فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

طلوعی و مجله‌ی بخارا

گفتگو با محمود طلوعی 1390

مدت زمان مطالعه : 16 دقیقه

ادبیات

محمود طلوعی روزنامه‌نگار، نویسنده و تاریخ‌نگار ایرانی بود که در مردادماه سال ۹۴ درگذشت. آنچه می‌خوانید مصاحبه علی دهباشی با اوست که در مجله فرهنگی و هنری «بخارا» در سال نود چاپ شده است.

مصاحبه

طلوعی و مجله‌ی بخارا در آغاز گفتگو لطفاً مختصری از شرح‌حال خودتان را بیان کنید.

روز اول آبان سال ۱۳۰۹ در شهر میانه (آذربایجان شرقی) به دنیا آمدم. تحصیلات ابتدائی خود را در همان شهر تا سال پنجم دبستان انجام دادم. در سال ۱۳۱۹ با پدرومادرم از میانه به تهران آمدم. سال ششم دبستان در مدرسه فیروزکوهی و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان دارالفنون به انجام رساندم.
در سال ۱۳۲۷ در کنکور دانشکده پزشکی با رتبه بالا (نفر پانزدهم از سه هزار داوطلب) پذیرفته شدم ولی بیش از یک سال به تحصیل پزشکی ادامه ندادم. در سال ۱۳۲۸ در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ثبت‌نام کردم و در رشته ادبیات فرانسه لیسانسیه شدم. با یک وقفه طولانی در سال‌های دهه ۱۳۵۰ برای ادامه تحصیل در رشته دکترا به فرانسه رفتم. ولی تحصیلاتم به واسطه انقلاب و ممنوع‌الخروج شدن به مدت ده سال ناتمام ماند.

آنچه فرمودید درباره تحصیلاتتان بود. پس از خاتمه تحصیل به چه کاری مشغول شدید، چطور شد که به کار نویسندگی پرداختید؟

من از پانزده سالگی وارد کارهای مطبوعاتی شدم. در سال‌های جوانی عضو سازمان جوانان حزب توده بودم. اولین نوشته‌های من، که بیشتر ترجمه و اقتباس از مطبوعات فرانسه بود در روزنامه «رهبر» ارگان حزب توده چاپ شد. یکی از این مقالاتم که به‌طور مسلسل در روزنامه «رهبر» چاپ می‌شد در سال ۱۳۲۵ از طرف سازمان جوانان حزب توده به صورت کتابی منتشر شد. کتاب درباره چین بود که در این زمان هنوز کمونیست نشده بود، یعنی کمونیست‌ها قسمتی از شمال چین را تصرف کرده بودند و جنگ داخلی تا تصرف کامل چین به دست کمونیست‌ها ادامه یافت.

پس در واقع اولین کتابتان را در شانزده سالگی نوشتید؟

آقای احسان طبری هم مقدمه‌ای بر این کتاب نوشته بود که بله، ما چنین جوانانی را تربیت می‌کنیم. بعد از انتشار این کتاب روزی صادق هدایت را در دفتر احسان طبری که سردبیر روزنامه رهبر بود ملاقات کردم. صادق هدایت از اینکه با این سن‌وسال کم چنین کتابی نوشته‌ام تعجب کرد و در حالی مرا از زیر عینکش برانداز می‌کرد با اصطلاح مخصوص خودش گفت: این معلومات را از کجا آورده‌اید؟… گفتم قسمت عمده این معلومات را از روزنامه‌های فرانسه که به کتابخانه حزب توده می‌آید کسب کرده‌ام. پرسید مگر فرانسه هم می‌دانی؟ گفتم کم‌وبیش.. البته به کمک دیکسیونر خیلی از این مطالب را ترجمه می‌کنم.

