تاثیر کاتولیک مسیحی را میتوان نقطهی دوپارگی ذهن #گرین در آثارش بهشمار آورد. به عبارتی حاصل پردازش گرین از عقاید جزمی کاتولیک در داستان، او را بهلحاظ مذهبی روی پلهای مینشاند که خود را کاتولیک لا اَدری میداند و به لحاظ داستاننویسی به جهان جدیدی میبَردش که دیگر خبری از آن لگام تخیل در آثار اولیهی نویسنده نیست. به همین جهت هم شاید جهانی که میسازد، آمادهی فروپاشیست بیشتر تا تحول. شور جدیدی به داستانهای گرین تزریق میشود که مدام از متن محافظهکار سابق بیشتر فاصله میگیرد. اما از نظر جایگاه اجتماعی، گرین همان مرغیست که هم در عزا سرش را میزنند هم در عروسی. از دید چپهای رادیکالِ ضدمذهب، همانقدر ایراد بر او وارد بود که از نظر کاتولیکهای دوآتشه. جامعه به اصطلاح انتلکتوال، به دلیل بکگراند مذهبی کارها، گرین را رو به یک سقوط هنری میدید و واتیکان به دلیل نقض برخی آرمانهای کاتولیک او را در سراشیب انحطاطِ مذهب و اخلاق. آیا گرین جزء آن دستهای بوده که جورج اورول میگفته: «چند کاتولیک را میشناسید که رماننویس خوبی بودهاند؟ حتی آن چندتن انگشتشماری هم که ممکن است نام ببرید کاتولیکهای بدی بودهاند.»
گرین همانطور که خود گفته بود، اعتقاد داشت آدم با کتابهایش دگرگون میشود. زمانی که هر جناحی طرف ایمان -چه به باورهای چپ چه راست- را میگرفت او به شک ایمان آورد چون فهمیده بود پیوسته احتمال این هست که هنرمند روزی به چیزی گرایش پیدا کند که زمانی از آن نفرت داشته. چه تاثیر آن زن کاتولیک در زندگیاش را در نظر بگیریم چه نه گرین از جمله هنرمندانی بود که ایمان آورد ذات هنرمند با انکار کردنِ آن روی سکه همخوانی ندارد. این است که در یک جامعهی ضدمذهب و حتی مذهبی با رنگ و بوی پروتستان، به کاتولیکها رو آورد. اما نه به مذهب وفادار ماند نه به ضد آن. بلکه برای وفادار ماندن به جهان داستانی، به قول خودش جزو هیچ کدام نشد و همیشه بر لبهی مرز ایستاد و در مرز همان دوآلیته سررزمین خود را ساخت. میشود این موضوع را با ذکر چند مورد از آثار او بیشتر باز کرد که به مرور رنگ امضای گرین به خود گرفته. درواقع اگر بخواهیم هر کتاب او را زیر واژهای معرفی کنیم -که اغلب واژههایی مثل قدرت عدالت و… به ذهن متبادر میشود -این امضا را میتوان پای همه آنها دیده میشود.
آنچه در مورد آثار گرین بارها و بارها شنیدهایم وجود عنصر خیانت و توجه به کیفیت یهواداگونه شخصیتهاست. میگویند خود گرین به لحاظ استفاده از چنین کیفیتی وامدار #هنری_جیمز است. بماند که بعضیها زندگی شخصی و حرفهی جاسوسی او را هم بیتاثیر نمیدانند. اما آیا در همین کیفیت هم نوعی ایستادن بر روی مرز، نوعی تقابل و نوعی دوآلیته مشاهد نمیشود؟ در تمام صحنههای این چنینی کاراکتر ایستاده در همان لحظهی تقابل خیر و شر یا میانهی شک و یقین!
شخصیت “اندروز” در “مردِ درون” را در نظر بگیریم چقدر نویسنده توی این لحظهها به دامش انداخته؟ در آخر هم جایی در این تقابل میلغزد و با “لوسی” به “الیزابت” خیانت میکند و جایی میبُرد و خود را به عنوان قاتل “الیزابت” تسلیم می کند.
در “قطار استانبول” گرین تمام شخصیتها را در این نقطه قرار میدهد. در “سایهی گریزان” که آن را سیاهمشق غیر مذهبی گرین قبل از “صخرهی برایتون” میدانند رمان با یک قتل آغاز میشود. “رِیوِن” قاتل یک مرد سیاسیست. گرین در این اثر، گناه را در برابر گناه قرار میدهد و خواننده رفتهرفته در تقابل بین بدهای آشتیناپذیر با گناه کوچکتر همدردی میکند.
