رضا براهنی در سال ۱۳۱۴، در تبریز به دنیا آمد. در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشتهی خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد. رضا براهنی هم چنین چند دورهی کارگاه نقد، شعر و قصهنویسی برگزار کرد که باعث شکلگیری یک جریان ادبی در دههی هفتاد شمسی شدند. در سال ۱۳۵۱ خورشیدی به آمریکا رفت و شروع به تدریس کرد. در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، بار دیگر به آمریکا رفت در سال ۱۳۵۶ جایزهی بهترین روزنامهنگار حقوق انسانی را گرفت.
رضا براهنی از شاعران معاصری است که در روند شکلگیری اشعارش گونههای متفاوتی از شکل و محتوای شعری را عرضه داشته است. زبان شعر او نشان از این دارد که براهنی عمدتاً به دنبال فرم شعر است تا سرایش آن. با این همه استعداد شاعری او غیر قابل انکار است. در میان اشعار او خصوصاً در بین عاشقانههایش شعرهای قابل توجه با نکات و تصاویر زیبا یافت میشود. براهنی شاعری است مطلع نسبت به شعر فارسی و منتقدی است تیزبین و هوشیار. او در سال ۷۴ «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» را انتشار داد که آن را مهمترین مجموعهی شعری خود میداند و در آن نمونههایی از اشعار خود را عرضه داشته است که در شرح آنها چنین میگوید: «حرکت از شعر تکوزنی است به سوی اوزان مرکب و ترکیبی و شعر چند صدایی با نتی که ذهن خوانندهی شعر باید برای شعر بیاید به صورتی که شعر موضوع اصلی خود یعنی زبان و زبانیت خود را به رخ بکشد.»
رضا براهنی شاعری است که شعر را خوب میفهمد و میشناسد. آثار رضا براهنی در شعر عبارتند از: آهوان باغ (۱۳۱۴)، جنگل و شهر (۱۳۴۳)، شبی از نیمروز (۱۳۴۴)، مصیبتی زیر آفتاب (۱۳۴۹)، گل بر گسترده ماه (۱۳۴۹)، ظل الله (۱۳۵۸)، نقابها و بندها (انگلیسی) (۱۳۵۶)، غمهای بزرگ (۱۳۶۳)، بیا کنار پنجره (۱۳۶۷)، خطاب به پروانهها، اسماعیل (۱۳۶۶). آثار رضا براهنی در رمان عبارتند از: آوار کشتگان، رازهای سرزمین من، آزاده خانم و نویسندهاش، الیاس در نیویورک، روزگار دوزخی آقای ایاز، چاه به چاه، بعد از عروسی چه گذشت. آثار رضا براهنی در نقد ادبی عبارتند از: طلا در مس، قصهنویسی، کیمیا و خاک، تاریخ مذکر، در انقلاب ایران، خطاب به پروانهها یا چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم، گزارش به نسل بی سن فردا (سخنرانیها و مصاحبهها) و ….
رضا براهنی در مصاحبهای با مجلهی مهرنامه شمارهی ۳۸ (مهر ۹۳) میگوید: «زبان شاملو به طور کلی میراث جدید ندارد. یعنی بعد از شاملو هیچ آدم موفقی نداریم که مثل او آن نثر را برای آن نوع کار به کار گرفته باشد. نقد ادبی به طور کلی ایجاد دشمن میکند. به طور کلی جامعه عادت نکرده به نقد و انتقاد ادبی و در کنار آن نقد و انتقاد اجتماعی – سیاسی. معمولا کسانی که قدم جلو میگذارند و میخواهند چیزهای بیشتری را با خوانندگان در میان بگذارند، مشکل پیدا میکنند. مثلا وقتی صادق هدایت “بوف کور” را چاپ کرد، برای او مشکل پیدا شد. یا مثلا جلال آل احمد موقعی که “غربزدگی” را چاپ کرد، عدهای شروع کردند به اعتراض و ما آن موقع به دفاع از آل احمد برخاستیم. این ذائقهی خاص ایرانیست که وقتی چیز نویی وارد میشود، اول با آن مخالفت میکند و بعد یواش یواش بعضی چیزها را از آن تفکیک میکند و آخر سر هم تسلیم میشود. کسانی که شعر بیوزن میگویند یا میگفتند، میخواستند مثل شاملو شعر بگویند. اما مسئله اینجا بود که شاملو اطلاعاتش از ادبیات فارسی خیلی خیلی بیشتر از کسانی بود که بیدلیل میخواستند بیوزن شعر بگویند تا شبیه شاملو باشند. بعد هم سادگی آن نوع نثر، چشم این ها را گرفت و فکر کردند هر قدر به طرف سادگی و نثر بروند عالی خواهد شد و چون خودشان به اندازهی خانلری یا شاملو زبان فارسی را نمیشناختند، اغلب پناه بردند به نوشتن شعر بیوزن. شعر شاملو بر خلاف شعر نیما شعر مطلب است. میخواهد فقط مطلب را برساند. به دلیل این که سیاستبازی کاری کرده که شعر تغزلی شاملو را حبس کرده یا بر آن مسلط شده، طوری که حتی در شعر تغزلی هم یک مقدار از مسائل سیاسی چپانده. مساله دیگر او هر نوع شعر موزونی که میگفت یا باید تقلیدی از شعر کلاسیک میشد یا تقلیدی از شعر نیما. و شاملو نمیتوانست در شعر نیمایی تغییری بدهد به آن صورت که بعدا در شعر فارسی پیش آمد.»
