«از پانزده شانزده سالگیام، در مورد انسان و تفاوت میان انسان پوشیده و انسان برهنه کنجکاو بودم؛ انسان، آن طور که خودش است و آن طور که میخواهد خودش را به دیگران نشان دهد و حتی خودش را در آینه ببیند. همه رمانهای من چیزی نیست جز جستوجوی انسان برهنه.»
ژرژ سیمنون، نویسندهی بزرگ بلژیکی که سی سال پیش درگذشت، به عقیدهی برخی از منتقدان «صدای اکثریت خاموش» و «یک نابغهی ادبی قرن نوزدهمی» بود که در «شرایط آوارگی و غیرانسانی قرن بیستم» میزیست.
همچنین مجموعهی آثار این نویسنده، در میان آثار دیگر نویسندگان قرن بیستم «حیرتآورترین» توصیف شده است؛ در وهلهی اول، به دلیل تعداد زیاد رمانها و کتابهایی که او نوشته است.
سیمنون به حدی نوشت که از نظر کمیت آثار، بالزاک و زولا و سلین را پشت سر گذاشته است، حتی ویکتور هوگو که شصت سال بیوفقه مینوشت، از این نظر با فاصلهی زیادی پشت سر ژرژ سیمنون قرار دارد.
آماری که از آثار سیمنون داده میشود واقعاً حیرتانگیز است: ۱۹۳ عنوان رمان، ۱۵۸ داستان کوتاه، چندین کتاب زندگینامهی خودنوشت و مقاله و گزارش با نام اصلی خودش و ۱۷۶ رمان، دهها داستان کوتاه و مقاله که با ۲۷ اسم مستعار منتشر کرد.
از آنجا که سیمنون در ابتدای کار ادبی خود، بیشتر با اسم مستعار آثار خود را منتشر میکرد، معروف است که میگویند او زودتر از آن که مشهور شود، پولدار شد. هنگامی که درگذشت، در سپتامبر ۱۹۸۹، بدون شک پرخوانندهترین نویسندهی بلژیکی در جهان بود. آثارش به حدود پنجاه زبان (از ژاپنی و بوریاتی و فارسی تا زبانهای آفریقایی) ترجمه و تا آن زمان، ۵۲ فیلم و ۱۳۴ تلهفیلم بر اساس آثارش ساخته شده بود.
مجموع نسخههای فروخته شده از آثار ژرژ سیمنون نیز دستکم از ۵۵۰ میلیون نسخه عبور کرده و بر اساس گزارش یونسکو در سال ۲۰۱۳، از نظر میزان ترجمه و پراکندگی آثار، هفدهمین نویسندهی جهان، سومین نویسندهی فرانسویزبان پس از ژول ورن و الکساندر دوما و اولین نویسندهی بلژیکی است.
البته این حجم از آثار سیمنون، موجب نشد که منتقدان اهمیت کیفیت این نویسنده را نادیده بگیرند. آندره ژید، نویسنده و منتقد ادبی، در میان دیگر نویسندگان همعصر سیمنون، خیلی زود استعداد و خلاقیت ادبی این نویسنده را درک کرد و او را یکی از «نویسندگان بزرگ» دوران خود خواند.
همچنین علاوه بر نوآوریهای ژرژ سیمنون در ژانر پلیسی، زندگینامههای خودنوشت او نیز سطح کیفی این نوع ادبی را ارتقاء داد و این دسته از آثار این نویسنده، برای همیشه در ادبیات باقی خواهد ماند.
«شیوه نوشتن من؟ میبارد. نقطهی آغاز یک رمان؟ تردید. طرح؟ بحران، گذشته، درام، گرهگشایی... .»
از روزنامهنگاری تا نویسندگی
ژرژ سیمنون آنطور که خودش گفته، تصادفی به روزنامهنگاری روی آورد و شاید اگر روزنامهنگار نمیشد، به نویسندگی هم نمیپرداخت یا حداقل چنین اعتباری نداشت.
