دیرینگی نوروز در فرهنگ ایران و آسیای غربی خود باعث پیدایش مضامن اساطیری در ادوار گوناگون شده است. هر چند نمیتوان تاریخی قطعی برای پیشینه نوروز قائل شد، اما رگههایی از اساطیر نوروزی مربوط به هزاره نخست پ.م. و اعصار بعد را میتوان یافت.
فرهنگ امروز/ ابوالقاسم اسماعیل پور مطلق:
دیرینگی نوروز در فرهنگ ایران و آسیای غربی خود باعث پیدایش مضامن اساطیری در ادوار گوناگون شده است. هر چند نمیتوان تاریخی قطعی برای پیشینهی نوروز قائل شد، اما رگههایی از اساطیر نوروزی مربوط به هزاره نخست پ.م. و اعصار بعد را میتوان یافت.
نخستین درونمایهی اسطورهای نوروز و شاید کهنترینِ آن اسطورهی بندهشتی و باززایی یا بازآفرینی زمان است. مضمونی که در بخش بزرگی از فرهنگ آسیایی، بهویژه هند، ایران و بینالنهرین، قابل بررسی است. مفهوم نوشدگی، تجدید آفرینش و باززایی جهان جزو اساطیر ریشه و بن به شمار میآید. بیتردید، انسان در اعصار کهن، نوشدگی و تجدید حیات طبیعت را مشاهده میکرد و همین تجربه کافی بود که از طبیعت تقلید کند. میرچا الیاده در این باره معتقد است که «این نوشدگی با شروع سال نو، هنگامی که دور جدید زمان آغاز میشود، صورت میپذیرد؛ اما تازه شدنی (renovation) که آیین حلول سال نو، نوروز، متحقق میسازد، در اصل، تجدید و تکرار تکوین عالم است، هر سال نو، خلقت را تجدید میکند و از سر میگیرد. این اساطیر آفرینش کیهان و اساطیر مربوط به اصلاند که به یاد مردمان میآورند که چگونه کیهان و نیز هر چه بعد از پیدایش آن روی داد، پدید آمدهاند.» بدین گونه، هر نوروز برابر است با از نو آغاز کردن زمان که همان تکرار بندهش و تکوین جهان است. اعتقاد به بازگشت اموات در واقع باورداشت باززایی مردگان بوده است از این جهت، در هر فرهنگی که به رستاخیز و تن پسین یا معاد جسمانی باور داشتهاند، معتقد بودهاند که این رستاخیز در نوروز رخ میدهد. از جمله در یکی از متنهای پهلوی آمده که «در ماه فروردین، روز خرداد، اورمزدخدای، رستاخیز و تن پسین کند، جهان بیمرگ و بیزمان (پیری) و بیبیش (بیرنج) و بیپتیاره شود. اهرمن و دیوان و درغان بیکار شوند… مردم به همه گاه سیر و خرسند باشند و هیچ خورش آرزو نکنند و مردم بیپتیاره تا جاودان آهوش (بیمرگ) شوند.»
اسطورهی تعیین سرنوشت و بازآفرینی را در جشن زگ موگ بابلی یا جشن اعتدال بهاری نیز میتوان یافت. زگ موگ را به افتخار مردوک در معبد اساگیلا جشن میگرفتند. در روز نخست سال، همهی خدایان به ریاست مردوک در معبد مذکر گرد میآمدند تا سرنوشت سالی را که در پیش بود، تعیین کنند. اسطورهی آفرینش و تکرار آیینی آن در جشن سال نو در میان سومریها، اکدیها و اقوام آسیای صغیر، قرنها پیش از پیدایش اقوام هند و اروپایی، شناخته شده بود. بدیهی است که اقوام هند و اروپایی نیز به نوعی جشن سال نو داشتهاند. این جشنها البته هر یک نظام اساطیری-آیینی خاص خود را داشت. ما در این جا بر وامگیری آیینی تأکید نداریم؛ بلکه به تجربههای مشترکی اشاره میکنیم که هر یک از اقوام باستانی به شیوهی خاص خود داشت و بدان عمل میکرد.