صادق هدایت را پس از این ملاقات هم دیدید؟

چند بار دیگر با او در کتابخانه حزب توده در کلوب حزب در خابان فردوسی ملاقات کردم. او گاهی برای ملاقات دوستش شین- پرتو که مدیر کتابخانه حزب بود می‌آمد و با من هم که از مشتران دائمی کتابخانه بودم خوش‌وبش می‌کرد.

چطور شد که از نوجوانی به امور سیاسی علاقه‌مند شدید. چطور شد که به حزب توده رفتید. این‌طور که می‌گویید باید در سن سیزده چهارده سالگی وارد حزب توده شده باشید؟

شرح کامل این ماجرا را در یکی از کتاب‌هایم چهره‌ها و یادها نوشته‌ام، که جای شرح و بسط این در آن در اینجا نیست. به طور خلاصه، پس از مهاجرت به تهران و فوت پدرم زندگی سختی داشتم و با حقوق ناچیز برادرم که آن زمان درجه‌دار نیروی هوائی بود، البته بعدها افسر شد و تا درجه سرهنگی رسید، زندگی می‌کردیم. شرایط سخت زندگی و بی‌عدالتی‌های اجتماعی مرا مانند بسیاری از جوانان هم‌سن‌وسالم به حزب توده کشاند. سیزده یا چهارده سالم بود که عضو سازمان جوانان حزب توده شدم و شماره کارت عضویت من ۱۳ بود. یعنی سازمان جوانان حزب توده که بعدها دارای تشکیلات وسیعی شد قبل از ورود من فقط ۱۲ عضو داشت. در سازمان جوانان حزب خیلی زود ترقی کردم و در سال ۱۳۲۵ عضو کمیته ایالتی و دبیر انتشارات سازمان شدم. ولی دو سال بعد در سال ۱۳۲۷ از حزب زده شدم و استعفا دادم.

علت اینکه از حزب توده زده شدید و استعفا دادید چه بود؟

همان‌طور که گفتم انگیزه من و بسیاری از کسانی که در آن سال‌ها وارد حزب توده شدند فقر و بی‌عدالتی‌های اجتماعی بود، مرامنامه حزب توده در روی کاغذ خیلی جاذبه داشت و یک جامعه آرمانی را در برابر ما تصویر می‌کرد. ولی در عمل دیدیم که این حزب در واقع عامل و مجری سیاست همسایه شمالی است و هر چه زمان می‌گذشت سرسپردگی حزب به سیاست شوروی آشکارتر می‌شد. عده‌ای از رهبران حزبی و در رأس آنها خلیل ملکی هم با این سیاست به مخالف برخاسته بودند و در همان سال ۱۳۲۷ از حزب توده انشعاب کردند.

شما کار مطبوعاتی را با تفسیر و ترجمه مسائل سیاسی شروع کردید. به سؤال قبلی بازمی‌گردم. چطور شد که از نوجوانی به امور سیاسی علاقه‌مند شدید و انگیزه شما در کار نویسندگی به خصوص پرداختن به مسائل سیاسی در سنین نوجوانی چه بود؟

