فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

رمارک و یونگر، مخالفان سرسخت جنگ

رمارک و یونگر، مخالفان سرسخت جنگ

نویسنده : تحریریه‌ی دویچه وله فارسی

#اریش_ماریا_رمارک و #ارنست_یونگر دو نویسنده‌ای هستند که در آثارشان به خشونت در جنگ جهانی اول پرداخته‌اند. از زمان انتشار آثار این دو، ستایش از رمارک و انتقاد از یونگر واکنش به دو رویکرد ادبی متفاوت نسبت به جنگ بوده است.
اریش ماریا رمارک و ارنست یونگر رابطه‌ی خوب و دوستانه‌ای با یکدیگر نداشتند. این دست‌کم ارزیابی کسانی است که این دو را از نزدیک می‌شناختند. می‌گویند که ارنست یونگر از خانواده‌ای مرفه می‌آمد، به اریش ماریا رمارک که سه سال جوان‌تر از او بود، با دیده‌ی تحقیر می‌نگریست و او را فرد خوش‌گذرانی می‌دانست که بدون بهره بردن از استعداد با شور فراوان خودنمایی پیشه کرده است.
در مقابل، اریش ماریا رمارک نیز با بی‌توجهی به خاستگاه اجتماعی خود ارنست یونگر را نویسنده‌ای حسود می‌نامید که کلامی خشک و پادگانی دارد.

دوره‌ی تحول
به‌هر روی می‌توان بی‌تردید گفت که هر دو نویسنده در شمار مهم‌ترین روایتگران ادبی جنگ جهانی اول بوده‌اند. کتاب رمان اریش ماریا رمارک با عنوان «در غرب خبری نیست» تا امروز نیز در شمار یکی از بهترین آثار ادبی ضد جنگ شناخته می‌شود. برخی این کتاب را با عنوان «در جبهه‌ی غرب خبری نیست» می‌شناسند.
این کتاب تاکنون به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شده و فروشی بیش از ۲۰ میلیون نسخه در جهان داشته است.
ارنست یونگر نیز خاطرات و تجربه‌ی خود از جنگ را در کتاب «طوفان فولاد» به رشته‌ی تحریر درآورده است. تصویر دقیق و صحنه به صحنه جنگ توسط یونگر هنوز نیز منشأ اختلاف خوانندگان و منتقدان او است. برخی بر این باورند که او با رویکرد خاص خود به جنگ از قبح و زشتی خشونت کاسته است و دیگران بر این باورند که او خشونت را بی‌کم‌ترین پرده‌پوشی، آشکار و روشن به تصویر کشیده است.
«طوفان فولاد» و «در غرب خبری نیست» دو اثر ادبی کلاسیک هستند که توسط دو نویسنده‌ی بسیار متفاوت خلق شده‌اند. این همان تصوری است که در نگاه نخست به این دو اثر ادبی می‌تواند بر ذهن یک منتقد ادبی نقش زند. حال آن که اریش ماریا رمارک و ارنست یونگر، بیش از آنچه گمان می‌رود به یکدیگر شباهت دارند.
هر دو در سال‌های پایانی قرن نوزدهم دیده به جهان گشودند، در سال‌هایی سرشار از تغییر و دگرگونی.
تحولات و پیشرفت‌های تکنولوژیک شتاب گرفته بود و ره به رونق اقتصاد در پهنه‌ی گیتی برده بود. زنان در دفاع از حقوق خود به خیابان‌ها آمده و روان‌شناسان پرده از ضمیر ناخودآگاه انسان برگرفته بودند؛ تحولی که همه‌ی اروپا را به کام خود کشیده بود و به حس نوعی ناامنی اجتماعی بزرگ در تمامی قاره‌ی اروپا دامن زده بود.

