لئو تولستوی را اگر بزرگترین نویسنده ادبیات داستانی معاصر ندانیم، بیشک باید او را در میان سه نفر اول در این زمینه محسوب کرد.
خلاصهای از زندگی لئو تولستوی
نویسندهی نامور روس و محبوب جهانی لئو نیکلاویچ تولستوی با نوشتن آثاری همچون جنگ و صلح، آنا کارنینا و مرگ ایوان ایلیچ نام خود را برای همیشه در میان برترین آثار فاخر ادبیات داستانی ماندگار کرد.
تولستوی برخلاف عموم نویسندگان مشهور روس، در خانوادهای مرفه و با اصالتی در منطقه یاسنایا پالیانای مسکو به دنیا آمد. سنی نداشت که مادر، پدر و پدربزرگش را از دست داد و از آن به بعد نزد عمهاش به نام تاتیانا بزرگ شد. اگرچه هنگام از دست دادن نزدیکانش حتی عدد سنش دورقمی هم نشده بود، اما تفکرات عمیق دربارهی مرگ و زندگی از همان زمان برای لئوی کوچک آغاز شد.
او برای تحصیلات دانشگاهی، رشتهی زبانهای شرقی را انتخاب کرد، اما پس از مدتی رشتهی خود را تغییر داد و حقوق خواند. تولستوی توفیقی در تحصیلات آکادمیک نداشت و استادش او را ضعیف و بیعلاقه نسبت به آموختن توصیف میکرد.
حدوداً سیساله بود که با دختری به نام سوفیا آندر ژونا برس که هجدهساله و از خانوادهای فرهیخته بود، ازدواج کرد. تولستوی در سالهای اول ازدواجش با سوفیا دست به نوشتن شاهکارهایی مثل جنگ و صلح و آنا کارنینا برد. اگرچه این رابطهی عاشقانه، پرتنش بود ولی حمایتهای همسر جوان او در این مدت در ماندگار شدن این شاهکارها بیتأثیر نبوده است. جالب است بدانید رمان بلند جنگ و صلح ۱۴۰۰ صفحهای تولستوی هفت بار توسط سوفیا پاکنویس شده بود.
این ازدواج علاوه بر کمک به نوشتههای تولستوی، ۱۳ فرزند نیز برایشان به همراه داشت که ۹ کودک زنده ماندند.
لئو تولستوی و نوشتههایش
تولستوی معتقد بود به هنر نباید فقط به دید سرگرمی نگاه کرد؛ وی عقیده داشت هنر وسیلهای باارزش برای آموزش روح و روان و اصلاح آدمیان است.
وی معتقد بود نکات تربیتی باید در قالب رمان (که دلپذیر خوانندگان است) به آنها گوشزد شود، از قضاوت آنها بکاهد و در کنار مذهب بهعنوان مکملی انسانها را به نیکی و کردار و گفتار نیک تشویق کند.
لئو تولستوی در مقام نویسندهای چیرهدست و باهوش میدانست که رمان باید جذاب و سرگرمکننده باشد وگرنه آن را نخواهیم خواند اما او همچنین قبول کرده بود که رمان باید خصلت دیگری هم داشته باشد و آن راهنمایی و پشتیبانی در مسیر پردستانداز بهسوی پختگی و مهربانی است. وی این کار را از طریق رمان انجام میداد و به کمک شخصیتپردازی، مفاهیم موردنظرش را به بخشی از ذهن ما میرساند که به لایههای عمیقی شخصیتمان راه پیدا میکند.
معرفی شاهکارهای لئو تولستوی
آنا کارنینا
این رمان که یکی از معتبرترین منابع تحقیق و بررسی در تاریخ سیاسی و اجتماعی قرن نوزدهم روسیه است، دربردارندهی تاریخ (حماسهی مقاومت روسها در برابر حملهی ناپلئون)، فلسفه (دیدگاههای فلسفی و جهانبینی نویسنده دربارهی زندگی و تاریخ) و رمان (سرگرمکننده و عاشقانه) است.
این رمان به شرححال خانوادههای اشرافی روسی در قرن نوزدهم میپردازد. در این میان دو داستان و به تعبیری داستان دو ازدواج در کنار یکدیگر قرار میگیرد و هر کدام با ماجراهای جذاب خواننده را به دنبال میکشند. یکی از این دو زوج ناموفق است. آنا از شوهرش جدا میشود و حیثیت و شرافت خود را بهپای ورونسکی میریزد و تولستوی در حواشی این قضیه، جامعهی اشرافی زمان خود را محکوم میکند و اما ازدواج له وین و کیتی از هر نظر موفق است؛ آن دو به روستا میروند و تولستوی در این قالب شوق و علاقهی خود را به زندگی در روستا ابراز میکند.
با این وصف تولستوی حتی در سیاهترین لحظات عشق و زندگی آنا، با چنان ظرافتی از او سخن میگوید که پنداری نمیخواهد کسی قضاوت بدی دربارهی او داشته باشد و مثل این که خود او شیفتهی آنا شده است. در این رمان تولستوی هنرمند بر تولستوی معتقد به سنتها و اخلاق پیروز شده است و بلوغ شاعرانهی این نویسندهی بزرگ، از پیچدرپیچ بحرانها گذشته و رمانی را آفریده است که از شاهکارهای کمنظیر ادبیات جهان شمرده میشود.
