آنتونن آرتو (۱۹۴۸-۱۸۹۶) در جهان نمایش پدیدهی بااهمیتی است. اهمیت پدیدهی آرتو همچون ایدههایش اگرچه پراکنده اما دامنهاش بس وسیع است. او در مقام شاعر، نمایشنامهنویس، بازیگر و کارگردان بر آرای بازیگران، کارگردانان و همینطور اندیشمندان بعد از خود تأثیر گذارده است. تأثیر او بر کارگردانان تئاتر مانند پیتر بروک و سینماگران و هنرمندانی مانند بونوئل و دالی و همینطور اندیشمندانی مانند کریستوا، فوکو، دریدا، دولوز و... انکارناپذیر است. ایدهی اصلی آرتو «بدن بیاندام» است، اما او قبل از آن برزخ جوارح را مینویسد.
مقصود از جوارح، قطعاتی از بدن بیاندام آدمی است که با زادهشدن و به تعبیری جستن از بدن در زمینهای از برخورد ستارگان قرار میگیرند. آرتو کلاژ جوارح قطعات در زمینهای از برخورد ستارگان را با تخیلی سورئالیستی به نمایش میگذارد اما سوررئالیسم ایدههای او را به تمامی پوشش نمیدهد.
تئاتر برای آرتو در بستر رئالیسم با نوعی تصاویر بدوی و اولیهی ماتریالیستی معنا پیدا میکند، اما اگر رئالیسم را بازنمانی واقعیت در نظر آوریم، آنگاه دیگر نمیتوانیم از بستر رئالیستی سخن بگوییم. در این صورت تئاتر برای آرتو در بستر ضدرئالیستی معنا پیدا میکند.
آرتو به یک معنا مخالف آشتیناپذیر «بازنمایی» است. این به نگاه هستیشناسانه او برمیگردد. به نظر آرتو اساساً تئاتر را برای آن نساختهاند تا واقعیتها، انسانها و آنچه در زندگیاش اتفاق میافتد را توصیف و یا بازنمایی کند. در این صورت تئاتر تکرار نمایشی به نام واقعیت زندگی نام میگیرد اما برای چنین تکرار و یا بازنمایی نیاز به نوعی تفکیک و جدایی میان ذهن و تن است.
در صورتی که مسئلهی آرتو در وهلهی اول تماماً آن است که چگونه تن ذهن است و چگونه ذهن تن است. علاوهبرآن برای شاعری که هنوز زاده نشده و هنوز به جهان نیامده، جدایی تن از ذهن نهتنها سخت بلکه امکانناپذیر است: «هنوز زاده نشدهایم/ هنوز به جهان نیامدهایم». در اینجا آرتو هر ثنویتی را انکار میکند. او پیرو یکپارچگی و وحدتگرایی جهان است. به بیانی دیگر فلسفهی برسازنده و یا متافیزیک ایدههای آرتو، ماتریالیستی یکپارچه است که خود را در محسوسات و پدیدههای روزمره نمایان میسازد.
از این نظر اصالت وحدت در وهلهی اول نگاه او به تئاتر را شکل میدهد و بنابراین به آنچه به تئاتر مربوط میشود. آرتو بنا را بر اولویت حرکات و اشارات دست و سر و بهطورکلی ژست و نه گفتار در تئاتر قرار میدهد. آرتو نیز همچون نیچه بر این باور بود که تنها یک جهان- جهانی یکپارچه- وجود دارد که نمودهای آن همواره متناقض، غیرقابل درک و بیهوده است که تنها یکبار تکرار میشود.*
آرتو میان زندگی و تئاتر شباهتهایی میبیند. تعریف او از تئاتر اگرچه جالب اما بیش از آن شباهتی است که به زندگی دارد. آرتو در توصیف تئاتر میگوید: «...تئاتر یعنی همین پدیدهای بیدرنگ، خودجوش و بدون انگیزهی عقلانی که موجب برانگیختن اعمال بیهوده میگردد» ۲ اگر آرتو میخواست توصیفی از زندگی ارائه دهد آیا جز همین تعریفی است که وی از تئاتر ارائه میدهد؟ در این صورت تئاتر از نگاه نیچهای آرتو بخشی جداییناپذیر از خود زندگی میشود؛ زیرا در نگاه وحدتگرایانهی آرتو از زندگی اساساً مرزی میان تئاتر و زندگی وجود ندارد.
