امیرحسین یزدانبد در سال ۱۳۵۶ در تهران به دنیا آمد و تحصیلات و مطالعات خود را در فلسفه و فیزیک متمرکز کرد. وی نوشتن داستان را از ۲۱ سالگی آغاز و از ۷۵ فعالیت خود را در حوزهی هنری پیگیری کرد. با برخی از دوستانی که در حوزهی هنری یافت در جلساتی که هفتهای یکبار در پارک لاله، در باغ آلبالویی که در آنجا بود، دنبال نمود. وی وبلاگ تیلهباز را در ۸۳ به راه انداخت و در آن به نوشتن و بررسی داستانهایش میپرداخت. از ۸۴ داستاننویسی را به طور جدی آغاز کرد. سپس فعالیت خود را در سایت جغد شروع و تا یک سال ادامه داد. او نمونهی بارز نویسندههایی است که وبنویسی تأثیر بهسزایی در روند کارش داشته است. یزدانبد بر خلاف بسیاری از تازهکاران و جوانان داستاننویس، این عرصه را ساده نگرفته و در نویسندگی داستان سختکوش، جدی و حرفهای وارد شده است. از جمله آثار اوست: مجموعهداستان «پرترهی مرد ناتمام»، رمان «بابیلون پلازا»، نقد کتب داستانی چون «کاغذهای سوخته» و «دو کام حبس».
مضمون رمان جدید یزدانبد با عنوان موقت «بابیلون پلازا» دربارهی گفتوگوی میان فرهنگها و جوامع مختلف است. به گفتهی نویسنده، بخشهایی از این رمان از حالت رئال خارج میشود و تمی انتزاعی پیدا میکند. «پرترهی مرد ناتمام» شامل هشت داستان کوتاه است که در عین استقلال، به دلیل ارتباط درونیای که بین این داستانها میتوان یافت، پیوستگیهایی هم با هم دارند. بخشی از این ارتباط حاصل رویکرد پازلوار یزدانبد است برای کامل کردن پرترهی (تصویر داستانها از این شخصیت) مرد ناتمام این کتاب، به گونهای که در دل هر یک از این داستانها تکههایی از این پازل دست مخاطب را میگیرد تا رفته رفته به آن دریافت نهایی مورد نظر برسد و بخش دیگر آن را هم میتوان حاصل شیوهی کار تمرکزی به حساب آورد که نویسنده روی یکسری مایههای دورونی داستانها داشته، مایههایی که در لایههای زیرین اثرند.
داستان اول مجموعهداستان «پرترهی مرد ناتمام » با نام «یک دقیقه روی سفیدی سرد دوکی شکل» به لحاظ روایی و پردازش آن داستان زیبایی است. کلید واژهی اصلی داستان جملهی «من خسته شدهام» است که آن را در سطر دوم و سطرهای نهایی داستان مییابیم. این داستان روایت تنهایی و تکرارهای ملالآور زندگی است که در آن با توجیههای ایدهآلیسم دنیای نو، اشتباه ازلی و دور تسلسل تاریخی جهان سوم از بچهدار شدن پرهیز میکنند و در برابر تشویق اقوام و خویشان استدلال روشنفکرانهشان مهرداد ناصری و همسرش را به زندگی آرام بیفرزند عادت داده است؛ اما حضور زن همسایه، پا به ماه، تمامی محاسبات آنها را به هم میزند و حس مادر بودن همسر مهرداد ناصری تحریک میشود و او را در برابر اعتراف به جملهی من خسته شدهام قرار میدهد. داستان دوم «فردا برمیگردم» شرحی مبسوط دربارهی زن حامله است که در داستان «یک دقیقه روی سفیدی دوکی شکل» به آن اشاره میشود. نامههای مادری منتظر برای فرزندی که خواهد آمد. نامه با عبارت سلام الاغ عزیز که منظور بچهی تو شکم است، شروع میشود و حتماً به خاطر لگدپراکنی عنوان الاغ عزیز را یدک میکشد. مادر، زنی است از طبقهی متوسط شوهرش آقا سهیل تعمیرکار که دستانش مدام بوی تینر میدهد اما خونگرم و همسر دوست که قصد مهاجرت به کشور کانادا دارند. زن در رفتوآمد بین خانهی خود و خانهی مهرداد ناصری (پروفسور به قول زن حامله است) و در قیاس زندگی خویش با زندگی ساکت و بیفرزند همسایه است. او از یک طرف، آیندهی فرزند دلبندش را در قامت پروفسور میبیند از طرفی از روحیات سرد و خاموشانه و متفکرانهی او دلزده میشود.
