در سالهای دههی ۱۳۴۰ که احمد شاملو سردبیری بخش فرهنگ و هنر نشریه «خوشه» را به عهده داشت، در پاسخ به اتهام رویکرد تبعیضآمیز روشنفکران تهراننشین نسبت به ملتها و اقوام فلات ایران از جمله آذربایجانیها مینویسد: «من حتی اشعاری از شاعران آذربایجان را بـه زبان اصلی چاپ میکردم که مدام هم زر زر ساواک از این بابت بلند بود.»
سرانجام هم ساواک انتشار «خوشه» را برنتافت و این نشریه در سال ۱۳۴۸ توقیف شد. صمد بهرنگی در چنین شرایطی پا در عرصه وجود گذاشت: یک معلم نمونه و از نخستین فعالان حقوق مدنی در مفهومی که امروز سراغ داریم.
تولد آقای معلم
صمد بهرنگی در دوم تیرماه ۱۳۱۸ در محله «چرنداب تبریز متولد شد. پدر او با شغل زهتابی گذران میکرد. او از تنگدستی تن به مهاجرت به قفقاز داد و دیگر بازنگشت. بهرنگی در سال ۱۳۳۴به دانشسرا رفت، معلم شد و در روستاهای آذرشهر، ماماغان، قندجهان، گوگان و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی به کودکان محروم درس میداد.
صمد بهرنگی به کار نهادینه و ماندگار اعتقاد داشت. در داستان «یک هلو هزار هلو» مینویسد: «بوتههای خاکشیر چنان با عجلـه و تند تند قد میکشیدند کـه من تعجب میکردم. اول خیال میکردم چند روز دیگر سرشان از درخت بادام هم بالاتر خـواهد رفت اما وقتی ملتفت شدم کـه رگ و ریشـهی محکمی توی خاک ندارند، بـه خودم گفتم که بوتههای خاکشیـر بهزودی پژمرده خـواهند شد و از بین خـواهند رفت.»
جنگ «پاره پاره»، گزیدهای از اشعار ترکی شعرای آذربایجان، «اتلها و متلهای آذربایجان»، «ماضی و مضارع در جریان، در زبان کنونی آذربایجان»، «ادبیات و فولکلور آذربایجان» از آثاریست که او دربارهی فرهنگ و زبان ترکی پدید آورده است.
صمد بهرنگی همچنین اشعاری از مهدی اخوانثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و نیما یوشیج را به ترکی ترجمه و منتشر کرده است.
تولد یک داستاننویس
صمد بهرنگی در سالهای دهه ۱۳۴۰ به داستاننویسی برای کودکان و نوجوانان روی آورد. «پسرک لبوفروش»، «ماهی سیاه کوچولو»، «۲۴ ساعت در خواب و بیداری»، «اولدوز و عروسک سخنگو»، «کچل کفترباز»، «اولدوز و کلاغها» و «تلخون» از مهمترین آثار او در عرصهی ادبیات کودکان و نوجوانان است. به اعتبار این آثار از او به عنوان مهمترین نویسندهی ادبیات کودکان و نوجوانان در ایران یاد کردهاند.
در مجموعه قصههایی که به وسیلهی بهرنگی در زمینهی ادبیات کودکان منتشر شده، «فریادهای یک اسیر» نهفته است، و دیگر مسائل حیات و زندگی اجتماعی تحتالشعاع و در اطراف آن دور میزند و در نتیجه اثری که بتواند شعور اجتماعی را بجنباند و ضروریتر برای حال کنونی باشد، به وجود میآید که در عین حال «برای کودکان» نوشته میشود. مطلبی که در این قصهها بیش از هر چیز جلبنظر میکند، استفاده و تأثر نویسنده از فولکلور و ادبیات ملی آذری است. جایی که گاهی، اثر، کلاً از مواد فولکلوریک گرفته میشود و به عبارت دیگر صورت تحریفشده یک افسانهی ملی را مییابد اما نحوهی این استفاده، غالباً عاقلانه، ثمربخش و با ارزش است.