او که در سالهای نخستین قرن بیستم در شهر لییژ بلژیک به دنیا آمده بود، در نوجوانی در یک کتابفروشی کار میکرد اما زمانی نگذشت که اخراج شد. یک روز، در جستوجوی کار، در میدان سنلامبر لییژ، تابلو دفتر «گازت دو لییژ» (روزنامه لییژ) را دید. تصمیم گرفت از سردبیر این روزنامه تقاضای کار کند: «برای اولینبار شلوار بلند پوشیدم.» سردبیر گازت دو لییژ به واسطهی آشنایی که با یکی از عموهای سیمنون داشت، قبول میکند که او در این نشریه مشغول به کار شود و از همان ابتدا ژرژ سیمنون را مسئول نوشتن ستونی با عنوان «سگهای ولگرد» دربارهی اخبار محلی شهر میکند. «فردای آن روز نمایشگاه اسب بود، به آنجا رفتم و تعداد اسبها را پرسیدم، قیمت و چیزهای دیگرشان را. به اداره پلیس رفتم و پرسیدم که آیا تصادفی شده یا جنایتی اتفاق افتاده. جنایتی در کار نبود و فقط چند دزدی و کلاهبرداری ....»
سیمنون سه سال در این روزنامه کار میکرد و اسم «ام. لکوک» را پای مطالبش میگذاشت. «گازت دو لییژ» مذهبیترین و محافظهکارترین روزنامه شهر بود: «وقتی این را متوجه شدم، برایم خندهدار بود؛ زیرا در آن زمان، من یک آنارشیست نوپا بودم.»
حرفهی روزنامهنگاری از یکسو و خواندن رمانهای پلیسی از سوی دیگر، کمکم سلیقه و آیندهی ادبی ژرژ سیمنون را شکل میداد.
سیمنون از همان نوجوانی کتابخوان بود و رمانهای پلیسی میخواند. یکی از شخصیتهای محبوبش «رولتابی» قهرمان رمانهای پلیسی گاستون لورو، نویسنده پلیسینویس اوایل قرن بیستم بود. سیمنون هم مثل رولتابی در شانزده سالگی کار خبرنگاری را آغاز کرده بود و به همین دلیل با این شخصیت خیالی همذاتپنداری میکرد: «الگوی من بود. مثل او یک بارانی میپوشیدم، کلاهی بر سر میگذاشتم و کاملاً به سمت پیشانی پایین میآوردم و برای این که کاملاً شبیه او شوم، یک پیپ کوتاه میکشیدم.»
خبرنگاری و علاقهاش به فضاهای پلیسی، به یاری یکدیگر میآمدند و دو بازوی او برای نوشتن رمانهای پلیسی شدند. سر زدنهای مداوم به اداره پلیس و خواندن پروندهها و تحقیقات جنایی، شم نویسندگیاش را تقویت میکرد و بعدها دست او را برای پرداختن داستان به راه انداخت.
علاوه بر مطالب روزنامهنگاری، اولین داستانهای ژرژ سیمنون هم در همان «گازت دو لییژ» منتشر شد؛ اما اولین داستانی که خود، آن را آغاز نویسندگیاش میدانست با عنوان «ظرف میوهخوری ولرم» در سال ۱۹۲۲ در یک نشریهی کمتیراژ در بروکسل به چاپ رسید که سردبیر آن یکی از استادان دانشگاه بروکسل بود. ژرژ سیمنون در آن زمان، نوزده ساله بود.
وقتی به سربازی رفت، یک آرزو بیشتر نداشت؛ این که پس از پایان دوران خدمت، به پاریس برود و منشی یک نویسنده شود. بالاخره به آرزویش رسید و به پاریس رفت و با کمک پدرش، با بینه-والمر، یک نویسندهی سوئیسی-فرانسوی آشنا شد و به عنوان منشی، به استخدام این نویسنده درآمد.
هر چند که بینه-والمر در آن زمان، سالی دو سه رمان منتشر میکرد، اما دغدغهی اصلی او سیاست بود و انجمنی از «رزمندگان سابق» تأسیس کرده بود که گرایش ملی و راست داشت. در واقع، بینه-والمر ژرژ سیمنون را هم برای کارهای سیاسیاش میخواست و نه برای کارهای ادبی: «یک بار دیگر، در جایی افتاده بودم که خلاف عقایدم بود.»
اما همکاری با بینه-والمر خوبیهایی هم داشت، چون اطرافش را آدمهایی از طبقات مختلف احاطه کرده بودند که آشنایی با آنان برای سیمنون غنیمت بود، از جمله مارکی دوتراسی که یکی از ملاکین و ثروتمندان آن زمان فرانسه به شمار میرفت و املاکی در کشورهای دیگر داشت و برای رسیدگی به امورش به یک منشی نیازمند بود. بینه-والمر سیمنون را به مارکی دوتراس معرفی میکند: «فرصتی بود برای شناختن زندگی طبقه اشراف از درون که تا آن زمان نمیشناختم.» اما پس از مدتی، کار با مارکی دوتراس را رها میکند و به پاریس بازمیگردد و وقت خود را وقف نوشتن میکند.