اصولاً مفاهیمی چون زایش، مرگ و باززایی نه تنها در مورد گیاهان و جانوران و دیگر عناصر طبیعت، بلکه در مورد انسان نیز مصداق دارد، اما در مورد انسان جنبهی والاتری به خود میگیرد. سبز شدن دانهها خود نمونهی باززایی است. هلال ماه خود زایش تازهای است. طلوع خورشید نیز زایش هر روزهی این عنصر مهم طبیعت است. نظام اساطیری آیینی نوروزی از یک لحاظ تکرار آشفتگی ازلی جهان و باززایی و نظم یافتن هر سالهی آن است. همه مراسم آیینی اسطورهای به نوعی برای فراموش کردن زمان گذشته و نو کردن زمان، انسان و طبیعت به شمار میرفته است.
از این رو، میتوان بنمایهی اساطیری نوروز را اسطورهی آفرینش دانست. چه این هم در روایات کهن مربوط به نوروز و هم در برخی از ویژگیهای آیینی آن متجلی است. از نوشتههای مربوط به جشنهای ششگانهی زرتشتی میتوان استنباط کرد که هر یک از جشنها به آفرینش یکی از عناصر طبیعت مربوط بوده است و ما بعد به آن خواهیم پرداخت؛ اما مهمترین جشن یا گاهنبار، یعنی جشن همسپت مئیذیه (Hamaspathmaidhya) که در آغاز بهار و با نوروز هم زمان بود، در اصل برای بزرگداشت و قداست آفرینش انسان بوده است. ابوریحان بیرونی نقل کرده که به اعتقاد برخی از منجمان یهود، خورشید در روز چهارشنبه، بیستوهفتم ایلل آفریده شده است که خود زمان اعتدال بهاری و جشن سال نو است. این نکته نخست یادآور این باور است که طلیعهی سال نو با آفرینش خورشید همراه است و نیز محتملاً به قداست و آتشافزونهای جشن چهارشنبهسوری بازمیگردد. بیرونی حتی نوروز را به آفرینش انسان نسبت داده است: «و دانشمندان ایران گویند که در نوروز ساعتی است که در آن سپهر پیروز، روانها را برای ایجاد آفرینش به جنبش در میآورد.»
یمه یا جم یکی از درونمایههای اصلی اساطیر هند و ایرانی است که با نوروز نیز پیوند دارد. یمه در اساطیر هندی ایزد مردگانی است که به سعادت ابدی نائل شدهاند و به عبارتی، او فرمانروای بهشت برین است، اما در اساطیر ایرانی به نام جم، فره شهریاری دارد. جم ادعا کرد که آب و گیاه و خورشید و ماه را آفریده و آفرینش مادی را از آن خود میدانست؛ از این رو، فره از او جدا شده و به میترا رسید.
ارتباط نوروز با جمشید از این نظر قابل توجه است که بنا به اسطورهها و باورهای کهن، روزگار او بهترین دوران سعادت، سرسبزی و خرمی بوده است. حتی در اوستا (وندیداد، فرگرد دوم) آمده که به روزگار او نه مرگ بود، نه پیری، نه درد، بلکه دورهی زیبایی، خوشی و شادابی بوده است. همین باور خود کافی بود که ایرانیان باستان، بزرگترین جشن ملی خود را به این شخصیت اسطورهای نسبت دهند. از این گذشته، تختگاه بزرگ هخامنشیان نیز به نام او مزین گردید که خود در خور توجه است. چون از جمشید تاریخی که دارای تختگاه مشخصی باشد، مدرکی در دست نیست؛ اما میتوان گفت که تخت جمشید محل برگزاری جشنهای نوروزی روزگار هخامنشیان بوده است.
جمشید جهان را سه برابر گسترد، به فرمان دادار، «ورجمکرد» را ساخت و از همهی گیاهان و جانوران و مردمان، جفتی به آن فراز برد، در ور (کاخ) جم، گیاهان و خوردنیها فاسدشدنی نبودند و مردمان نیز بینقص بودند. در آن جا جانور از آسمان نمیتابید بلکه خود روشنی داشت. جم با معجزهی خدایور، به دوزخ آمد و سیزده سال در کالبد دیوان در آن جا ماند. از این رو، در سرزمین خود بیمرگ پدید آورد.