ستیز با خرافات، عادتزدایی از رفتارهای ناشایست، تجلیل از آگاهی، و شکل بخشیدن به روحیهی مدنی و مبارزه با فقر و تبعیض و خودپسندی از مهمترین مضامین آثاریست که صمد بهرنگی برای کودکان و نوجوانان نوشته است.
در این میان «ماهی سیاه کوچولو» شناختهشدهترین داستان صمد بهرنگی و از محبوبترین کتابهای ادبیات کودکان است. به این داستان، جایزهی معتبر هانس کریستین اندرسون هم تعلق گرفته است.
به نقل از عبداله باقر حمیدی: «صمد بهرنگی با آگاهی از داستانهای سفرنامهای جهان، داستان ماهی سیاه کوچولو را نوشت. داستان ماهی سیاه کوچولو برای نخستین بار در ادبیات ایران درونمایهی "هدفی برای حرکت وجود ندارد، حرکت خود هدف است." را طرح کرد. بهرنگی در این داستان میگوید که سرانجامی برای زندگی وجود ندارد، روش زیستن خودش همان هدف زندگی است. در زمانهی خود این درونمایه بسیار تازه بود.»
تجلیل از اراده، دعوت به بردباری، اندیشیدن و دانشطلبی از دیگر مضامین آثار صمد بهرنگیست. آثار او در جمهوری آذربایجان و در ترکیه نیز خوانندگان پرشمار دارد. روزنامهی گاردین «ماهی سیاه کوچولو» را جزو ده اثر برتر ادبیات کودکان قرار داد.
تولد یک اسطوره
تا پیش از انتشار کتاب «از آن سالها و سالهای دیگر» نوشتهی حمزه فراهتی (انتشارات فروغ) این باور وجود داشت که حکومت پهلوی نویسندهی «ماهی سیاه کوچولو» را به قتل رسانده. جلال آل احمد با نوشتن مقالهی «صمد و افسانهی عوام» به این باور دامن زد. از آن پس بود که صمد بهرنگی به عنوان یک اسطوره مطرح شد. بر اساس آمارهای سازمان ثبت احوال، تا سالها، خانوادههای آذربایجانی برای گرامیداشت نام و خاطرهی صمد بهرنگی فرزندانشان را «صمد» و «اولدوز» مینامیدند.
جلال آل احمد در نامهای به منصور اوجی (شاعر) نوشت:
«اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم، ساختیم… خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانهسازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سر و دستش شکسته ماند و هدایتکننده نبود به آن چه مرحوم نویسندهاش میخواست بگوید... .»
حمزه فراهتی که یک افسر دامپزشک با گرایشهای مارکسیستی بود، در روز نهم شهریور ۱۳۴۷صمد بهرنگی را با اسب به منطقهی مرزی برد.
حمزه فراهتی در «از آن سالها و سالهای دیگر» نوشته است:
«رودخانه در طرف ایران نسبتاً آرام و در طرف ساحل شوروی کمی مغشوش و تند بود. جایی که صمد ایستاده بود، آب حتی به بالاتر از نافش نمیرسید. او خود را در مسیر آب ول کرد.» سرشار از شوق و شعف تلالؤی تابش طلایی خورشید روی سطح آب، پنجاه متری شنا نکرده بود که صدای فریاد صمد را شنید: «دکتر! دکتر!» برگشت و دید صمد تا بالای شانههایش توی آب است و هراسان دست و پا میزند. او چرخ زد و در خلاف جهت آب شروع کرد شنا به سمتی که دست و پا میزد. نصف راه را شنا کرده بود که سومین بار صدای صمد را شنید... .
«از آن سالها و سالهای دیگر» که با زاویهدید «سوم شخص مفرد» نوشته شده، تنها سندیست که از چگونگی درگذشت صمد بهرنگی وجود دارد. شمارهی ۱۸ نشریهی آرش که در سال ۱۳۴۷، پس از مرگ صمد بهرنگی منتشر شد، در شکل بخشیدن به اسطورهی او بیتأثیر نبود.
ارسال دیدگاه