“صخرهی برایتون” آغاز هویدا شدن ردِ پای مذهب از نویسنده است. خود گرین هم دربارهاش گفته: «تا ده سال هیچکس کشف نکرد که من کاتولیک هستم. رمان صخرهی برایتون من را لو داد.» داستان با یک قتل آغاز میشود و تا پایان چند بار “پینکی” که سعی میکند با توطئهی خودکشی مشترک از شر رُز -زنی که به قتل پی برده- رها شود. اینجا هم مانند کاراکتر “سایه گریزان” با حس تراژیک قهرمان گناهکار همدردی میکنیم. اما “رُز” در برابر وسوسه خیر تسلیم میشود و از خودکشی منصرف.
در “جادههای بیقانون” مرتب اشارههایی میشود به دو نیروی خیر و شر و تضاد بین اینها. اینجا کمی میشود چاشنی عقاید مانوی گرین را چشید. به گفتهی خودش شر کامل در دنیا میخرامد بیآنکه خیر حتی از آن راهها گذشته باشد. نوعی آیرونی در این اثر پیداست. به عنوان مثال سرانجام وفاداری متزلزل کشیش است که از او یک شهید اصیل میسازد. کشیشی ویسکیخور. نویسنده پابهپای مخاطب با تقدس صرف و منزه بودن هرچیز مبارزه میکند. همینجاست که جناح مذهبی بر او خورده میگیرد. لحظهای که کشیش را کشانکشان به محل اعدام میبرند یاد مسیح نمیافتیم که با تمام رنجهای بشری به جلجتا میرفت؟ خصوصاً اینکه مرد دورگهای کشیش را لو داده. اما این کشیش امیدواری مسیح را ندارد. در بیان علت گریهاش میگوید: «هنگام مستی، تمامی امید جهان را چون رودی میبینم که در زمین فرو میرود.» در بخش چهارم کتاب که تاثیر این مرگ بر سایر کاراکترها بررسی میشود با نوعی زندگی مسیحی روبرو هستیم. حتی مرگ کشیش ایمان پسربچهای را به او برمیگرداند.
“وزارت ترس” داستان فعالیتهای جاسوسان فاشیست است که خیلی از منتقدین آن را پلهای برای کتاب بعدی گرین یعنی “پایان یک پیوند” میدانند. قهرمان کتاب همسر خود را که به بیماری لاعلاجی مبتلا بوده از سر ترحم کشته.
اما “پایان یک پیوند” اوج رهایی اندیشههای مذهبی گرین است. نذر، پیمان، پذیرفتن دین جدید، به مبارزه طلبیدن نیرویی برتر و زنی که دربرابر وسوسه ایمان مذهبیاش مقاومت نمیکند و به همان خاطر از معشوقش جدا میشود؛ نمایی از تقارن عشق الهی و عشق انسانی.جدای از اینها؛ روایت شدن داستان از طرف معشوق زن که مردی ضد مذهب است دوباره داستان را میاندازد در همان مرز زیگزاگی جهان گرین. گرین بارها در این رمان نفرت و عشق را روبروی هم قرار میدهد آمارگران گفتهاند این دو واژه یا ترکیبهای آنها به ترتیب حدود صد و سیصد بار تکرار شده. راوی در برزخ حس نفرت و عشق به معشوقهی خود مانده.
همینطور در “آمریکایی آرام” او به نقطه آگاهی و معرفت از شر دورنی میپردازد. یعنی در مقابل آن خیر، معرفت به شر درون قد علم میکند. ایرادی که شاید بتوان امروز از کارهای گراهام گرین گرفت. شنیدن صدای نویسنده است حتی وقتی از دهان شخصیتها حرف میزند. البته رمانهای گرین نسبت به رمانهای قبلتر و عصر ویکتوریایی کمتر از خدایگونگی صدای نویسنده برخوردار است اما آنچه زاییده تفکر خود نویسنده است صدای غالب بر صدای شخصیتهاست. که این شاید برمیگردد به همان بهچالش کشیدن نیرویی مافوق. بهطور کل آنچه به عنوان آرمانهای مذهبی در آثار گرین دیده میشود را نمیتوان فقط سمبلیک دانست. میشود گفت گرین همواره درگیر یا گرفتار با یک آبسِشِن بوده. یک وسواس ضد اومانیستی. از یک طرف با رازی بزرگ روبرو بود-یک سایه که نمیشد از زیرش بگریزد- و تلالو مذهب میکشیدش و از سویی دیگر نمیتوانست در بند مطلق و منزه بودن بماند و خدا را جدا از وجود مسیح نبیند. و نهایتا به جهانی پر از تضاد روی آورد که جهانی بیافریند مثل خود زندگی. نه جهانی بر پایهی دید چپ و راستهای رادیکال که همیشه از ذرهای جابهجایی و تغییر ترسیدهاند.
ارسال دیدگاه