بهرنگی پنجاه سال بعد
ارس درست در پشت پاسگاه جریان داشت. در میان خنده و شوخی، لخت شدند و به آب زدند. [...] پنجاه متری شنا نکرده بود که صدای فریاد صمد را شنید: «دکتر! دکتر!» بلافاصله برگشت و دید که صمد تا بالای شانههایش توی آب است و هراسان دست و پا میزند. بلافاصله چرخ زد و در خلاف جهت جریان آب، رو به سمتی که صمد بود، با تمام قوا دست و پا زد. تقریباً نصف فاصله را طی کرده بود که صمد برای سومین بار صدایش کرد. [...] دید که جریان تند صمد را در خود بلعید. دید که صمد ناپدید شد. دید که جهان خاموش شد.»
این بخشی از روایت حمزه فرهتی است در کتاب خاطراتش «از این سالها و سالهای دیگر»، از لحظهای که صمد بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس غرق شد. به همراه پیکر صمد، تصویر واقعیاش نیز با جریان تند رودخانه رفت و ناپدید شد. چند روز بعد که از آبش گرفتند دیگر آن آدم پیشین نبود، نویسندهی متعهد کودکان و معلم دلسوز روستاهای آذربایجان، بلکه بدل شد به یکی از نمادهای مبارزه در ایران. شایعه دهان به دهان میرفت و دوستان سیاسی و نویسندهاش در آن میدمیدند که صمد را ساواک سر به نیست کرده است.
از مرگ صمد بهرنگی نیم قرن میگذرد و همچنان اسطورهی تعهد و مقاومت به شمار میآید؛ اما او که هنگام مرگش تنها ۲۹ ساله عمر کرده بود، چه میکرد و چه در سر داشت؟ واقعیت و اسطورهی صمد چیست؟
آقا معلم دلسوز و شاگردان محروم
صمد بهرنگی چند ماه پس از فارغ التحصیلی از دانشسرای مقدماتی تبریز در ۱۳۳۶، به معلمی در روستایی در آذربایجان فرستاده شد و تا پایان عمر کوتاهش آموزگار بچههای روستایی بود. خیلی زود دریافت که بسیاری از آموزههای دانشسرا به کار معلمی در مناطق دورافتاده و آموزش کودکان محروم و تهیدست ترک زبان نمیآید. در کتاب کندوکاو در مسائل تربیتی ایران مینویسد: «هرگز نگفته بودند که اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت در ده پیدا نشد و خودت مریض و بی دوا و درمان افتادی و ماندی چکار باید بکنی. مرا گول زده بودند. این بود که وقتی به روستا رسیدم چنان شد که گویی در خوابی شیرین ناگهان دچار کابوس شده ام... یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده. همهش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوتوفن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز شد.»
صمد شیوههای ناکارآمد آموزش و پرورش را که برای دانشآموزان شهری طراحی شده بود، کنار گذاشت. حق آموزش کودکان دور از مرکزی را که به زبان دیگری جز فارسی تکلم میکردند، به رسمیت شناخت و روشهایی مناسب حال آنان در پیش گرفت. به جستوجوی راههایی برخاست که بتواند آنها را به خواندن و آموختن علاقهمند کند. با پدران روستایی سروکله میزد که فرزندان را به چشم نیروی کار نبینند و آنها را به مدرسه بفرستند. توصیههای آموزش رسمی را در نوشتههایش نقد کرد و پیشنهادها و تجربههایش را در اختیار نهاد. برخی در آموزش و پرورش شیوه پیشرو و انتقادی او را نمیپسندیدند و گاه او را به مناطقی دورافتادهتر میفرستادند و یا از حقوقش میکاستند.