نوشتههای قدیم ایرانی چهرهی اساطیری جمشید و پیوند او را با نوروز چنین باز گفتهاند:
«جمشید فرمان داد ارابه از عاج و چوب ساج بسازند و گستردنی دیبا بر آن بیفکنند بر آن سوار شد و به اهریمنان فرمان داد که آن را به دوش کشند و میان آسمان و زمین برند تا او را از دماوند در هوا یک روزه به بابل رسانند. این به روز اورمزد بود از فروردین ماه که نخستین روز بهار است... .»
یا به قول ابوریحان بیرونی:
«این روز نخستین روزی بود که جمشید مروارید را از دریا بیرون آورد، پیش از او کسی مروارید را نمیشناخت و این روز به دخول آفتاب در برج حمل نزدیک بوده و آن را عید میگرفتند... .»
و نیز در زین الاخبار چنین آمده است «جمشید اسیا سنگی اندر گردن دیوی افکند و بر وی نشست و او را اندر هوا ببرد تا خدای عز و جل گرما و سرما و بیماری و مرگ برگیرد. خدا دعای او درپذیرفت و چون دعاوی او مستجاب شد، شکر آن را جشن نوروز کردند.»
متون کهن دلایل گوناگون برای پیدایش نوروز و ارتباط آن با جمشید ذکر کردهاند. از جمله این که آفتاب بر سریر زرین جمشید تابید، پس آن روز را جشن گرفتند. یا تاجگذاری او، نخستین روز مظالم، رفتن یا بازآمدن از حرب سیاهان و دیوان و کشف چند عنصر طبیعت را به عنوان سببی برای پیدایش نوروز آوردهاند.
اما دو سبب دیگر پیدایی نوروز که درونمایههای اسطورهای دارند، عبارتند از: دانستن این که آفتاب دو دور دارد و آزاد کردن باد و باران.
در نوروزنامه منسوب به خیان نیشابوری درباره دو دور آفتاب چنین گفته است:
«اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود. یکی آن که هر سیصدوشصتوپنج روز و ربعی از شبانهروز به اول دقیقه حمل بازآید به همان وقت و روز که رفته بود و بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود. چون خورشید آن روز را دریافت، نوروز نام نهاد و جشن آیین آورد و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدار کردند.» و نیز در بخش دیگر، دربارهی نوروز گوید:
«چون پادشاهی بعد از طهمورث به برادرش جمشید رسید و از این تاریخ هزاروچهل سال گذشته بود و آفتاب اول به روز فروردین تحویل کرد و به برج نهم آمد. چون از ملک جمشید چهارصدوبیستویک سال بگذشت، این دور تمام شده بود و آفتاب به فروردین خویش به اول حمل بازآمد و جهان بر وی راست گشت. دیوان را مطیع ساخت. بناها فرمود ساختن و جواهرها از معدنها به درآوردن. پس در این روز که یاد کردیم، جشن ساخت و نوروزش نام نهاد و مردان را فرمود که هر سال چون فروردین نو شود، آن روز را جشن کنند و آن روز نو دانند تا آنگاه دور بزرگ باشد که نوروز در حقیقت بود.»
از مضامین دیگری که به طور بنیادی با آیینهای نوروزی پیوند خورده است. مضمون فروهر با فروشی است. فروهر به اعتقاد ایرانیان باستان یکی از نیروهای مینویی انسانهای نیک و پرهیزگار به شمار میرود. واژهی فروردین خود جمع فرود یا همان فروهر است. فروهرها یا ارواح نیاکان به هنگام فروردین، از آسمان به زمین میشتابند و در جستوجوی بازماندگان خویشاند تا آنها را پذیرا شوند. آنها نیز مملکت و نعمت برای بازماندگان میآورند و حتی برای خانه و سرزمین خویش میجنگند.
واژهی پهلوی Frawahr از صورت فرضی Fra-vereera آمده است.
