شاید بهتر بود «آرتور رو» وقتی سکههایش در بختآزمایی گاردنپارتی شانس نیاوردند حرف کشیش را نوعی پیشگویی تلقی میکرد: «آقا متأسفانه امروز بخت با شما یار نیست.» پیشگوییِ آیندهای که برای دانستن آن پا به غرفهی فالگیر گذاشت. آیندهای که خیال میکرد میتواند او را از غرق شدن در رنجِ گذشته و عذابِ حال نجات دهد. اما مگر بارِ این دردها برای مرد سادهای مثل «آرتور» چه اندازه میتواند باشد؟ مرد غمگینی که به هیچ قیمت حاضر نیست کیکی را که در گاردنپارتی برنده شده از دست بدهد. و در جواب فاشیستی که برای کشتنش آمده میگوید از دنیا فقط صلح میخواهد.
داستان که جلو میرود مثل بادی که آرام اَبری را از جلوی خورشید کنار بزند، میبینیم «آرتور» مستحق این رنج کشیدن است. مستحق، نه به این معنا که باید رنج بکشد بلکه او نیاز به این رنج دارد؛ حق دارد رنج بکشد چون مردیست که وقتی احساس میکند مردم در آرزوی چیزی رنج میبرند آرامشش به هم میریزد و آنوقت هر کاری لازم است برایشان انجام میدهد، هرکاری. برای همین هم وقتی میدیده همسرش از بیماری عذاب میکشد به فکر قتل او افتاده. قتلی که از روی ترحم تشخیص داده شده و آزادی از زندان را -بدتر از هر مکافاتی- برای او به ارمغان آورده. اینها خصایل «آرتور رو» هستند. تضادهای مرد غمگین که نویسنده بعداً بهموقع از آنها استفاده میکند. اما همهی «وزارت ترس» نیستند.
«وزارت ترس» را میتوان رُمانی دانست که جنگ را مثل جنین ناقصی که حاصل آمیزش سیاستهای متعفن است جلوی روی خواننده میگیرد. رُمانی ضدِ جاسوسی که از تربیت انسانها به دست شرایط میگوید. اینکه جنگ چهجور آدمهایی تربیت میکند. آدمهایی که ساختهی عذاب جنگاند؛ رنج میکشند و عذاب میدهند اما «آرتور رو»ایی هم هست که نتواند تماشاگر باشد. از دل همان تضادها و خصایلِ «آرتور»، #گرین یکی از مباحث مهمِ رمان خودش را مطرح میکند؛ شَک. تضادها مثل خطوطی موازی در این بینهایت به هم میرسند؛ شَک به شرایط و به شرایط تن ندادن. شَکی که خیر و شَر را روی مرز باریکی روبروی هم قرار میدهد و بهمرور موجب تعالی و گشودن گرهها میشود. خیر پیروز میشود و کاراکتر اصلی به آنچه از ابتدا دنبالش بوده میرسد اما با این وجود نمیتوان «وزارت ترس» را داستانی هَپیاِند دانست.
چون نویسنده در انتها خواننده را در موقعیتی دوآل قرار میدهد. چون مکانِ تعالی که کاراکتر به آن رسیده در قعر جهنم است. برای همین کاراکترها در این تعالی، آرامش ندارند. رمز ساخت این موقعیت داستانی را میتوان عنصرِ ترس دانست که از همان ابتدا با فضاسازی و عوامل دیگر روی آن تأکید شده و در انتهای داستان مقابل عشق قرار میگیرد. ترسی که بهخاطر آن، کاراکترها هنگام رسیدن به آرامش؛ خواننده را با دوآلیتی مواجه کرده و بیقرار میشوند.
با این همه «وزارت ترس» جزء آن دسته از رمانهای «گرین» است که گویی میخواهد توسط آن تجربیاتش در «اِم.آی.سیکس» را به چالش بکشد. نوعی زنهار از جنگ است. تصویر سرزمینهای ویران شدهایست که مردمانشان مثل عیسی وقتی که به اورشلیم نگاه میکرد با دیدنش اشک میریزند. و با اینکه «گرین» کتاب را حدوداً دو سال قبل از خودکشی هیتلر منتشر کرده اما با فروپاشی تشکیلات و خودکشی «ویلی هیلف» -عامل اصلی- در رمان، خواننده گمان میکند که انگار کتاب پیشگوییای دربارهی آیندهی رایش سوم و رهبرش است. آیندهای که جهان در جنگ جهانی، آرامش را در آن انتظار میکشید. همانطور که ترس کاراکترها از جهانِ در صلح را هم میتوان نوعی پیشگویی دانست.
ارسال دیدگاه