در بازگشت به پاریس، در یک نشریه فکاهی (Le Frou-frou) مشغول به کار شد: «در آن زمان گاهی در یک روز هفت داستان کوتاه مینوشتم.» اما چندی نگذشت که این نشریه ورشکسته و تعطیل شد.
آشنایی با اوژن مرل، روزنامهنگار چپگرا و سردبیر پرتیراژترین نشریه فکاهی آن زمان فرانسه، راه دیگری برای ژرژ سیمنون گشود. در واقع، اوژن مرل بود که سیمنون را به نوشتن رمانهای عامهپسند تشویق کرد و اولین رمانش با عنوان «رمان یک تایپیست» در سال ۱۹۲۴ منتشر شد: «در آن زمان، دو نوع رمان مینوشتم؛ یکی رمانهای ماجراجویی برای پسرهای نوجوان و دیگری رمانهایی که اشک آدم را میآورد و بیشتر مخاطبش سرایدارها بود!»
او در این دوره، بسیار سفر میکرد؛ از روستاهای دورافتاده فرانسه گرفته تا کشورهای مختلف اروپا. هر روز هم از ساعت چهارونیم، پنج صبح مینوشت.
عمده شهرت ژرژ سیمنون مدیون خلق شخصیت کارآگاه مگره در رمانهای پلیسی اوست.
رمان پلیسی که شاخهای از رمان عامهپسند به شمار میرود، بر مبنای یک صحنهی جنایی شکل میگیرد که در آن یک قتل یا چندین قتل روی داده است. روایت در این نوع رمان، رو به عقب است و داستان دربارهی حادثهای است که نه راوی و نه خواننده از چند و چونش خبر ندارند.
ساختار رمان پلیسی بر چهار شخصیت استوار است: قربانی، کارآگاه، مظنون و مجرم. بقیهی شخصیتها برای پرداختن بهتر داستان خلق میشوند. بعدها از دل این نوع رمان، رمانهای دیگری هم زاده شدند: رمان جاسوسی، رمان تعلیقی، رمان نوآر و ....
اما در دههی ۱۹۳۰ که ژرژ سیمنون شخصیت کارآگاه مگره را خلق کرد. رمان پلیسی در ادبیات جهان و همچنین در ادبیات فرانسویزبان جایگاه خود را پیدا کرده بود.
در فرانسه که سیمنون بر بستر ادبی آن رشد میکرد، رمان پلیسی از دل پاورقینویسیهای قرن نوزدهم زاده شده بود و نویسندگانی مثل اوژن سو، رمانهایی در این ژانر مینوشتند اما به طور جدی، این نویسندگان انگلیسی بودند که با شیوههای فوقالعاده خود در پرداخت رمانهای پلیسی و خلق کارآگاههایی چون شرلوک هلمز، بر این عرصه حتی در فرانسه مسلط شدند و موریس لوبلان، نویسندهی فرانسوی، در همین شرایط شخصیت معروف آرسن لوپن را خلق کرد.
در دههی ۱۹۳۰، ژانر پلیسی دیگر قفسهی مخصوص خود را در کتابفروشیها پیدا کرده بود و نویسندگان بسیاری به خلق اثر در این ژانر علاقهمند شده بودند. همزمان نویسندگان آمریکایی نیز با «رمان تریلر» که روایت آن نسبت به روایت رمان پلیسی کلاسیک، سختخوانتر و دیرهضمتر است، به بسط این نوع ادبی کمک و لذت خواندن آن را دوچندان کردند.
کارآگاه مگره اولینبار در سال ۱۹۳۱ در آخرین جلدهای یک مجموعه ژرژ سیمنون پدید آمد که یک شخصیت مستقل و اصلی این مجموعه نبود؛ اما این گاستون گالیمار، بنیانگذار انتشارات گالیمار بود که به سیمنون پیشنهاد کرد بر اساس این شخصیت، مجموعهی جدیدی بنویسید و گالیمار آن را منتشر کند.
در همان زمان انتشار این مجموعه، خیلیها از جمله خود نویسنده، بر شباهتهای مگره با سیمنون تأکید میکردند: «در ابتدا، مگره تا حدودی ساده بود. یک مرد چاق خونسرد که او هم بیش از آن که به تجهیزات و تکنیکهای پلیسی اعتقاد داشته باشد، برشم خود تکیه داشت. کم که شباهتهایی به هم پیدا کردیم. نمیتوانم بگویم که او به من نزدیک شد یا من به او.»