این رمان که در آغاز طی سه سال بهصورت پاورقی در گاهنامهای منتشر میشده، یکی از شاهکارهای ادبیات جهان در سبک رئالیسم است. براساس این رمان در سال ۲۰۱۲ فیلمی به کارگردانی جو رایت ساختهشده است.
«در زندگی وضعی نیست که انسان نتواند به آن خو بگیرد، بهویژه هنگامیکه ببیند همهی اطرافیانش آن را پذیرفتهاند.»
جنگ و صلح
این رمان بلند از مهمترین رمانهای ادبیات جهان به شمار میآید و همچنین یکی از معتبرترین منابع تحقیق و بررسی در تاریخ سیاسی و اجتماعی سدهی نوزدهم امپراتوری روسیه است. در این رمان بیش از ۵۸۰ شخصیت با دقت توصیفشدهاند و قهرمانهای بسیار زیاد این رمان برجسته با جزئیات و زیبایی حکایت از توانایی تولستوی در نوشتن یک شاهکار ادبی دارد.
تولستوی در این رمان شرح حال پنج خانوادهی روسی به نامهای واسیلی کوراگین، کنت رستوف، کنت بزوخف، کنت بالکونسکی بزرگ و آنا میخاییلونا را در اوج حملهی ناپلئون به روسیه و جنگ و آتشسوزی در مسکو روایت میکند.
یکی از شخصیتهای اصلی این داستان ناتاشا راستوف است. ناتاشا خانمی شاد، جوان و آزادمنش است. او در آغاز نامزد مردی به نام آندره است. آندرهی جوان نیز مردی مهربان است که عمیقاً ناتاشا را دوست دارد. هنگامی که آندره در سفر ایتالیاست، ناتاشا مردی به نام آناتول را که بسیار خوشچهره و بخشنده است، ملاقات میکند و افسون او میشود و چیزی نمانده تا آناتول اغوایش کند تا با هم فرار کنند اما در لحظات آخر، خانواده مانع این کار آنها میشود.
همه از ناتاشا عصبانی و ناراحت هستند؛ این جنون هم خانوادهاش را شرمگین کرده و هم آیندهاش را تباه... .
اگر همین داستان را در جایی بهجز رمان و بدون ذکر جزئیات میخواندیم، به قطع آنا را محکوم میکردیم اما ویژگی بارز نوشتههای تولستوی همین است که ما را با آنچه در ذهن شخصیت محکوم میگذشته، سهیم میکند و با ایجاد این احساس همذاتپنداری خواننده را بهجای این که مقابل شخصیت گناهکار قرار دهد و او را قضاوت کند، در کنار او قرار میدهد؛ البته این به این معنی نیست که سعی دارد تا قبح امور ناپسند را بشکند، برعکس! شخصیتهای داستانی تولستوی عموماً عاقبتبهخیر میشوند، از کردهی خود پشیمان شده و راه جبران و بازگشت به نیکی را دارند و این فرصت را غنیمت میشمارند و تولستوی سعی دارد تا این ویژگی را در ذهن خواننده ثبت کند.
«یک گلوله برف را نمیتوان به یکلحظه آب کرد. حد زمانی معینی هست که هرقدر هم که بر مقدار حرارت بیفزاییم، برف تندتر از آن آب نمیشود. بهعکس، هرقدر بر مقدار حرارت افزوده شود برف باقیمانده سختتر میشود.»
استراخوف منتقد روسی و از دوستان تولستوی، دربارهی جنگ و صلح اینگونه نوشته است: «جنگ و صلح، تصویر کاملی از زندگی بشری است. تصویر کاملی از روسیهی آن زمان است، تصویر کاملی از همهچیزهایی است که در آنها مردم سعادت، عظمت، اندوه و خواری خود را مییابند.»
مرگ ایوان ایلیچ
برخلاف آثار بلند تولستوی، این اثر کوتاه و مختصر است. محتوای اصلی این اثر دربارهی هراس مرگ است؛ این کتاب با مرگ آغاز میشود و با مرگ تمام میشود.
ایوان که قاضی عالیرتبهای است، شخصیتی خودخواه، توخالی و تلخ دارد. این شخصیت یک روز که در حال کمک کردن به آویختن پردههاست از ارتفاع میافتد و دچار بیماری مرگباری میشود. ایوان با بدتر شدن اوضاع جسمی، بدخلقتر و بهانهجوتر میشود. بااینحال در باطن با حقایقی روبهرو میشود. او به زندگی پشت سر گذاشتهاش نگاه میکند و متوجه میشود که تا چه اندازه نسبت به اطرافیان خود (مانند خدمتکارشان)، طبیعت و تنها حقیقت زندگی، یعنی مرگ بیتوجه بوده است. در این حین است که متوجه میشود انسانها باید مدام این حقیقت که «همه ما میمیریم» و فانی بودن انسان را در نظر داشته باشند و این یادآوری برای خویشتن تشویقی برای مهرورزی و دلسوزی به سایر انسانها باشد.
قلم تولستوی در این رمان، به شیوهی معمول خود با جزئیات به آنچه در ذهن قهرمان داستان میگذارد، میپردازد و خواننده را به اندیشیدن دربارهی مفاهیمی عمیق و سؤالاتی اساسی که قهرمان دربارهی آنها میاندیشد، وادار میکند؛ مفاهیمی سترگ همچون زندگی، مرگ و عشق.
رد این پیام کلی تولستوی را میتوان در تمام آثار این نویسنده توانا پیدا کرد: ایکاش پیش از آن که دیر شود، بیدار شویم… .
ارسال دیدگاه