واقعیت این است که نخستین و شاید موثرترین عامل علاقه‌مند شدن من به امور سیاسی، که به کار نویسندگی در این رشته انجامید، پدرم بود و شاید اولین باری است که این مطلب را عنوان می‌کنم. همان‌طور که گفتم من تا ده سالگی در میانه زندگی می‌کردم. پدرم تحصیل‌کرده روسیه و تنها دندان‌پزشک میانه بود. او سواد فارسی نداشت و در این سال‌ها که هیتلر به قدرت رسیده و با تجاوز به اترش و چک‌سلواکی و بالاخره حمله به لهستان موجبات آغاز جنگ جهانی دوم را فراهم کرده بود خیلی علاقه‌مند بود که این اخبار را تعقیب کند. تنها وسیله کسب اطلاع از اخبار در آن زمان روزنامه‌هایی بود که در تهران چاپ می‌شد. پدرم به صاحب یکی از گاراژهای مسافربری که از مرضی‌ها یا آشناهای او بود سفارش کرده بود به وسیله مسافرانی که از تهران می‌آیند روزنامه اطلاعات را برای او بیاورند. وظیفه خواندن اخبار این روزنامه به من محول شده بود و من با خواندن این خبرها، که باسواد اندک دبستانی من خیلی هم آسان نبود. ناخودآگاه در جریان مسائل سیاسی قرار گرفتم. بعد از آمدن به تهران و تا زمان فوت پدر در سال ۱۳۲۲ هم این وظیفه را به عهده داشتم و همچنان اخبار و مسائل سیاسی را تعقیب می‌کردم. یک نکته دیگر را هم باید اضافه کنم. هنگام تحصیل در دبستان فیروزکوهی تهران، معلمی داشتیم به نام آقای عباس دیوشلی که از بچه‌ها می‌خواست درباره مسائل روز انشاء بنویسند و انشاءهای من، چون در جریان اخبار و مسائل روز بودم، بهتر از همه بود. به طوری که آقای دیوشلی ضمن تحسین و تشویق من، از من می‌خواست انشایم را برای بچه‌ها دیکته کنم… آقای دیوشلی بعدها وارد فعالیت‌های سیاسی شد و از یاران نزدیک دکتر بقائی بود.

کار شما در مطبوعات از چه زمانی و از کجا آغاز شد؟ منظور پس از مقالات سیاسی در روزنامه‌های حزبی، یعنی کار حرفه‌ای در مطبوعات است.

کار حرفه‌ای من در مطبوعات از روزنامه دمکرات ایران ارگان حزب دمکرات قوام‌السلطنه، روزنامه فرمان به مدیریت عباس شاهنده و روزنامه صدای مردم به مدیریت محمدحسین فری‌پور آغاز شد. مقالات من در هر سه روزنامه ترجمه یا تفسیر مسائل سیاست خارجی بود. حقوق ماهانه من در روزنامه دمکرات ایران که حسن ارسنجانی وزیر جنجالی معروف سال‌های بعد و مجری برنامه اصلاحات ارضی این را اداره می‌کرد، ۱۵۰ تومان بود. از نویسندگان دیگر این روزنامه که بعدها به مقامات مهمی رسد جعفر رائد مترجم عربی روزنامه بود که او هم ماهانه ۱۵۰ تومان حقوق می‌گرفت جعفر رائد به سفارش ارسنجانی به استخدام وزارت خارجه درآمد و آخرین سمت او در این وزارتخانه سفیر کبیر ایران در عربستان سعودی بود.

مهم‌ترین کار مطبوعاتی شما قبل از انقلاب سردبیری مجله «خواندنی‌ها» است. کی وارد «خواندنی‌ها» شدید و چند سال در این مجله کار کردید؟

