در بیشتر بررسیهایی که درباره تولستوی شده، میخوانم که فلسفه و ایمانش اصیل نیستند؛ درست است: زیبایی این اندیشهها چنان سرمدی است که هیچگاه یک نوآوری باب روز جلوه نمیکند.
یک قرن پیش در چنین روزهایی از ماه سرد نوامبر، لئو تولستوی، نویسندهی بزرگ روسی، همراه کوچکترین دخترش در ایستگاه آستا پوو از قطار پیاده شد. تولستوی هشتاد دو ساله را که رقیب زبده و رفیق روزهای شبابش، تورگنیف، به او لقب نویسندهی بزرگ روسیه داده بود و چخوف در نامه به دوست و همکارش سورین او را «فراانسان، یک ژوپیتر» توصیف کرده بود و گورکی جوان میرفت تا بهزودی «خدایگونه» اش بخواند، مستقیم به اقامتگاه رئیس ایستگاه بردند.
قطار به راهش ادامه داد و مسافر صاحبنام خود را که به دیدار خواهر دیرنشینش میرفت با تب و لرز بر تختخواب محقر رئیس ایستگاه بر جا گذاشت تا بازپسین نفسهای حیاتی سرشار از شور، افتخار و رنج و شادی را در عزلتگاهی غریب درکشد.
آثار تولستوی، بهخصوص دو رمان بزرگ جنگ و صلح و آنا کارنینای او بارها در سیاههی بزرگترین رمانهای تاریخ این هنر قرارگرفتهاند و از چنان قبول خاص و عامی برخوردار شدهاند که مقام و محبوبیتشان را شاید تنها بتوان با دن کیشوت، اثر یگانه سروانتس، قیاس کرد.
افزون بر این، اگر بخواهیم سیاههای از نظر نویسندگان دربارهی نویسندگان به دست دهیم، باز هم احتمالاً تولستوی را در صدر مییابیم، جایی که نویسندگان بزرگی چون توماس مان، رومن رولان، ویرجینیا وولف، جویس، ناباکف و کوندرا بر جایگاه رفیع و دور از دسترس او مهر تأیید زدهاند، جایگاهی که همینگوی با واژهها و اصطلاحهای خاص خود به میدان مشتزنی تشبیه میکند و میگوید در جایی که تولستوی ایستاده باشد، او هرگز پا نمیگذارد و جایگاهی که مارکز نویسندهی صد سال تنهایی، از جنگ و صلح بهعنوان بهترین رمانی که تاکنون نوشتهشده، یاد میکند و درحالیکه هنر خود را مرهون کافکا، فاکنر و کمی ویرجینیاوولف میداند به دوست و همکار روزنامهنگار خود، پلینیو مندوزا، در کتاب گفتوگوهایشان میگوید که این اثر آنقدر بزرگ است که حتی نمیتواند از آن الهام بگیرد.
تولستوی علیه تولستوی
مارکز نویسندهی صد سال تنهایی، از جنگ و صلح بهعنوان بهترین رمانی که تاکنون نوشتهشده، یاد میکند و میگوید که این اثر آنقدر بزرگ است که حتی نمیتواند از آن الهام بگیرد.
با این همه شاید هیچ نویسندهای بهاندازهی تولستوی در تاریخ ادبیات، علیه شاهکارهای هنری خود طغیان نکرده است. تولستوی که پس از پایان بردن رمان عظیم جنگ و صلح به گفتهی خودش ضرورتی برای «تواضع بیجا» نمیدید و اثرش را همپای ایلیاد هومر خوانده بود، در نیمهی دوم فعالیت هنری و خلاقهاش ارزش این اثر و شاهکار دیگرش آنا کارنینا را (آنا کارنینایی که چخوف - به گفته هانری تروایا، زندگینامهنویس مشهور نویسندگان روسی- آن را همهجا آنا کارنینای نازنین ما میخواند) چنان به زیر سؤال برد که همه را مبهوت کرد.
تولستوی نهتنها ارزش هنری این دو اثر بزرگ و شاهکار زندگینامهوار خود، کودکی، نوباوگی، جوانی را نفی کرد، بلکه بر هومر، شکسپیر، گوته، شاعران سمبلیست و پیروان مکتب انحطاط از بودلر تا مالارمه و ورلن و موریس مترلینگ و اپراهای واگنر و موسیقی بتهوون و رمانهای امیل زولا چنان تاخت که پژوهشگران بسیاری حاصل هنر و اندیشهی او را به دو دورهی قبل و بعد از بحران یا جنون مذهبی تقسیم کردند؛ هر چند زندگینامهنویس مشهورش رومن رولان، این تقسیم را چندان برنمیتابد.
«گاهبهگاه اندیشهی ترحم گریبانش را میگرفت. میخواست کالسکهاش را بفروشد و پولش را به درماندگان ببخشد، ده یک ثروتش را بر آنان ایثار کند و از خدمتکاران چشم بپوشد: زیرا آنان هم چون من آدمیاند.»
رومن رولان با اشاره به فرازهایی ازایندست، نطفهی افکاری را که بهظاهر از سالهای 1880 به بعد بر تولستوی آشکار شد، در همان سالهای جوانی و آثار نیمهی اول زندگی تولستوی و تا قبل از پنجاهسالگی او مییابد و مینویسد: «در شانزدهسالگی از دعا کردن و کلیسا رفتن دست شست؛ اما ایمان نمرده بود، فقط سر به گریبان فروبرده بود.»