این کارها که صمد میکرد در زمانهای بود که تازه تلاشها برای رسمیتبخشیدن به کودکی و حقوق آن آغاز شده بود. محمدهادی محمدی، از مؤلفان کتاب «تاریخ ادبیات کودک» و از نویسندگان کتاب «صمد ساختار یک اسطوره»، دربارهی نقش و تاثیر آموزگاری صمد بهرنگی میگوید: «در دههی ۱۳۴۰ با مشارکت بخشی از نخبهترین روشنگران ایرانی کار باسواد کردن کودکان روستایی هم در چارچوب سپاهی دانش و هم به شکل آزاد آن با مشقت و سختی فراوان پایهگذاری شد. این حرکت متاثر از ارادهای بود که در حاکمیت شکل گرفته و نظریهپرداز برجستهی آن پرویز ناتل خانلری (وزیر فرهنگ وقت) بود که سپاهی دانش را به شاه پیشنهاد داد. همگرایی این دسته از نخبگان که در مرکز آن کسانی مانند ثمینه باغچهبان، لیلی ایمن، توران اشتیاقی، معصومه سهراب، یحیی مافی، توران میرهادی و ایرج جهانشاهی بودند و در حوزهی دور از مرکز یا پیرامونی آن کسانی مانند صمد بهرنگی، محمد بهمن بیگی و عباس سیاحی، سبب شد که نه تنها این گروه مبانی نظری سوادآموزی به کودکان تودههای محروم ایرانی را تهیه کنند که مهم تر از آن، سازههای نهاد کودکی را خشت به خشت بالا ببرند.
نویسندهی اختصاصی کودکان فرودست
در آن زمان خواندنیهای غیردرسی برای کودکان بسیار اندک بود. صمد بهرنگی اندک کتابهایی را هم که منتشر میشد، اندرزگو و تعلیمی میدانست. معتقد بود که بچهها به کتابهایی با اندیشه و درونمایههای نو نیاز دارند. دوست نویسندهاش غلامحسین ساعدی به او پیشنهاد کرد که خود دست به قلم ببرد و شروع به نوشتن کند. صمد که دستی در نوشتن داشت، از ۱۹ سالگی به داستاننویسی هم پرداخت و برخی از مشهورترین و پرطرفدارترین داستانهای کودک به زبان فارسی را نوشت؛ آثاری مانند اولدوز و کلاغها، بیستوچهارساعت در خواب و بیداری و ماهی سیاه کوچولو. به فولکلور و ادبیات شفاهی نیز بسیار علاقه داشت و بخشی از افسانههای آذربایجان را گرد آورد و بازنوشت و منتشر کرد.
برخی داستانهای صمد فانتزی و بعضی دیگر رئالیستی است. توصیف صمد از بچههای روستایی و کودکان حاشیهنشین زنده است. نثرش در فارسینویسی لغزشهایی دارد، اما داستان را گیرا روایت میکند. نظام ارزشی بیشتر آثارش به افسانهها میماند؛ یک جانب شر مطلق است و جانب دیگر خیر کامل؛ فرودستان قربانیان نیکنهادند و فرادستان ستمگران بدنهاد. صمد این ارزشگذاری طبقاتی را دربارهی مخاطبان آثارش یعنی کودکان نیز روا میدانست. در مقدمهی اولدوز وکلاغها قهرمان داستان از نویسنده، صمد بهرنگی، میخواهد: «... قصهی مرا برای بچههایی بنویسد که یا فقیر باشند یا خیلی هم نازپرورده نباشند. پس این بچهها حق ندارند قصههای مرا بخوانند: ۱. بچههایی که همراه نوکر به مدرسه میآیند. ۲. بچههایی که با ماشین سواری گرانقیمت به مدرسه میآیند. آقای بهرنگ میگفت که در شهرهای بزرگ بچههای ثروتمند این جوری میکنند و خیلی هم به خودشان مینازند.»
بهرغم این کاستیها، محمدهادی محمدی معتقد است: «در آثار صمد در هر دو حوزه گردآوری و آفرینش، نشانههایی هست که بر پایهی آن می توان این گزارهی شرطی را مطرح کرد که اگر صمد میماند، چهرهای بس بزرگ و تأثیرگذار در ادبیات کودکان ایران میشد؛ اما در حالت حقیقی این فرصت از او گرفته شد.»