واژهی Vereera به معنای دفاع و ایستادگی است و با واژهی ایرانی میانه و نو «گَرد» به معنای «دلیر و قهرمان» همریشه است. یکی از دلایل چنین ریشهیابی شاید وظیفه و خویشکاری فروهرها برای دفاع بر ضد اهریمن و جنگاوریهای دلاورانهی آنان در برابر دشمن به حمایت از خویشان و همکیشان است. احتمالاً در اعصار کهن، فرهنر را برابر روان نیاکان میدانستهاند و بعدها این دو مفهوم از هم تفکیک گشت.
ششم فروردین را در قدیم، نوروز بزرگ میخواندهاند. در رسالهی پهلوی «روز خرداد، ماه فروردین» مضامن اسطورهای مربوط به «نوروز بزرگ» بدین گونه آمده است:
«/در/ ماه فروردی، روز خرداد، سال نریمان اژدهاگ (ضحاک) را بکشند و چندی به عنوان شاه هفت کشور بر تخت نشیند، اما چون کیخسرو ظهور کند، فرمانروایی را بدو واگذار کند و به مدت ۵۷ سال کیخسرو شاه هفت کشور گردد و سوشیانس مویدان موبد او شود. پس از آن، تن کیگشتاسب شاه را دوباره زنده کنند. کیخسرو فرمانروایی را به کیگشتاسب واگذار کند و سوشیانس مقام موبذان موبدی را به پدرش زرتشت در ماه فروردین، روز خرداد، اورمزد خدای رستاخیز و تن پسین کند و جهان از مرگ، پیری، رنج و بدی رهایی یابد. اهرمن همراه باغ دیوان، دروجان، هونوشگان، ستمگران، کوران و کران ناتوان گردد، دیو از خود همه دیوان و دروجان را ببلعد و سروش مقدس دیو از را ناتوان کند. اورمزد خدای اهریمن را بزند، او را گیج و ناتوان کند، به طوری که از آن پس گنامینو (اهریمن) دیگر بر زمین فرمانروایی نکند. اهریمن در سوراخی که از آن جا تازش آورده بود، ناپدید شود، سر او را ببرند، دوزخ را از هفت فلز پر کنند. زمین تا سپهر ستارگان بالا رود. گرودمان (بالاترین طبقه آسمان) از جایی که هست تا سپهر ستارگان گسترش یابد و همه جا گردمان شود، مردمان از مرگ و پیری رهایی یابند.»
درونمایههای اساطیری فوق نشاندهندهی اهمیتی است که ایرانیان برای نوروز بزرگ قائل گردیدهاند. زرتشتیان حتی تولد زرتشت را در روز (ششم فروردین) ذکر کردهاند و آن را جشن هفدرو (Hafdoroo) مینامند. برخی آن را جشن کیخسرو میدانند و معتقدند که فریدون در همین روز جهان را بین ایرج و سلم و تور تقسیم کرد و منوچهر نیز در همین روز به خونخواهی ایرج، به جنگ سلم و تور رفت.
به نظر استاد مری بویس، جشن نوروز به قوم ایرانی دورهی «اوستای کهن» تعلق داشت و زرتش آن را با مفهوم گستردهتری به جامعهی خود اختصاص داد و آن را به عنوان «پیشنمایش» سالانهی حیات جاودانی و فرشکرد (رستاخیز) در نظر گرفت. نوروز در واقع نمایش آیینگونهی رستاخیزی است که در آن اهریمن سرنگون میشود و همه چیز در آن شکوهمند است.
جشنهای کهن ششگانهی زرتشتی، یعنی گاهنبار (Gahanbar)، هر یک به خلقت عنصر خاص طبیعی مربوط است، مثلاً جشن مئیذیویی زرمیه (Maidhyoi-Zaremaya) به معنی «میانه سبزی» یا درواقع «میانه بها» چهل روز پس از آغاز بهار یا در همین روز اردیبهشت برگزار میشد و خاص آفرینش آسمان بود، مئیذیویی سمه (Maidhyoi-sema) یا «میانهی تابستان» برای آفرینش آب، پئتی شیه (Patitishaya) یا جشن «به بار آمدن کشت» برای آفرینش زمین، آیاتریمه (Ayathrima) یا جشن «به خانه آمدن» یعنی «به خانه آمدن گله از چرا» برای آفرینش گیاهان، مئیذیاایریه (Maidhyairya) یا جشن «میانه سال» یعنی میانه زمستان برای آفرینش چهارپایان و ششمین جشن همسپت مئیذیه (Hamaspathmaedya) یا «همسپاهی؟» که مهمترین جشن از میان جشنهای ششگانهی سال محسوب میشد، جشن آفرینش انسان بود که فروهرها با روانهای مردگان اختصاص داشت و با نوروز پیوند میخورد.