و ایمان آنگاه که سر از گریبان برداشت، در عین قبول تناقض آشکار هنر و اندیشه تولستوی، بهزعم رولان، نوعی هماهنگی والای انسانی در ماورای منافع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در آن بود که حاصل تراوش روحی بزرگ است، آنقدر بزرگ که اگر هرجومرجی هم در آن هست نه از سر بینوایی که حاصل همان بزرگی است. با این همه به نظر میرسد همهی تیرهایی که از کمان چنین روح بزرگی رهاشدهاند، درست به هدف اصابت نکردهاند.
در داستان سونات کرویتسر (1889) که در اصل نام قطعهای برای ویولن و پیانو اثر بتهوون است، همین قطعه در تحریک قهرمان داستان و قصد او برای به قتل رساندن همسر بیوفای خود مؤثر است. زن بهمنزلهی شیطان استنتاجی است که بعضی منتقدان این داستان رد آن را در طرح اولیهی نویسنده ملهم از کهن داستانهای مشترک مذهبی جستهاند.
در کوپن تقلبی (1904، منتشرشده پس از مرگ نویسنده)، زنی که آخرین نفسهایش را زیر تیغ مرگبار دزد زندانی فراری میکشد به نظر بیشتر نگران بادافره آخرت قاتل خویش است تا آنجا که پند اخلاقی و بزرگواری روح زن بیگناه در سایهی نوعی روحیهی خودآزاری کمرنگ میشود.
دلبستگی به صداقت، سادگی و شفافیت نیز نزد تولستوی بهنقد بیمحابای شکسپیر و رجحان رمان کلبهی عمو تام خانم هریت بیچر استو بهمنزله اثری انسانی و مفید برای جامعه در مقابل نمایشنامههای متصنع، پرزرقوبرق، بیفایده و پر ابهام هملت و شاه لیر و مکبث میانجامد.
اما اگر بخواهیم بار دیگر به گفتهی رولان برگردیم و نمونهی دیگری از نبوغ هنر تولستوی را تا بازپسین دم حیات مشاهده کنیم، شاید هیچیک از رمانها و داستانهای متأخرش بهاندازهی حاجی مراد، آخری اثری که نوشت و پس از مرگش به چاپ رسید گویا و رسا نباشد.
حاجی مراد داستان فرماندهی مسلمان چچن سرسختی در ارتفاعات داغستان است که بر سر اختلاف با رقیب بیرحم و حیلهگرش، شامل، به ارتش تزار رو میآورد و بیآن که خود را ملزم به اطاعت کورکورانه از دولت مرکزی کند، پیشنهاد همکاری برای رسیدن به صلحی عادلانه در کوهستان میدهد. افسران بیکفایت و ندانمکار ارتش تزاری که قادر به درک موقعیت خطیر حاجی مراد نیستند، بهرغم استقبال گرم اولیه از او در گامهای بعدی، درحالیکه شخص تزار را هم بهعنوان یک پیروزی در جریان مذاکرات خود قرار دادهاند، نهتنها کمکی به حاجی مراد نمیکنند - حتی برای نجات پسر به گروگان گرفتهاش توسط شامل حیلهگر و بیرحم که جای او را در کوهستان گرفته - بلکه با قربانی کردن حاجی مراد در نبردی نابرابر چنان بذر بیاعتمادی در میان مردم سادهدل کوهستان میپراکنند که امروز بعد از گذشت بیش از یک قرن هنوز شاهد ناآرامی مسلمانهای این منطقه و تضاد بنیادینشان باسیاستهای دولت مرکزی روسیه هستیم.
تولستوی این داستان نهچندان بلند را از روی مشاهدات و تجربههای سالهای جوانی و خدمت در ارتش تزار در جنگهای قفقاز نوشت و با این که به موضوع احاطهی کامل داشت، نوشتن آن به خاطر تحقیقهای همهجانبهای که در اطراف موضوع کرد حدود هفت سال به درازا کشید.
نافرمانی مدنی
تولستوی را پیر دیر و مبدع نظریهی نافرمانی مدنی هم خواندهاند. عدمحمایت بیقیدوشرطش از انقلاب سال 1905 روسیه به خاطر خشونتهایی که اینجا و آنجا از سوی تودهها بروز میکرد و مغایرت این واکنشها با آنچه او نامش را «مقاومت پویا» گذاشته بود، خشم گورکی جوان و پرشور را برانگیخت. تولستوی هم در مقابل تا آنجا پیش رفت که نزد اطرافیانش از نومیدی خود از نژاد اسلاو و اصلاحناپذیری اوضاع سخن گفت. پس از آن به جنبشهای اعتراضی صلح دوستانه دوخوبرهای قفقاز که از خدمت نظام سرباز میزدند و به اعتراضهای گرجیها و جنبشهای مشابه در چین علاقهمند شد، بی آن که خود را در موضع راهنمایی و ارشاد آنها قرار دهد. اما خشونت گرجیها علیه مخالفانشان که بهزعم او تفاوتی با خشونتی که بر خود آنها رفته بود نداشت و سیل مهاجرت دوخوبرها و ناراضیان چینی به کانادا و احیاء مالکیت زمین در سرزمین جدید به دست آنها بار دیگر زبان او را به انتقاد گشود.
تولستوی آنقدر عمر نکرد تا تجلی اندیشههایش را در چارچوب اصل نافرمانی مدنی و مقاومت پویا و عدم کاربرد خشونت در قیام مردم هند به رهبری گاندی ببیند که اگر این فرصت به او دست میداد، بیگمان سخت خشنود میشد.
سروش حبیبی، کاظم انصاری، کریم کشاورز، صادق سرابی، علیاصغر خبره زاده و علیمحمد حقشناس بعضی از سرشناسترین مترجمان آثار و نقد آثار و زندگی تولستوی به زبان فارسی هستند.
توضیح: نقلقولهای این متن از کتاب زندگی تولستوی نوشته رومن رولان ترجمهی دکتر علیاصغر خبره زاده است.
ارسال دیدگاه