رضا براهنی دربارهی شعر «مرغ آمین» و دوری شعر شاملو از سرایش چنین شاهکاری گفت: «بزرگترین شعر جدید ایران، به نظرم، “مرغ آمین” نیما یوشیج است که شاهکار است از نظر بیان. مثل یک سمفونی است. گفتنش خیلی مشکل است. شاملو یک چنین شعری ندارد. این یک واقعیت است.»
در جای دیگری رضا براهنی پس از قابل احترام خواندن جسارتهای سیمین بهبهانی و فروغ فرخزاد در شعر میگوید: «من نمیتوانم مثل شاملو رفتار کنم. یعنی به محض این که دیدیم وزن به ما اجازه نمیدهد از آن محدوده تجاوز کنیم، یک کار دیگر کنیم. یعنی در نثر شعر بگوییم. به نظر من این یکی از کمبودهای اصلی شعر ماست. من نمیگویم که ریتمها همهاش تبدیل شده به عروض یا عروض نیمایی یا عروضی که ما چند نفر دیگر کار کردهایم. من میگویم اشخاص باید ببینند صداشان و تنفسشان چه نوع صوتی را ارائه میدهد یا با کدام حسها و عقاید درونیشان وفق میکند که آن را تبدیل کنند به زبان فارسی. این به معنای بیرون رفتن از کلاسیسیسم یا سنتگرایی است، چون کلاسیسیسم در واقع یک نوع سنتگرایی است، شعری که در گذشته گفته شده و حداکثر بُرد آن شده شعر توللی که پشیزی نمیارزد.»
رضا براهنی دربارهی شیفتگیاش به کتاب میگوید: «مسئله این است که جلوی رشد خودمان را نگیریم. هر روز هنوز هم مثل یک شاگرد میخوانم؛ چون دنیا آنقدر کار برای خواندن دارد که گاهی یک دفعه به کتابخانهام نگاه میکنم و میبینم یک کتاب عالی دارم که آن را اصلا نخواندهام. بلافاصله آن را برمی دارم و دو روز رویش کار میکنم. به دلیل این که من کار دیگری نمیکنم. ثروت خداداد هم ندارم. یا از طریق تدریس زندگی کردهام یا از طریق کتاب شعر و قصه که بعضی از آنها در خارج از ایران چاپ شدهاند و بابتشان پولی دادهاند. غیر از نشستن و خواندن و کتاب نوشتن که نیست. باید کتاب دور و برم باشد.» براهنی در پاسخ به این پرسش که در شعر موفقتر بوده یا رماننویسی میگوید: «من از همان دورهی اول زندگی که شروع کردم به نوشتن، هیچوقت از دو چیز غافل نبودم. یکی کار خلاقه و یکی کاری که با خلاقیت نسبت مستقیم ندارد ولی در عین حال دربارهی خلاقیت است و آن نقد و انتقاد ادبیست یا نقد و انتقاد هنری.»
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
شبانه روز دریدم، دریدم
که آفتاب بیاید نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگش
چو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید نیامد
کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چُنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیاید نیامد
اگرچه هقهقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید نیامد
ارسال دیدگاه