در اواخر سال ۱۳۲۷ پس از واقعه سوءقصد به شاه در دانشگاه، مقاله‌ای از یک روزنامه فرانسوی درباره این واقعه و اسرار پشت‌پرده مربوط به این از یک روزنامه فرانسوی ترجمه کردم و برای چاپ به «خواندنی‌ها» بردم سردبیر «خواندنی‌ها» در این زمان دکتر هوشنگ عسگری بود که بعد از گرفتن مقاله از من گفت هفته بعد به دفتر مجله مراجعه کنم. مقاله در صفحات اول شماره بعد مجله چاپ شد و وقتی به دفتر مجله مراجعه کردم دکتر عسگری (که بعدها از «خواندنی‌ها» رفت و دست به انتشار مجله‌ای به نام خوشه زد) گفت: آقای امیرانی مدیر مجله می‌خواهد شما را ببیند. امیرانی در اولین ملاقات با من ضمن تعریف از مقاله‌ای که ترجمه کرده بودم، گفت هر مطلب جالبی در مطبوعات خارجی دیدم برای «خواندنی‌ها» ترجمه کنم و صفحه‌ای ۱۰ تومان هم دستمزد برایم تعیین کرد. اولین پولی که از «خواندنی‌ها» دریافت کردم صدتومان در اسفند ماه ۱۳۲۷ بود. در سال‌های بعد با روی کارآمدن رزم‌آرا و کشته شدن او و نهضت ملی شدن نفت و روی کار آمدن مصدق، مسائل مربوط به ایران به خبر داغ مطبوعات جهان تبدیل شد. امیرانی از طرق یک مؤسسه مطبوعاتی در سوئیس بریده مطالب مطبوعات انگلیسی و فرانسه را دریافت می‌کرد و من که علاوه بر زبان فرانسه، انگلیسی را هم پیش خود آموخته بودم مأمور ترجمه این مطالب برای مجله شدم. باید اضافه کنم که علاوه بر فرانسه و انگلیسی با زبان‌های عربی و ترکی هم آشنا بودم و مطالب مربوط به ایران را از روزنامه‌های مصر و ترکیه نیز که به ایران می‌رسید ترجمه می‌کردم. «خواندنی‌ها» صفحاتی به طور مرتب تحت‌عنوان بررسی مطبوعات خارجی و شایعات مطبوعات خارجی داشت که من ترجمه و تنظیم می‌کردم و پرخواننده‌ترین بخش مجله به شمار می‌آمد. امیرانی انتخاب اخبار و مطالب سیاسی روزنامه‌های داخلی را هم به من محول کرده بود و هشت صفحه اول مجله را به مدت هشت سال من تنظیم می‌کردم. آخرین حقوق من قبل از سردبیری ماهانه ۵۰۰ تومان بود.

سردبیران «خواندنی‌ها» و همکاران دیگر شما در این سال‌ها چه کسانی بودند؟

بعد از دکتر عسگری، به ترتیب مسعود برزین، کریم روشنیان، نصرالله شیفته و ایرج نبوی سردبیر خواندنی‌ها شدند و از کسانی که سال‌ها در خواندنی‌ها کار می‌کردند می‌توانم از دکتر باستانی پاریزی و ذبیح‌الله منصوری و احمد شاملو و احمد سروش نام ببرم. باستانی پاریزی در دوران دانشجوئی در خواندنی‌ها کار می‌کرد و ماهانه دویست تومان حقوق می‌گرفت. احمد شاملو و احمد سروش بعد از او به خواندنی‌ها آمدند و کار هر دو آنها انتخاب و تلخیص مطالب از مطبوعات داخلی بود. ذبیح‌الله منصوری از سال ۱۳۳۰ با «خواندنی‌ها» همکاری می‌کرد و تا تعطیل خواندنی‌ها در سال ۱۳۵۸ هم در این مجله ماند.

قبل از سردبیری خواندنی‌ها با مطبوعات دیگر همکاری می‌کردید؟

قبل از سردبیری «خواندنی‌ها» ضمن کار در «خواندنی‌ها» در مجلات ترقی و امید ایران هم مقالاتی می‌نوشتم. امیرانی از اینکه در مجلات دیگر هم کار می‌کنم ناراضی بود و بدون اینکه حاضر باشد به حقوق من اضافه کند می‌خواست منحصراً در اختیار «خواندنی‌ها» باشم. اختلاف ما به رفتن من از «خواندنی‌ها» انجامید و از سال ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۶ که با عنوان سردبیر به خواندنی‌ها برگشتم. در حدود دو سال سردبیر مجله امید ایران بودم.

از دوران سردبیری امید ایران چه خاطره‌ای دارید؟

در مجله امید ایران با شاعران و نویسندگانی که بعدها مشهور شدند آشنا شدم. اولین اشعار فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی را من در امید ایران چاپ کردم. فروغ گاهی به اتفاق شوهرش پرویز شاپور به مجله می‌آمد و یک بار هم عکس فروغ را روی جلد مجله چاپ کردیم. از نویسندگان دیگر امید ایران باید از محمود عنایت و محمد عاصمی نام ببرم. محمود عنایت بعدها مجله‌ای به نام نگین منتشر کرد که از جمله مجلات وزن و معتبر ایران بود. محمد عاصمی بعد از من سردبیر «امید ایران» شد و بعدها به آلمان مهاجرت کرد و قریب بیست سال مجله‌ای به نام «کاوه» در آلمان منتشر می‌کرد.