قداست نوروز چندان بود که آن را تجلی آفرینش انسان و آغاز تاریخ به شمار میآوردند. جنبهی آفرینش را به ششمین گاهانبار یا جشن بزرگ زرتشتی و جنبه تاریخی آن را گیومرث ربط میدادند، چنان که در نوروزنامه منسوب به خیام، وصف آغاز تاریخ در آغاز برج حمل آمده است:
«چون گیومرث، اول ملوک عجم به پادشاهی بنشست، خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند. بنگریست که آن روز بامداد، آفتاب به اول دقیقه حمل آمد. موبدان عجم را گرد کرد و بفرمود که اریخ از این جا آغاز کنند. موبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند و چنین گفتند موبدان عجم که دانایان روزگار بوذه اند که ایزد تبارک و تعالی دوانزده (دوازده) فرشته آفریده است. از آن چهار فرشته بر آسمانها گماشته است تا آسمان را به هر چه اندر اوست از اهرمنان نگاه دارند و چهار فرشته را بر چهار گوشه جهان گماشته است تا اهرمنان را گذر ندهند که از کوه قاف برگذرند و چنین گویند که این جهان اندر میان آن جهان چون خانهای است نو اندر سرای کهن برآورده و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمانها و زمینها را بدو پرورش داد و جهانیان چشم بر وی دارند که نوری است از نورهای ایزد تعالی و اندر وی با جلال و تنظیم نگرند که در آفرینش وی را ایزد تعالی نایت بیش از دیگران بوده است.»
در ده روز جشن فروردینگان، یعنی از پنج روز اسفندماه تا پنج روز خمسهی مسترقه نیز اعتقاد بر این بود که روانهای بهشتیان و دوزخیان روی زمین ظاهر میشوند. بهشتیان شاد و دوزخیان ترسنده از بیم بازگشت، در خانههای خود، نزد بازماندگان میمانند. جنبهی اسطورهای این باور کهن این بود که معتقد بودند چهار ستارهی بزرگ که هر یک خود ایزد به شمار میآمدند، یعنی ستارهی ونند، ستارهی سدویس، تیشتر و هفتورنگ برای پاسداری از دوزخیان بر سر دوزخ ایستادهاند تا دیوان را در دوزخ از آزار سخت گناهکاران در این ایام خجسته باز دارند. از این رو، ستارگان خود رنجاند.
یکی دیگر از درونمایههای اساطیری نوروز، اسطوره رپیتوین (Rapithwin) است. رپیتوین گرمای نیمروز است که در نیمهی روز نوروز بر روی زمین ظاهر میشود. او در سراسر زمستان سرد، در زیرزمین به سر میبرد و آبهای زیرزمینی و آب چشمهها را گرم نگاه میدارد. جشن رپیتوین خود یکی از جشنهای مستقل است و بخشی از جشن نوروز به شمار میآید. ماندن او در زیر زمین برای نگاه داشت گیاهان و درختان و همه روییدنیهاست تا در زمستان نمیرند و بازگشت سالانهاش در
آغاز بهار، خود نماد پیروزی نهایی نیروهایی اهورایی و شکست نیروهای اهریمنی است. از این رو، رپیتوین هم ایزد زمان مینویی و آرمانی قبل از یورش اهریمن به جهان مادی است و هم ایزد رستاخیز زمان سعادتمند آینده. رپیتوین نبردگر دیو سرمای زمستانی است و یروزی اش با زایش و رویش مجدد نباتات همراه است. بازگشت او چون بازگشت سیاوش، بازگشتی رستاخیزی است، با این تفاوت که رپیتوین از دنیای زیرزمینی آبها و چشمهها برمی گردد و سیاوش از دنیای مردگان.
