تاریخ نویسندگی ، فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر گذاشته است. در پس هر فراز و فرود این دشت، نامهایی نهفته است که هر کدام برگی از هویت و شناسنامهی نویسندگی در سرتاسر جهان را رقم زدهاند.مطالعهی تاریخ زندگانی آنان و سیری در احوالات و آثار آنها ، نمایی هر چند کوتاه و گذرا اما عمیق و قابل تأمل به ما هدیه میکند. در دل هر یک از کلمات آنان، گنجینهای از رازها و معانی نهفته است و در پیاپی سطور پربار آنان، رازهایی برای نویسندگان.
قصد ما همگام شدن و سفر به زمانه و زندگی آنان است تا با ذهن و زبان آنان بیش از پیش آشنا شویم و از این همصحبتیها خوشهای چند پی توشهی نویسندگی خود برداریم. در این برهه از زمان، دفتر زندگانی «آنتونن آرتو»، نویسندهی فرانسوی و خالق اثر جاودانهی «تئاتر و همزادش» را ورق میزنیم به امید آن که برگی چند به یادگار نصیب دوستداران خود کند.
زندگی نامه
آنتونن آرتو، نویسندهی شهیر فرانسوی که یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان و محققین حوزهی کارهای نمایشی است در 4 سپتامبر 1896، در فرانسه دیده به جهان گشود. او بهجد یکی از بزرگترین نویسندگان حوزهی ادبیات نمایشی در جهان است. آثار او امروزه در بسیاری از سالنهای تئاتر جهان برای سانس های متمادی بر روی صحنه میرود و عاشقان سبک کارهای او، آنها را دنبال میکنند. آرتو در شهر مارسی Marseille از پدر فرانسوی و مادر یونانی زاده شد، تحصیلاتش را در کالج ساکرهکور انجام داد و از نوجوانی شوق خود را به شعر نمایان ساخت. آنتونن که از فکری نیرومند برخوردار بود، از شانزده سالگی دچار عدم تعادل روانی گردید، در مارس ۱۹۱۴ در بیمارستان بستری شد و در جنگ جهانی اول از خدمت در ارتش معاف گشت. پس از بهبود در ۱۹۲۰ به پاریس رفت، در حالی که از آتش شوق ادبی میسوخت. ابتدا در مجلهی دومن (فردا) به کار پرداخت، در ۱۹۲۳ منتخبهایی از اشعارش را منتشر کرد و سال بعد اولین دیوان را با عنوان تخته نرد آسمان انتشار داد. این دیوان توانست جایگاه او را بعنوان یک شاعر در جهان نویسندگان تثبیت کند. او توانست با تصویرسازیهای گسترده و همچنین پس با آندره برتون آشنایی یافت، به نهضت سوررئالیسم پیوست و در مجلهی معروف لوسیون سوررئالیست با وی همکاری کرد. در ۱۹۲۵ دیوانی به نام مرکز دوایر شامل پنج قطعهی شعر و نثر منتشر کرد که از عمیقترین رنجهای درون او سرچشمه گرفته بود. ویتراک دربارهی این دیوان گفته است. «هرگز هیچگونه تعبیر فکری تا این حد به قله خود نرسیده و هرگز جسم انسان در استقصای ذهن تا این حد به دوردست راه نیافته است.» خود آنتونن مینویسد: «من از این موضوع رنج میبرم که مبادا در زندگی روح نباشد و در روح زندگی.» قطعههای مختلف این دیوان شخصیت و روح آر تو را با لحنهای متفاوت نمودار میسازد. دو اثر دیگر نیز به نام «عصبسنج» در سال 1927 و پس از آن «مکاتبات» ژاک ژیور در همان سال انتشار یافت. آرتو در آنها اضطرابهای درونی خود را آشکار ساخته است، وی را به مردم شناساند. یکی از ویژگیها و مؤلفههای کاری آرتور ذکر این نکته است که او تماماً خود را قاضی نوشتههایش میکرده است. او خود را میان دایرهی نوشتههایش جا میداده و خود را آنگاه قضاوت میکرده است. این ویژگی و برتری آرتور به عنوان یک نویسنده و شاعر بوده است. آرتو در ۱۹۲۸ با گروه سورئالیست قطع رابطه کرد. آنچه در شیوهی نویسندگان سورئالیست مستلزم تمرین و استقرار روح بود و آنچه موجب عصیان آدمی بر ضد همه چیزهای