داستان سوم «دادزن» برطبق انتظار بایستی تکمیلکنندهی پرترهی مهرداد ناصری باشد اما اشارهی کمی به او میشود و حضور کم رنگی دارد او را در حد یک مشتری کتابفروشی میبینیم. داستان «دادزن» بیان خوب و واضح از کتابفروشیهای خیابان انقلاب، مقابل دانشگاه تهران است که با تکرار جملهی «پزشکی، روان شناسی، مهندسی و کنکور داخل پاساژ نایاب داخل پاساژ» نقش خود را ایفا میکنند. داستان چهارم «برای مارسیای رذل عزیز» نوع روایت آن با سه داستان قبلی متفاوت میشود. فرم داستان نامهنگاری است که با جملهی «مرا تو بیسببی نیست» آغاز میشود و چندبار هم در لابهلای داستان تکرار میشود. داستان با ذهنیت خواننده براساس داستانهای قبلی همخوانی ندارد. بیشتر واکاوی و ذهنیتگرایی روانی است. از زن شاعر آمریکایی که تلقیها و باورهای او را تحت و تأثیر قرار میدهد. با توجه به فضای داستان که محیط دانشگاهی است، گذشتهی مهرداد ناصری را برملا میکند. داستان گریزی به گذشته در تکمیل پازل پرترهی مرد ناتمام دارد.
داستان پنجم «چیزی شبیه سونیا» روایت کودکی مهرداد ناصری است با پدری مواجه میشویم که دوستان و جلساتی دارند که مواجهه او با زنی به نام سونیا او را دچار چالش فکری و روحی میکند. حال دستهای چاق سونیا با دستهای لاغر و باریک دختری دیگر در زمان و مکان دیگر او را به یاد خاطرات گذشته میاندازد. نویسنده با زیرکی به فلسفهی تکرار و تقارن اشیاء در روند زندگی آدمها انگشت میگذارد و در جای جای داستانها آنها را نشانهای برای یافتن حقیقتهای نهفته میداند. داستان ششم «الترالایت» برخلاف دیگر داستانها دیالوگ است، بگومگوی مرد و زنی است در کافیشاپ هتلی که در اواسط داستان متوجه میشویم همسر مهرداد ناصری است که معترض است که تا کی گیرای مامانمو تحمل کنم، زن خواهان فرزند است و شوهر گریزان از فرزند. داستان هفتم با نام «هنوز یوسف»، روایت اتوبوسی است با مسافرانش در شب. مردی که موهای فرفری دارد – مهرداد ناصری- کتاب ترجمهی تفسیر طبری را در دست گرفته و حکایت یوسف و زلیخا را مرور میکند و از طرفی گوشهچشمی هم به زن چادری جوان داخل اتوبوس دارد و خواهان آشنایی با اوست. این داستان پازل دیگری است از روحیات و منیات مهرداد ناصری که علیرغم چهرهی روشنفکرانهاش کمی خلافکار مینماید، چیزی که خواننده انتظار برخورد با چنین آدمی را ندارد اما در دنیای واقعی آدمها دور از ذهن نیست. تعلیق غافل کنندگی از ویژگیهای بارز داستان است. تکرار عشق در تسلسل تاریخی آدمها هم با روایت داستان حضرت یوسف که مورد تأکید نویسنده است.
داستان هشتم «جنوار» طولانیترین داستان مجموعه کاملاً متفاوت با داستانهای دیگر نگاهی به گذشتهی زندگی پدر بزرگ مهرداد ناصری است. نویسنده در معرفی رویدادها و عللشان شخصیتها و فضای داستان قلمی توانا دارد. در این داستان نویسنده میخواهد سرنوشت هر یک از افراد بشر را نتیجهی کارها و اشتباهات نسل گذشته میداند. نگاهی پسگرایانه که درصدد توجیه رفتار آدمها و ریشهیابی آنها در روانشناسی امری معقول و پذیرفتنی است. برآیند عواملی که ریشه در گذشته و حال دارد، باعث شده مهرداد ناصری چنین شخصیتی داشته باشد و شباهت بین بالاخان و مهرداد ناصری تصادفی نیست در داستان «جنوار» حوادث، تخیل، باور و عشق در هم تنیده شده است که داستان را به لحاظ جذابیت بهتر و مؤثرتر از داستانهای دیگر نموده است.
ارسال دیدگاه