از خاطرات تلخ من در دوران سردبیری «امید ایران» گرفتارهایی بود که با ساواک داشتم. بعضی از مقالات و اشعاری که در مجله چاپ می‌شد گرفتاری ایجاد می‌کرد و صحنه‌ای که هنوز به یاد دارم مقاله‌ای درباره فرخی یزدی و شعری از سیمین بهبهانی بود که پس از چاپ شماره مخصوص نوروز مجله و هنگامی که مجله برای توزیع و ارسال به شهرستان‌ها آماده شده بود مورد ایراد قرار گرفت. تیراژ مجله در آن زمان بیش از ده هزار بود و محرمعلی خان معروف مأمور شد تمامی صفحاتی را که شعر سیمین و مقاله مربوط به فرخی یزدی در آن چاپ شده بود از مجله کنده و تحویل ساواک بدهد. شعر سیمین و مقاله را به موضوع اعدام افسران توده‌ای ارتباط داده بودند. عنوان مقاله مربوط به فرخی یزدی این بیت از اشعار فرخی بود که:جانم به فدای آن‌که پیش دشمن تسلیم نمود جان و تسلیم نشد

چطور شد که سردبیری «امید ایران» را رها کردید و به «خواندنی‌ها» برگشتید؟

علاوه بر گرفتارهایی که به آن اشاره کردم حقوق من در «امید ایران» کفاف مخارج زندگیم را که تازه ازدواج کرده بودم نمی‌داد. از طرف دیگر ایرج نبوی که در دوران سردبیری من در «امید ایران». سردبیر «خواندنی‌ها» شده بود، می‌خواست از «خواندنی‌ها» برود و امیرانی به او گفته بود به شرطی می‌توانی از «خواندنی‌ها» بروی که طلوعی را راضی کنی به جای تو سردبیری «خواندنی‌ها» را بر عهده بگیرد. ایرج نبوی از دوستان صمیمی من بود و بالاخره توانست مرا قانع کند که به جای او مسئولیت سردبیری «خواندنی‌ها» را به عهده بگیرم. البته حقوقی هم که امیرانی به من پشنهاد کرد بیشتر از «امید ایران» بود و علاوه بر آن ده هزار تومان به عنوان پیش‌پرداخت به من داد که به اقساط ماهانه از حقوقم کم کند: ده هزار تومان در آن زمان پول کمی نبود و من با آن یک قطعه زمین خریدم و بعدها با فروش همین زمین صاحبخانه شدم.

چه سالی وارد «خواندنی‌ها» شدید؟ از خاطرات خودتان از «خواندنی‌ها» هم کمی بگوئید.

در سال ۱۳۳۶ سردبیری «خواندنی‌ها» را به عهده گرفتم و تا سال ۱۳۴۶ درست ده سال سردبیر «خواندنی‌ها» بودم. خاطرات من از ده سال سردبیری «خواندنی‌ها» می‌تواند موضوع یک کتاب بشود و شرح آن در یک مصاحبه امکان‌پذیر نیست.

به چند خاطره برجسته اشاره کنید کافی است.