مرگ صمد، زایش اسطوره
«مرگ خیلی آسان میتواند به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم - که میشوم - مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد... .»
این سطرها از کتاب ماهی سیاه کوچولو - مشهورترین اثرش - طنینی پیشگویانه یافتند و البته تعبیر شدند. صمد نیز چون ماهی سیاه کوچولو در آبها جان داد. نویسندگان معترض و مبارزان آن دوران و پیشاپیش آنان جلال آل احمد نگذاشتند که مرگ او هدر برود و به این گمان دامن زدند که در غرقشدن او در ارس دستهای ساواک در کار است. حساسیت نیروهای امنیتی دربارهی دوستی صمد با مبارزان سیاسی، تمایلش به مرام مارکسیستی و فعالیتهای تأثیرگذار فرهنگی- سیاسیاش در تبریز در پروردن این شایعه بسیار موثر بود. بدینسان مرگش بسیار تأثیرگذار از آب درآمد و او بدل شد به یکی از اسطورههای مبارزه در ایران.
جلال آل احمد که یادداشت صمد و افسانهی عوام را نگاشت و شایعهی قتل او را پر و بال داد، بعدتر نوشت که در این باره افسانه ساخته بوده است. محمدهادی محمدی دربارهی تفاوت اسطوره و واقعیت صمد میگوید: «به طور کلی ما دو صمد داریم، صمدی که به راستی بود و صمدی که سازوکارهای پیچیدهی اجتماعی از او ساخت. صمد در دههی چهل و در روزگار رویش جنبش چریکی ایران چهره شد. جنبش چریکی ایران، از جنبهی معرفتی بیش از آن که بر اندیشههای عقلانی شکل گرفته باشد، برپایه آیینهای اسطورهای مانند اسطورهی سیاوش شکل گرفته بود. آیینهای اسطورهای چون بر پایهی زمان گردان یا چرخشی استوار هستند، نیاز به نماد و نشان دارند تا در هر چرخش زمانی، انرژی آیینی خود را بازیابی کنند. این گروهها، ابتدا صمد را شهید کردند و سپس از او مانند دیگر کشتگان، نماد و نشان جنبش چریکی ایران را ساختند. با این کارها بازشناسی صمد واقعی و صمد اسطورهای برای نسلهای بعد بسیار دشوار شد.»
کتاب ماهی سیاه کوچولو شد مانیفست جنبش مسلحانه. تعهد و خشم انقلابیاش را ستودند و آن را اثری نمادین دربارهی مبارزهی قهرآمیز تفسیر کردند و مرگ صمد را به مرگ ماهی سیاه در گلوی ماهیخوار شبیه دانستند. دو سال بعد در ۱۳۴۹ نخستین گلولهها در جنگلهای سیاهکل شلیک شد و جنبش مسلحانه به طور رسمی اعلام موجودیت کرد. بعدتر سازمان چریکهای فدایی خلق تشکیل شد که برخی دوستان نزدیک صمد مانند بهروز دهقانی نیز به عضویت آن درآمدند.
نیم قرن پس از مرگ صمد بهرنگی، فرصتی است که ورای اسطوره، به واقعیت و اهمیت او نظر کنیم. محمدهادی محمدی میگوید: «فاصلهی بود و نبودش تنها ۲۹ سال به درازا کشید؛ یعنی در بالندهترین روزهایی که یک انسان میتواند باشد و بهره ببرد و بهره بدهد، از دست رفت. کار بسیار بزرگ او، آموزگاری کودکان روستاهای محروم آذربایجان و بزرگتر و باارزشتر از آن، الگودهی گونهای از آموزش و پرورش به فرودستان بود که او را تا جایگاه پائولو فریره (نظریهپرداز تعلیم و تربیت انتقادی) ایران بالا می برد.»
ارسال دیدگاه