روزگار ارنست یونگر در خاکریزهای جبهه
بسیاری به جنگ هم‌چون جنگی پاک می‌نگریستند. جنگی برای زدودن آلودگی‌ها. به جنگ هم‌چون رویدادی طبیعی نگاه می‌کردند که آمده است تا مناسبات قدرت در اروپا را از نو تعریف کند. ارنست یونگر نیز نظیر بسیاری از جوانان هم سن و سال خود، از همین منظر، سال ۱۹۱۴ داوطلبانه برای شرکت در این جنگ ابراز آمادگی کرد.
اما برخلاف تصور نخستین او، این جنگ به جای آن که سریع و برخاسته از قهرمانی‌های داوطلبانه باشد، برای ارنست یونگر تبدیل به اقامتی طولانی در خاکریزهای جبهه شد و چشمان او را بر روی زشتی‌های جنگ گشود.
او در جریان این جنگ در جبهه‌های مختلف پیکار کرد و پس از پایان جنگ، نشان «پور لی‌میریت» (فرانسوی به معنای «برای شایستگی»)، مهم‌ترین مدال جنگی را دریافت کرد.
ارنست یونگر در تمامی سال‌های جنگ دفتر خاطراتش را می‌نوشت. شور نوشتن کتاب «طوفان فولاد» لحظه‌ای او را آسوده نمی‌گذاشت. او بارها و با وسواسی عجیب ظرف سال‌های پیش رو، متن این کتاب را بازنویسی کرد و هفت نسخه‌ی متفاوت از آن را به بازار عرضه کرد؛ هفت نسخه‌ی متفاوت که از منظر مضمونی و روایت‌ها با یکدیگر تفاوتی فاحش دارند. ارنست یونگر در نسخه نخست این دفتر خاطرات، خسته از جنگ و خونریزی، با لحنی هشداردهنده نوشته بود:
«هدف از این کشتار و پس از آن باز هم کشتار چیست؟ [...] این جنگ کثیف کی به پایان می‌رسد؟»
سپس این تردیدها جای خود را به زبانی استعاره‌ای دادند. ناتوانی آشکار در برابر جنگ این بار ترجمانی هنری یافت. یونگر نوشت:
«جنگ مدرن ماشینی را می‌ماند عظیم و آرام. [...] سپس پیش‌درآمد آتشین آن شلیک یک گلوله‌ی منور به آسمان است و در لحظه‌ای این ماشین عظیم به‌راه می‌افتد.»
این تشبیه استعاره‌ای از جنگ، ارنست یونگر را به یکی از چهره‌های کلیدی نیروهای راست محافظه‌کار تبدیل می‌کرد. حال آن که یونگر خودش را محافظه‌کار نمی‌دانست، خود را جزو آوانگاردیست‌ها می‌دانست و معتقد بود که نوشته او نقشی فوتوریستی دارد. حتی بهره گرفتن ناسیونال سوسیالیست‌ها از نوشته ارنست یونگر باب میل او نبود و او چنین برداشتی از کار خود را برنمی‌تابید.
گمان می‌رود که ارنست یونگر با بازنویسی دگرباره‌ی نوشته خود، بر آن بوده تا آثار روحی رنج‌آور برجای مانده از جنگ را برای خود تحمل‌پذیر کند.
با انتشار هر چاپ جدید از کتابش، ارنست یونگر بر آن بوده تا پرتویی جدید بر خشونت و رعب و وحشت برخاسته از جنگ بتاباند و از این طریق از این رعب رمزگشایی کند و ناگفته‌ها و ناگفتنی‌ها را بیان دارد.
با مقایسه بازنویسی‌های مکرر کتاب «طوفان فولاد» روان‌شناسان می‌توانند از منظر روانی پی به مراحل مختلف روبه‌رو شدن نویسنده با پدیده رعب و وحشت برخاسته از جنگ ببرند؛ پدیده‌ای که به لحاظ ادبی بی‌همتا است. مقایسه‌ی نسخه‌های مختلف اثر یونگر پرده از زخم‌هایی برمی‌گیرد که جنگ بر روح و روان نویسنده زده است؛ زخم‌هایی که هیچ‌گاه به طور واقعی درمان نشده‌اند.