در «خواندنی‌ها» هم با ساواک خیلی گرفتاری داشتم، ولی مطالب به اصطلاح «بودار» را که می‌توانست مورد ایراد واقع شود، در صفحات اول مجله و قسمتی که روز آخر زیر چاپ می‌رفت می‌گذاشتم و مطلب جایگزین آن را هم آماده می‌کردم که اگر مورد ایراد قرار گرفت تغییر بدهم. سر مقالات امیرانی هم در همین صفحات بود که غالباً سانسور می‌شد. به ندرت اتفاق می‌افتاد که مطالبی که در صفحات داخلی مجله چاپ می‌شد مورد ایراد قرار بگیرد. از جمله این موارد نادر مطلبی بود که درباره ناپدید شدن یکی از زنان خواننده این زمان (اگر اشتباه نکنم شهین) در صفحات داخلی مجله چاپ شده بود. ظهر روز پنجشنبه‌ای بود که سرهنگ هژبر کیانی مسئول قسمت مطبوعات ساواک به من تلفن کرد و گفت این مطلب باید برداشته شود. گفتم جناب سرهنگ این مطلب چه ربطی به سیاست مملکت دارد. با لحنی تند و بی‌ادبانه گفت سیاست مملکت را من تشخص می‌دهم نه شما. گفتم جناب سرهنگ کیانی مشکل من اینجاست که این مطلب در صفحات داخلی مجله چاپ شده و کار صحافی مجله هم تمام شده است. برداشتن این مطلب مستلزم پاره کردن صفحات چاپ شده یا چاپ و صحافی مجدد است و به هر حال مجله روز شنبه منتشر نخواهد شد. جناب سرهنگ قانع نشد و گفت: همین که گفتم این مطلب نباید در مجله باشد و گوشی را گذاشت. با امیرانی که با مقامات بالای مملکتی ارتباطاتی داشت صحبت کردم و گفتم اگر بخواهم دستور این جناب سرهنگ را اجرا کنم مجله روز شنبه منتشر نخواهد شد. امیرانی پس از غرولند که این چه مطلبی است چاپ کرده‌ای، گفت دست به مجله نزن تا ببینم چه کار می‌توانم بکنم. نیم ساعت بعد به من تلفن کرد و گفت مشکل رفع شد مجله را توزیع کن. پرسیدم موضوع چه بود؟ گفت: این خانم را یکی از مقامات بالای ساواک «نشانده» و نمی‌خواست موضوع بر ملأ شود!

یک گرفتاری دیگر که باز هم بی‌ارتباط با ساواک نبود در زمان حکومت دکتر امینی اتفاق افتاد. طرحی در روی جلد مجله چاپ کرده بودم تحت عنوان «شایعات» که به اقداماتی که برای برکناری امینی و جانشینی او صورت می‌گرفت مربوط می‌شد. از کسانی که شایعه نخست‌وزیری آنها بر سر زبان‌ها بود عکس سپهبد تیمور بختیار رئیس برکنار شده ساواک، سیدجعفر بهبهانی از چهره سیاسی‌های مطرح روز و قدس نخعی وزیر وقت دربار را در این طرح روی جلد مجله چاپ کرده بودم. طراح مجله عکس این سه نفر را در داخل نقش‌های ورق‌بازی «پیک» و «دل» و «خشت» گذاشته بود و برای تیمور بختیار «پیک» را انتخاب کرده بود. روزی که مجله منتشر شد سرهنگ شاهین که در آن زمان رئیس قسمت مطبوعات ساواک بود به من تلفن کرد که فلانی این چه کاری بود که کرده‌ای. تیمسار فوق‌العاده ناراحت شده است (اشاره او به تیمسار بختیار بود که با وجود برکناری از ریاست ساواک هنوز در میان کارکنان ساواک نفوذ زیادی داشت). گفتم فکر می‌کردم خدمتی به تیمسار کرده‌ام که عکسشان را در این روزها که از صحنه خارج شده‌اند در روی جلد مجله چاپ کرده‌ام. گفت واقعاً قصدی در کار نبوده؟ گفتم متوجه منظورتان نمی‌شوم.
سرهنگ شاهین توضیح داد که علامت «پیک» در ورق‌بازی و فال ورق علامت شومی است و اگر شما متوجه این موضوع نیستید لابد طراح مجله در گذاشتن عکس تیمسار بختیار در روی علامت پیک قصد سوئی داشته است. گفتم من که اهل قمار و فال ورق نیستم و این مطلب را اولین‌بار از شما می‌شنوم و طراح مجله هم آدم ساده‌ای است و فکر نمی‌کنم چنین قصد و غرضی داشته باشد… روز بعد سرهنگ شاهین دوباره به من تلفن کرد و گفت من چون به صداقت و حسن‌نیت شما اطمینان دارم موضوع را با تیمسار در میان گذاشتم. ایشان مایلند شما را ببینند و فردا در فلان ساعت در دفترشان منتظر شما هستند. بختیار برخلاف تصویری که از او در ذهنم نقش بسته بود خیلی باادب و مهربانی با من برخورد کرد و ظاهراً اطمینان داشت که به زودی امینی برکنار خواهد شد و او به جایش خواهد نشست! این ملاقات مقدمه رابطه دوستانه‌ای بین من و او شد و بختیار در دوران تبعید و زندگی در خارج از ایران هم به مناسبت‌های مختلف نامه و کارت تبریکی برای من می‌فرستاد. این قضیه دوباره پای مرا به ساواک کشاند و سر لشگر پاکروان که به جای بختیار رئیس سازمان امنیت شده بود یک روز شخصاً مرا احضار کرد و موضوع این رابطه را جویا شد. واقعیت را به او گفتم و از یکی از رابطین بختیار در تهران (صادق بهداد مدیر روزنامه جهان) خواهش کردم به تیمسار تذکر بدهند که دیگر نامه و کارت تبریکی برای من نفرستند.