مرسوم و عادی میگشت، در آرتو چیزی بسیار طبیعی بود. حال جسمی و روحی وی که با ناهشیاری همراه بود و گاه او را تا سرحد جنون میکشاند، بیشتر به عدم حضور ذهنی او ارتباط داشت تا به تمرینهای خاص روحی و فکری سورئالیسم و از این رو وی جدایی را بر قرار در این مکتب فکری ترجیح داد. در واقع آرتو اعمال و احوال روح بیمار خویش را ثبت میکرد و تنها کوششی که به کار میبرد در راه ادراک درست و ممکن این بیماری بود. آرتو از ۱۹۲۲ برای امرار معاش به گروه بازیگران تئاتر پیوست و در این راه استعداد فراوان نشان داد، چنان که تا ۱۹۳۵ در این حرفه باقی ماند و با کارگردانانی چون لوئی ژووه و پیتویف کار کرد وهنر تئاتر به او امکان داد که به عالم سینما نیز راه یابد. معروفترین شخصیتی را که معرفی کرد، مارات بود در نمایش ناپلئون (Napoleon) اثر آبل گانس، نیز این کار را به شکل عالی به ثمر رساند. پس از آن با همکاری ویتراک در ۱۹۲۶ تئاتر آلفرد ژاری را بنیان گذارد که در آن نمایشهای متعددی بر صحنه آورد و به فکر طرح نوسازی تئاتر براساس کهنهترین نمایشنامههای شرق افتاد و این نظریه را به سال ۱۹۳۲ در بیانیه تئاتر خشونت مدلل ساخت و نمایش را به رنجهای اساسی بشر ارتباط داد. آرتو میخواست با به کار گرفتن جادو به تئاتر فرانسه صورت نمایشی هنر شرق دور را ببخشد و در ذهن مردم تجربههای وحشتانگیز را جان دهد، تئاتر را چون فاجعه و مصیبتی عظیم جلوهگر سازد و به احساسهایی که تئاتر باید به مردم القا کند، نمای ظاهری و جسمانی دهد. برای اجرای مقصود خود در ۱۹۳۵ تراژدی «خانوادهی سنسی» را که اقتباسی بود از نمایشنامه شلی و استاندال بر صحنه آورد. این نمایش که سرشار از روح اهریمنی بود، با شکست روبهرو گردید و موجب شد که آرتو از تئاتر به کلی دست بکشد، پس در ۱۹۳۶ با سرخوردگی از فرهنگ غرب به مکزیک سفر کرد، چندی در میان قبایل بومی به سر برد و به مناسبت حال نامساعد روحی به انگلستان رفت. در بازگشت از انگلستان در کشتی دچار حملهی سخت جنون شد و در تیمارستان بستری گردید و دورهی درمان دردناکی را گذراند. آرتو که سراسر دورهی اشغال فرانسه به وسیلهی ارتش آلمان در تیمارستان مانده بود، پس از بهبود و بازگشت به پاریس ناگهان خود را مرد نامداری یافت. در واقع پس از بحران روحی سال ۱۹۳۷، آثار آرتو به وسیلهی دوستانش انتشار یافت و نوشتههایش دربارهی تئاتر با عنوان تئاتر و نسخه بدل، منتشر شد که اثری پیروزمندانه بود. در ۱۹۴۶ انتشار نامههای دودز بر اعتبار و شهرت آرتو افزود و هنگامی که او خود را مورد محبت دوستان دید، آرامشی یافت و به انتشار یک رشته آثار تقریباً هذیانآمیز دست زد که مهمترین آنها «وانگوگ یا کشتهی جامعه» در ۱۹۴۷ انتشار یافت. مجموعهی کامل آثار آرتو در هفت جلد میان سالهای ۱۹۵۶ و ۱۹۶۷ منتشر شد و موجب کشمکش دوستان با خانوادهاش گشت. آرتو به ظاهر مخالف فصاحت زبان بود. وی اعتقاد داشت که بیان همیشه به اندیشه خیانت میکند؛ اما آنچه که در قلب آرتور بود، یقیناً مسئلهای فراتر از این مباجث بود. آنچه که منتقدین ادبی در باب آرتور می گویند، چند نکته است. ابتدا این امر جای ذکر دارد که آرتور شخصیتی بسیار ستودنی در دنیای نویسندگی داشت. او توانست مرزهای زبان شاعری را در دورهای که همه به مکتبگرایی اعتقاد داشتند، جابهجا کند و زبانی جدید و راه و رسمی جدید به ادبیات فرانسه هدیه کند. این کار نوعی تزریق جریان شوریدگی در شعر فرانسه نیز قلمداد میشده است. در واقع او در تلاش بود که راهی پیدا کند