هرگاه بخواهیم تبعات چنین نگاهی به زندگی و تئاتر را انضمامیتر کنیم آنگاه به ایدههای اصلی آرتو دربارهی تئاتر نزدیک و نزدیکتر میشویم. آرتو چنانکه گفته شد زندگی را به ایدهی تئاتر پیوند میزند. بر این مبنا او معتقد است یک حرف همچون یک آدم دوبار زندگی نمیکند و یک حرف دوبار یک معنی را نمیرساند. کلمات همین که بر زبان میآیند، میمیرند و کنش اصلیشان فیالواقع همان لحظهای است که بر زبان میآیند. در این صورت تکرار کلمات و حرکاتی که تنها یکبار رخ میدهند معنا و مفهومی ندارد.**
تکرار اگر هم وجود داشته باشد تکرار در تفاوت است: «تئاتر بهعنوان تکرار آن چیزی که خودش را تکرار نمیکند، تئاتر بهعنوان تکرار بکر تفاوت در دل کشمکش نیروها که در آن شر قانون همیشگی است و هرآنچه نیک است، تلاشی است که هنوز هیچ نشده.»
بدینسان با ظهور پدیدهی آرتو، تئاتر از وظیفهی کلاسیکش که از دیرباز از زمان ارسطو به این طرف بر دوشش گذارده شده بود عدول میکند. از نظر ارسطو، دیدگاهی که تاکنون نیز به قوت خود باقی است و کموبیش اعتبار خود را حفظ کرده است، وظیفهی هنر تقلید از زندگی است اما با آرتو حتی اگر بنا بر تقلید نیز باشد به تعبیر اسکار وایلد این زندگی و طبیعت است که باید از هنر تقلید کند و نه بالعکس چنانکه خود آرتو میگوید: «هنر تقلید زندگی نیست، بلکه زندگی تقلید اصلی والاست که هنر بار دیگر ارتباط ما را با آن برقرار میکند.»
شهرت آرتو به نخستین بیانیهاش برای تئاتر قساوت برمیگردد. گفته میشود نوشتن این بیانیه بیشتر به خاطر تاثیراتی است که آرتو از نمایشهای آئینی بالی برده است، ویژگی این قبیل نمایشها همانا تقدم حرکات بر گفتار است.*** آرتو از همان ابتدا نسبت به کلام سوءظن داشت. از نگاهش اساساً هر واژهای یک پیشداوری نسبت به زندگی است. از آن پس او به تئاتری علاقهمند میشود که کمترین کلمات در آن ردوبدل شوند. آرتو میان تئاتر با رقص وجوهی مشترک میبیند و یا به تعبیر دیگر تئاتر را نوعی رقص تلقی میکند. تئاتری که به گفتار و استدلال و عینیت علمی و جدایی ذهن از عین نرسیده است. شاید به همین دلیل به فرهنگ مکزیکی و یا به فرهنگ مردم بالی و هر فرهنگ مستعمراتی بدوی اما یکپارچه علاقهمند بود.
«تئاتر قساوت» که از ابداعات آنتونن آرتو است به سال ۱۹۳۲ توسط خودش ساخته و پرداخته گردید. از مفهوم قساوت البته سوءتعبیر میشود اما منظور آرتو از قساوت سادیسم و یا شکنجه نیست بلکه نوعی تعین جسمی خشن است که واقعیت کاذب را میپراکند. به نظر آرتو، تئاتر قساوت به وجود آمده تا تئاتر را همچون درکی پرشور و تکاندهنده از زندگی اعاده کند. تئاتر قساوت از نظر آرتو آن است که تماشاگر را به داد و فریاد وادارد و شوک آن تماشاچی را به هذیانگفتن و پراکندهگویی وادار کند «تماشاگر باید همانگونه که نزد جراح یا دندانپزشک میرود به تئاتر برود، او باید مطمئن شود که میتوانیم کاری کنیم که داد بزند و فریاد کند.»
البته که دندانپزشک و یا جراح موجوداتی شقی نیستند اما دلرحم و نازکدل نیز نیستند. قساوت بخش اجتنابناپذیر کارشان است، آنان کاری میکنند که تماشاگر به داد و فریاد بیفتد و هذیان بگوید. هذیانهایی که تماشاگر میگوید به برونریزی آنچه در ناخودآگاه وی سرکوب شده، منتهی میشود و در همان حال موجب پالایش روح وی و یکپارچهشدن درون و برونش میگردد. در اینجا مرز ثنویت کاذب، جهان خودآگاه - ناخودآگاه از میان میرود و جهان به ماتریالیستی یکپارچه بدل میشود.
زندگی آرتو در تیمارستان و سفر سپری شد. از این جهت شباهتی به مارکی دوساد و آرتور رمبو دارد. در فوریه ۱۹۳۹ در بازگشت از سفر ایرلند در تیمارستان بستری شد و در آنجا به سختی روزگار گذراند. بعدها دربارهی بستریبودنش گفت: «اگر در تیمارستان - زندان نمردم، برای این است که سختجانم.» و باز گفت: «آدم نمیمیرد... بلکه بدین جهت میمیرد که نهادهای ساختهی بشر به او باوراندهاند که میرنده است.»
ارسال دیدگاه