بدون شک، کارآگاه مگره یک نقطهی عطف در رمان پلیسی است. سیمنون با خلق این کارآگاه، ادراک، مکاشفه و تجسس پرتردید را جایگزین «سلولهای کوچک خاکستری» هرکول پوآرو (کارآگاه رمانهای پلیسی آگاتا کریستی) کرد که از روشهای دقیق و ظریف در مجاورت محل جنایت بهره میبرد.
ژرژ سیمنون چه در رمانهایی که کارآگاه مگره در آن حاضر است و چه در دیگر رمانهایش، بر تحلیل و بررسی شخصیت آدمهای داستانهایش که از طبقات مختلف اجتماعی هستند، بسیار تأکید دارد و زندگی روزمره منبع اصلی این تجزیه و تحلیل است.
مگره که یک دانشجوی سابق رشته پزشکی بود، در نقش کارآگاه همانند پزشک عمل میکرد؛ بدون پیشداوری در جستوجوی «دلایل» وقوع جنایت و نه تنها یافتن جانی.
از یک نظر، مگره چندان به عدالت اعتقاد ندارد. او معتقد است که مجرمی در کار نیست، همه قربانیاند: «امروز ما کارزارهایی را برای آزاد کردن حیوانات از قفس به راه میاندازیم، در صورتی که انسانها را در قفسهایی بزرگتر از قفس شیران زندانی میکنیم.»
ژرژ سیمنون با این که جنگ جهانی دوم را از نزدیک لمس کرد، اما نه از این جنگ و نه از دیگر وقایع تاریخی اثر چندانی در آثار او دیده نمیشود. شاید دوری از وقایع روز در ادبیات، یکی دیگر از نتیجههای کار روزنامهنگاری بر کار نوشتن ادبی بوده است: «من به اخبار خیلی نزدیکم اما آنها بر من اثری ندارند. وقتی از خواندن خسته میشوم و تلویزیون میبینم، نیم ساعت بعد، از خودم میپرسم که چه دیدم؟ جوابی برایش پیدا نمیکنم. اخبار همیشه یکسان است: همان پیروزها و همان شکستخوردهها.»
ژرژ سیمنون در کتاب خاطرات خصوصی شخصیت خردمند و متعادلی را که از خود طی نیمقرن گذشتهاش با آثارش ساخته بود، ویران میکند و خواننده وحشتزده درمییابد که تقریباً موضوع همه رمانهای مهم سیمنون، از زندگی خشن و غمبار نویسندهشان گرفته شده است.
از زندگینامه خودنوشت تا رمان اتوبیوگرافیک
اهمیت دیگر ژرژ سیمنون در ادبیات، به دلیل کتابهایی است که بر اساس زندگی خود نوشته است. او در سال ۱۹۴۵ کتاب «یادم میآید» را منتشر کرد که دربارهی کودکیاش در شهر لییژ است و آن را به عنوان «وصیتنامه» برای پسرش، مارک، در نظر گرفت.
این کتاب در زمان خود با اقبال بسیاری در محافل ادبی مواجه شد، به ویژه به دلیل نوآوریهای زبانی آن که سیمنون با بهرهگیری از لهجهی زادگاه خود ایجاد کرده بود. بعداً آندره ژید به او توصیه میکند که از زندگینامه خودنوشت به سمت رمان اتوبیوگرافیک (که در آن زمان تازه باب شده بود) برود. به این ترتیب که از روایت اول شخص استفاده نکند و به جای آن روایت سوم شخص را به کار گیرد. همچنین اسمها از جمله اسم خودش را تغییر دهد. بر اساس همین توصیهی ژید، ژرژ سیمنون در ۱۹۴۸ رمان «شجرهنامه» را منتشر کرد که «روژه ماملن» در آن همان ژرژ سیمنون است.
سه دهه بعد، او کتاب «خاطرات خصوصی» را منتشر کرد که از همان جایی شروع میشود که رمان «شجرهنامه» پایان گرفته بود. سیمنون در آن زمان، در غم مرگ دخترش که خودکشی کرده بود، عزادار بود.
ژرژ سیمنون در این کتاب شخصیت خردمند و متعادلی را که از خود طی نیم قرن گذشتهاش با آثارش ساخته بود، ویران میکند و خواننده وحشتزده درمییابد که تقریباً موضوع همه رمانهای مهم سیمنون، از زندگی خشن و غمبار نویسندهشان گرفته شده است.
ارسال دیدگاه