رمان ترجمه شد
رمان همسایه‌ها به رغم استفاده از زبان، لهجه و گویش بومی، به رغم توصیف عناصر اقلیمی، یکی از ترجمه‌پذیرترین آثار روایی ادبیات معاصر فارسی است. ضمن این که نویسنده، در عین حال که اثری همه‌فهم و جهان‌شمول آفریده است، در عین حال به اقلیم وفادار بوده. اگر بنا را بر آسیب‌شناسی آثار ادبی قرار دهیم که با محور اهواز نوشته شده‌اند، باید اذعان کرد اندک نویسندگانی که اهواز را محور اثرشان کرده‌اند، امر ترجمه‌پذیری را با گریز از زادبوم و توجه به داشته‌های بومی و زبان و لهجه و گویش اشتباه گرفته‌اند و در نتیجه به علت اشتیاق فراوان به ترجمه‌پذیری اثرشان، از مولفه‌های جغرافیایی اجتناب کردند.
اهواز به مثابه‌ی رمانِ در همسایه‌ها این قاعده را برهم زد و این اثر در شوروی در پنجاه هزار نسخه، ترجمه، چاپ و منتشر شد. به زبان عربی و کردی و همچنین به سه زبان دیگر ترجمه شده است. به این صورت، اهواز نه تنها به خوانندگان این جایی که به خوانندگان اقصی نقاط دیگر کشورها و فرهنگ ها به عنوان جغرافیایی مرزی و آبستن حوادث و نفت و مبارزات شناسانده شد و این می‌تواند در ردیف دیگر شهرهای مهم جهان قرار بگیرد که در رمان‌های مهم به ما معرفی شده‌اند.

تکمله: چرا اهوازِ همسایه‌ها در سینما تصویر نمی‌شود؟
«خیلی دلم می‌خواهد الان یک نسخه از آن (فیلم‌نامه) را پیدا کنم و بیندازم توی جریان ببینم چه می‌شود. اگر بشود عالی است. به نظر من یکی از سرمایه‌های خوب خواهد شد. خودِ آن فضای 30 تیر- 28 مرداد 32 در اهواز اصلاً می‌شود یک سِت دیگری بسازیم و این امکان‌پذیر است.» (داریوش مهرجویی، کتاب احمد محمود، نوشته‌ی حبیب باوی ساجد، انتشارات افراز). اگر خیزِ داریوش مهرجویی برای جان به تصویردادن رمان همسایه‌ها به بن‌بست نمی‌خورد، می‌توانستیم اهواز را ورای تخیل خودمان، تصویری ببینیم. اما حالا دیگر این آرزو محال است. می‌پرسید چرا؟
می‌گویم همه‌ی این نوشتار را فراموش کنید و بروید به عکس محمود روی پل سفید، در دهه‌ی سی نگاه کنید که شط کارون چگونه و در چه چشم‌اندازی وسیع گسترده است. این نوشتار را فراموش کنید. عکس را هم که احتمالا در دسترس همه نیست، فراموش کنید، بروید رمان همسایه‌ها را بخوانید و آن جایی که محمود شط کارون را توصیف و ثبت کرده است را بخوانید. رمان همسایه‌ها نمی‌تواند فیلم شود، برای این که اهواز باید درست دربیاید، اهواز چگونه در تصویر درست درمی‌آید وقتی شط کارون جان داده است از «بس که آب ندارد»؟ (اشاره به دیالوگ مهم فیلم مادر ساخته‌ی علی حاتمی: «مادر مُرد از بس که جان ندارد»).

  • کتاب
  • داستان
  • نقد و بررسی
  • نویسنده