که محتوای ذهنی او و هر آنچه که در ذهن داشت، راهی به اندیشهی مردم نیز پیدا کند و این امر باعث شد که وی نویسندگی را شاخهی کاری خودش انتخاب کند و از آن میان شعر را برای برانگیختن احساس به کار گیرد؛ اما بعد، وی کمی پا فراتر از این امر نیز گذاشت. او تلاش کرد که قالبهای متنوع ادبی را برای بیان دردهای مردم به خود آنها استفاده کند. در واقع این جا بهتر است که ابتدا یک توضیحی در مورد اندیشههای نویسندگی او داشته باشیم و بعد بتوانیم قالبهای او را مورد بررسی قرار دهیم. در دورهای که وی به طور مستقل در زمینهی شاعری فعالیت میکرد، تمام اندیشهاش آن بود که انسان را مورد بررسی قرار دهد؛ این انسان از منظر او تنها خود او بود و بس. چرا که وی معتقد بود که اگر درکی از مفهوم انسان نیز در وجود او شکل گرفته است، مدیون درکی است که وی از خود دارد. از این رو این مسئله او را به نوشتن شعرهایی کشاند که محتویات روح او در آنها منعکس بود؛ اما بعد درد و دغدغهی وی کمی گستردهتر شد. او تصمیم گرفت که اینبار برای جامعهی خویش اثر بسازد و از این رو او تصمیم گرفت که در قالبی دیگر یعنی نمایش و مدیوم سینما، این کار را به ثمر رساند. این پویایی درونی او همیشه مورد ستایش منتقدین ادبی بوده است. اما بعد، شاید به عنوان آخرین نکته و در مقابل ارزشمندترین عمل او بتوانیم اینطور بگوییم که او انسانی بود که فرهنگها را به هم پیوند میداد. همانطور که در متن هم به آن اشاره شد، او به دنبال این بود که در تئاتر راهی را پیدا کند که بتواند تئاتر شرقی را به تئاتر فرانسه پیوند بزند. شاید این امر در وهلهی اول آنچنان مهم به نظر نرسد؛ اما اگر عمق و پی کار او را بسنجیم درمییابیم که وی تمامی دغدغههایش بر روی این امر استوار بود که بتواند راهی پیدا کند که از دل آن میان فرهنگهای مختلف به وسیلهی هنر که یک زبان جهانی است، راهی برای آشتی پیدا کند و پیوندی برقرار کند. این ارتباطات میانفرهنگی دقیقاً چیزی بود که او برای بقای روحیهی نویسندگی به آن نیاز داشت. او نویسندگی را چیزی جز پیوند نمیدید. پیوند میان روح و قلم، پیوند میان جامعه و هنر و از همه مهمتر پیوند میان فرهنگ و فرهنگ به وسیلهی کم کردن فواصل جغرافیایی. وی در 4 مارس 1948 برای همیشه زمین را بدرود گفت، اما مطمئناً تاثیرگذاری او تا به امروز بر روی ادبیات جهان امری است که انکار ناشدنی است.
آثار:
تختهنرد آسمان
تئاتر و همزادش
ونگوگ یا کشتهی جامعه
سنسی
آنتونن آرتو یکی از شاعران بزرگ فرانسه و جهان بود. او شعرهای بسیار گیرا با مفاهیم انسانی مختلف به ثمر رسانده است. درونمایهی آثار او نقدهای بسیاری را به خود دیده است، اما اگر بخواهیم یک مقیاس کلی از این امر برایتان بگوییم، باید به این امر اشاره کنیم که وی دغدغهای جز زندگی انسان نداشت. در ادامه یکی از اشعار او را با هم مرور میکنیم:
آن چه مهم است
این است که ما می دانیم
پس از نظم این جهان
نظمی دیگر وجود دارد.
آن چیست؟
نمیدانیم
شمار و نظم فرضیات ممکن
در این زمینه
مشخصاً
بیکرانگی ست.
و بیکرانگی چیست؟
بهدرستی نمیدانیم.
این یک کلمه است
که ما به کار میبریم
برای نشان دادن
پهنای
آگاهیمان
نسبت به یک امر بیاندازه
امکانپذیری پایانناپذیر و بیاندازه.
و مشخصاً آگاهی چه چیزیست؟
بهدرستی نمیدانیم.
هیچ است
یک هیچ بودگیست
که ما به کار میبریم
برای نشان دادن
وقتی که چیزی نمیدانیم
از چه راهی
نمیدانیم
و سپس
میگوییم
آگاهی
از راه آگاهی
اما هزاران راه دیگر وجود دارد.
ارسال دیدگاه