چاپ مجموعهداستان «هولا... هولا» در سال ۱۳۸۰، ناتاشا امیری را به عنوان نویسندهای صاحب سبک، به جامعهی ادبی معرفی کرد. داستانهای این مجموعه با وجود تکنیکزدگی برخی از آنها در خاطر بسیاری از خوانندگان ماند. «هولا... هولا» و «ویشتاسب روشنفکر» به خاطر ویژگیهای بسیارشان تا امروز هم داستانهایی متفاوت به حساب میآیند که از نظر درونمایه و ساخت از کلیشههای رایج فاصلهی زیادی دارند. با این همه درونمایهی مورد علاقهی امیری که در نوشتههای متأخرترش نیز به چشم میآید، در آثار خودش و دیگران بسیار تکرار شده و آن تصویر کردن تنهایی آدمی است که رفتار و کردارش مقبول جامعه نمیافتد یا آدمی که نمیتواند یا نمیخواهد همرنگ جماعت باشد و چوب متفاوت بودنش را میخورد. در داستانهای «مادربزرگ گفت: میارزید؟»، «موش کور»، «و دیگر بین ما نیستی» و «سنبل الطیب»، زنی نقاش، مردی کتابخوان یا گوشهگیر یا... در محور ماجرایی مورد بیمهری و بیعدالتی همهی آدمها قرار میگیرند. رانده شدن این آدمهای «خاص» از جانب «عام»ها، دغدغههای گرانقدر آنها در برابر افکار پوچ و بیارزش بقیه، یادآور کلاسیک این نوع ارتباط است بین راوی «بوف کور» و «رجاله»ها. این نوع برجستهسازی شخصیت که با تأکید دیگران بر عجیب و غیرعادی بودن کسی صورت میگیرد در رمان «با من به جهنم بیا» که سه سال بعد منتشر شد، ادامه پیدا میکند و شخصیت «پارمیس» که در داستانهای «مادربزرگ...»، «و دیگر بین ما نیستی» ساخته شده، در این رمان راه شخصیتهای تنها و غیرعادی را ادامه میدهد. در مقابل این تکرارها، ناتاشا امیری نویسندهای است که دغدغههای زنانه ندارد و «زنانهنویسی» رایج نویسندگان این دهه را کمتر میشود در آثارش پیدا کرد. حتی داستان «ماسکوت» که به ظاهر دربارهی رابطهی بردهوار زنی است با شوهر بسیار پیرش، بیشتر از آن که نوشتاری زنانه باشد داستانی است روانشناسانه دربارهی اشتیاق به بردگی.
گذشته از همهی این کلیات پراکنده، نمیتوان داستاننویسی ناتاشا امیری را بدون اشاره به زبان خاص آثارش، بررسی کرد زیرا زبان در بسیاری مواقع در خدمت فضاسازی داستانها واقع میشود و گاهی بدون آن نوع پردازش، روایت، داستانی عامهپسند و پیش پا افتاده به نظر میرسد. «با من به جهنم بیا» بهترین مثال برای چنین تحلیلی است. بار فضاسازی در این داستان نه بر دوش تصویرپردازی است نه شخصیتپردازی یا حادثهها. زبان از همان سطرهای ابتدایی تا پایان داستان، فضایی وهمآلود و بیثبات را بر داستان حاکم میکند. کشف ساز و کاری که چنین ویژگی قدرتمندی را به زبان میبخشد، نیازمند بررسی مثالهای بیشتری است و حتی در همین رمان، برشمردن چند تکنیکی که در این راستا مؤثر بودهاند، برای تدقیق مسئله کافی نیست اما به روشنتر شدن مطلب کمک میکند؛ استفاده از ضمیر اول شخص جمع و فعل ماضی استمراری در بیشتر بخشهای داستان، هم به جملهها ریتمی سریع میبخشد هم اجازه نمیدهد حکایت سرراست و ساده به نظر برسد. ریتم پرتنش داستان نه به خاطر سرعت اتفاقها بلکه به خاطر سرعتی است که راوی داستانش را تعریف میکند. فضاهای وهمآلود داستان علاوه بر تصویرپردازی خوابگاه، جادهها، تاریکی، برف و... به پرشهای راوی تقطیع ماجراها و نامفهوم بودن گفتار آدمها مربوط میشود. شاید اگر «با من به جهنم بیا» در نقدها و نظرها به روایتی خطی تقلیل داده نمیشد، به عنوان رمان ارزشمندتری به یاد آورده میشد اما با تأکید بر خردهروایتها و ماجراهای عاشقانه و سطحی، به فضای رمان و نقش زبان در ایجاد آن، اهمیت کافی داده نشد. این نحوهی کاربرد زبان حتی در داستانهای پیشین ناتاشا امیری وجود دارد. زبان در داستانهای امیری تبدیل به چیزی فراتر از بازیهای معمول مثل به هم ریختن قواعد دستوری میشود.
ارسال دیدگاه