بد نست به یک مطلب دیگر هم اشاره بکنم که این هم در زمان حکومت امینی اتفاق افتاد. وقتی نورالدین الموتی وزیر دادگستری حکومت امینی در مصاحبه‌ای از سپهبد آزموده دادستان دادگاه دکتر مصدق به عنوان «آیشمن ایران» نام برد و جنجالی به راه انداخت با او ملاقات و مصاحبه کردم و این مصاحبه را با عکسی از او در روی جلد مجله چاپ کردم. امیرانی از این مصاحبه و چاپ عکس نورالدین الموتی در روی جلد مجله فوق‌العاده عصبانی شد و من پس از یک بگومگوی تند به او گفتم که من تا آخر ماه از «خواندنی‌ها» می‌روم بهتر است کسی را برای سردبیری مجله پیدا کند. امیرانی که نمی‌خواست مرا از دست بدهد کوتاه آمد و ضمن استمالت از من گفت شاه فوق‌العاده از الموتی که از رهبران سابق حزب توده بوده متنفر است و چاپ این عکس خیلی برای من گران تمام شده است. امیرانی راست می‌گفت. شاه به قدری از الموتی نفرت داشت که چند سال بعد وقتی یکی از وزیران کابینه به مجلس ختم وی رفته بود، دستور داد او را از کار برکنار کنند.

ظاهراً شما تنها سردبیر «خواندنی‌ها» بودید که اسمتان در کنار اسم امیرانی به عنوان سردبیر در مجله چاپ می‌شد. با موقعیتی که داشتید و اعتبار و اهمیت «خواندنی‌ها» در آن زمان چرا از سردبیری «خواندنی‌ها» استعفا دادید.