نسل گمشده‌ی ماریا رمارک
روایت اریش ماریا رمارک از جنگ جهانی اول روایتی روشن است. در کتاب «در غرب خبری نیست» او تصویری از نسلی عرضه می‌کند که از روی نیمکت‌های مدرسه، آغشته با شوری فراوان به جبهه‌ها پرتاب شده‌اند و در اثر چرخش چرخ‌های این ماشین مرگبار جان باخته‌اند.
اریش ماریا رمارک می‌نویسد:
«ما آموختیم که دکمه‌ی پاک [اونیفورم] مهم‌تر از چهار جلد کتاب #آرتور_شوپنهاور است. اول حیرت‌زده، سپس مأیوس و سرانجام بی‌تفاوت دریافتیم که آنچه محرک همه‌چیز است، خرد نیست، بلکه [...] دستگاه مته برقی است.»
روایت اریش ماریا رمارک از جنگ در کتاب «در غرب خبری نیست» روایت شخصی خود نویسنده است از کشتارها و اجساد تلنبار شده در گودال‌ها، از شب‌های رگبار خمپاره و نارنجک، از لحظات ملال‌آور بین دو حمله و همه‌ی این‌ها را نویسنده خود تجربه کرده است. تجربه‌ای تلخ که از یک دانش‌آموز باهوش و تیزبین، موجودی نحیف و شکننده ساخته است.
«یک سرباز ساده [...] زانوی پاره‌پاره خود را روی زمین به دنبال خود می‌کشد؛ یک سرباز دیگر در حالی که با دست‌هایش دل و روده‌اش را محکم گرفته تلاش دارد خود را به بخش پانسمان برساند. [...] این رعب و وحشت تا زمانی که آدمی در برابرشان سر خم کند، قابل تحمل است؛ اما اگر درباره‌ی این رعب و وحشت فکر کنی، همین رعب تو را از پای درمی‌آورد.»

دروغی مصلحتی برای موفقیتی بین‌المللی
به‌رغم آن که اریش ماریا رمارک با دقت و به‌گونه‌ای جامع درباره‌ی جنگ جهانی اول و رویدادهای آن قلم زده است، ولی او تنها برای مدت کوتاهی در جبهه‌ی جنگ حضور داشت. سال ۱۹۱۶ بود که رمارک را که دانش‌آموزی بیش نبود، برخلاف میلش به جبهه بردند. او اندکی پس از آن مجروح شد و به یک بیمارستان صحرایی منتقل گشت. آنجا بود که او ماجراهای مربوط به جنگ را از زبان کسانی شنید که در جنگ به‌شدت مجروح شده بودند. به‌این ترتیب، رمارک برخلاف ادعای نخستین خود، تنها دوره‌ی کوتاهی در جبهه حضور داشت.
رمارک از شنیده‌های خود یادداشت‌برداری کرد و بعدها بر اساس همین دست‌نوشته‌ها رمان نام‌آشنای خود درباره‌ی جنگ را منتشر کرد. رمارک برای بازاریابی به دروغی مصلحتی متوسل شد و ادعا کرد که همه آنچه در این رمان نوشته است، رویدادهایی است که خود او تجربه کرده است.
رمان «در غرب خبری نیست» در سال ۱۹۲۹ منتشر شد و یک‌شبه به یکی از نمونه‌های بسیار موفق ادبیات آلمانی بدل شد. منتقدان در سراسر جهان از این کتاب به عنوان یک رمان «ضد جنگ» و پاسیفیستی یاد کردند. بر اساس داستان این کتاب چندی پس از انتشار آن هالیوود فیلمی ساخت.

کتابی ممنوع
نیروهای راست افراطی در آلمان برداشت دیگری از این کتاب داشتند. به باور آن‌ها این کتاب چهره و تصویری منفی از سربازان آلمان به نمایش می‌گذاشت. سال ۱۹۳۳ ناسیونال سوسیالیست‌ها به قدرت رسیدند و از جمله فروش و خواندن کتاب اریش ماریا رمارک را ممنوع اعلام کردند. رمارک مدت‌ها پیش از قدرت‌گیری ناسیونال سوسیالیست‌ها به سوئیس مهاجرت کرده بود.
رمارک تا پایان زندگی خود به عنوان نویسنده‌ای صلح‌طلب شناخته می‌شد و همین باعث پرآوازه شدن نام او شده بود. آوازه‌ای که او نتوانست از آن بهره چندانی ببرد. سال‌ها پس از انتشار این کتاب بود که او اعتراف کرد، همیشه فردی غیرسیاسی بوده است.
در مجموع می‌توان گفت که تناقض‌هایی کوچک و تفاوت‌هایی اندک زندگی و آثار ارنست یونگر و اریش ماریا رمارک را از هم جدا می‌سازد. نه رمارک قهرمانی ضد جنگ بود و نه یونگر ستایشگر جنگ و خشونت. هر دو بر آن بودند زهر و ویرانگری جنگ جهانی اول را تصویر کنند. هر دو نیز در این کار موفق بودند، هریک به زبانی و با روایتی دیگر.

  • نقد و بررسی
  • مرور آثار
  • نویسنده
  • کتاب
  • داستان