اسطورهی بازگشت سیاوش در آستانهی سال نو از جهان مردگان برای پیوند او با ایزد بانوی باروری است که خود نماد برک بخشی و نعمت است؛ اما رپیتوین نماد رستاخیز بهار زندگانی است. او رستاخیز واپسین و پیروزی نهایی خیر بر شر را نوید میدهد. چه، اعتقاد بر این بود که در پایان سال، جهان نیز در زمان ظهور ریپیتوین رستاخیز به انجام میرسد. پس او تنها ایزد زمان نخستین نیست، بلکه ایزد زمان فرشکرد (بازسازی و کمال چهان در زمان واپسین) نیز به شمار میرود.
سرانجام باید از اسطورهی دوازده ستون نگهدارنده جهان یاد کنیم که با نوروز پیوندی تنگاتنگ دارد. ایرانیان باستان اعتقاد داشتند که دوازده تن از نیروهای اهریمنی در طول دوازده ماه سال دائماً در حال جویدن و بریدن و انهدام دوازده ستون نگهدارندهی کیهاناند. در آستانه سال نو، درست در روزهای پیش از نوروز، زمانی که همه ستونها جویده شده و در حال سقوطاند، دیوان و نیروهای اهریمنی که از شادمانی سراز پاغ نمیشناسند و گمان میبرند که کیهان دیگر نابود خواهد شد، برای رقص و پایکوبی و شادی به زمین فرود میآیند؛ اما وقتی به آسمان برمیگردند، میبینند که همهی ستونهای دوازدهگانه از نو بازسازی شدهاند. پس دوباره برای سالی دیگر خوردن و جویدن ستونها را آغاز میکنند.
این اسطوره نیز جلوه دیگری از تزاع و چالش میان قوای اهورایی و نیروهای اهریمنی است. دوازده ستون نماد بروج دوازده گانه یا دواده ماه سال است. درگیری نیروهای خیر و شر و رویارویی آنان با هم یکی از مضامین اصلی اساطیر ایرانی است که به اشکال گوناگون در اسطورهها، آیینها و جشنهای جلوهگر میشود.
آینهی تکم
تا یکی دو دههی پیش در غرب گیلان و حدود شهرستانهای آستارا و هشتپر «تکمچی» ها از جمله پیامآوران نوروز بودند. تکمچیها از اردبیل به این حدود میآمدند و گاهی تا حدود بندرانزلی و رشت هم می رفتند. کارشان گونهای نمایش عروسکی آیینی بود. به نام «تکم»(takam) که هماهنگ با ترانههایی که در استقبال از نوروز میخواندند، آن را به حرکت و رقص درمیآورند. تکم را به شکل بز و به اندازهای در حدود دو کف دست انسان و از تخته چوب میساختند به طوری که پاهای آن قابلیت حرکت دادن داشت، در دو طرف آن دو آینهی کوچک میچسباندند و با تکه پارچهها و منجوقها و پرهای رنگین آن را میآراستند. به این لحاظ آن را «آینهی تکم» هم مینامیدند. تکم به وسیلهی چوبی به طول حدود نیم متر که به زیر تنه آن متصل بود، حرکت داده میشد. این چوب از سوراخ وسط یک تختهی دایرهای شکل به شعاع حدود یک وجب که وسط آن هم نقشین و رنگین میشد، میگذشت. با حرکت دست تکم را بالا و پایین میبرد و با کف دست و انگشتان خود آن را میچرخاند، عروسک حرکت میکرد و برحسب سرعت حرکتی که تکمچی به آن میداد، آرامتر یا سریعتر و ایستاده یا نشسته، روی تختهی گرد قرار میگرفت و صدای برخورد آن به تخته، با مقاطع آهنگ ترانههایی که خوانده میشد، هم آهنگ میگردید. تکمچیها در چرخاندن و رقصاندن تکم، مهارتی هنرمندانه داشتند.
ارسال دیدگاه