امیرانی با همه محاسنی که داشت، عیب بزرگی هم داشت و این حسادت بود که متأسفانه خیلی از ایرانی‌ها به‌خصوص اهل قلم دچار این هستند. در سال‌های آخر سردبیری، من در «خواندنی‌ها»، موقعیتی پیدا کرده بودم که با خود امیرانی برابری می‌کرد و به‌خصوص در محافل خارجی بیش از امیرانی شهرت و اعتبار داشتم. چون تفسیرهای سیاسی من که در هر شماره «خواندنی‌ها» چاپ می‌شد در یک نشریه انگلیسی زبان و بولتن‌های داخلی سفارتخانه‌ها ترجمه می‌شد. امیرانی می‌خواست مزایای مادی و معنوی «خواندنی‌ها» منحصراً از آن او باشد و کسی در آن سهیم نشود ولو سردبیر مورداعتمادش. البته من از مزایای مادی «خواندنی‌ها» سهمی جز حقوق ماهانه‌ام که از ۱۵۰۰ تومان تجاوز نکرد نداشتم، ولی شهرت و اعتبار من در محافل سیاسی کمتر از امیرانی نبود. از جمله مواردی که امیرانی را ناراحت کرد این بود که در یک مجلس مهمانی به مناسبت مسافرت نیکسون به تهران در سفارت آمریکا که فقط سه نفر از مدیران مطبوعات (عباس مسعودی مدیر «اطلاعات»، مصباح‌زاده مدیر «کیهان» و امیرانی مدیر «خواندنی‌ها») را دعوت کرده بودند از من هم دعوت شده بود. امیرانی به جای اینکه خوشحال بشود مجله‌اش آنقدر اعتبار پیدا کرده است که سردبیرش را هم در ردیف مدیران ارشد مطبوعات به چنین مجلسی دعوت کرده‌اند، از دکتر رضا امینی که در آن زمان عضو ارشد ایرانی سفارت بود، پرسیده بود چطور طلوعی را به این مهمانی دعوت کرده‌اند؟ و دکتر امینی به شوخی گفته بود فکر می‌کنم شما را هم به اعتبار طلوعی به این مهمانی دعوت کرده‌اند، که این حرف خیلی به امیرانی گران آمده بود. آخرین مورد که موجب ناراحتی امیرانی شد این بود که در مسافرت رسمی شاه به سه کشور اروپای شرقی (بلغارستان، مجارستان و لهستان) که سه هفته به طول انجامد به جای امیرانی از من برای عضویت در هیئت مطبوعاتی همراه شاه دعوت شده بود که آن هم برای امیرانی قابل هضم نبود. بعد از این ماجرا امیرانی شروع به بدقلقی و دخالت در کارهای من کرد و چون در همان موقع دکتر آموزگار وزیر دارائی وقت به من پشنهاد کرده بود مدیریت روابط عمومی وزارت دارائی را به عهده بگیرم در اواخر آبان سال ۱۳۴۶ اسم خود را به عنوان سردبیر «خواندنی‌ها» از مجله برداشته و در آذرماه همان سال به عنوان مدیر کل روابط عمومی وزارت دارائی مشغول کار شدم.

شما قبل از احراز این سمت در وزارت دارائی سابقه کار دولتی نداشتید؟

چرا، در سال ۱۳۳۸ در وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش فعلی) استخدام شدم. چند ساعت در هفته تدریس می‌کردم و در ضمن با روابط عمومی آن وزارتخانه هم همکاری می‌کردم. ترتیب انتقال من از وزارت فرهنگ به وزارت دارائی خیلی سریع انجام شد و چهار سال در سِمت مدیرکل روابط عمومی و مأموریت‌های دیگری مانند عضویت در هیئت نمایندگی ایران در سازمان کشورهای صادرکننده نفت (اوپک) با دکتر آموزگار همکاری کردم. در سال ۱۳۵۰ از زادگاهم میانه به نمایندگی مجلس انتخاب شدم و چهار سال بعد، چون حزب رستاخیر از معرفی من به عنوان نامزد نمایندگی مجلس خودداری کرد، به وزارت دارائی که نام آن به وزارت امور اقتصادی و دارائی تغییر یافته بود برگشتم و به عنوان مشاور وزیر وقت (هوشنگ انصاری) مشغول کار شدم. آخرین سمت دولتی من بازرس دولت در شرکت مخابرات بود.

درباره دوره نمایندگی مجلس شرح مفصلی در کتاب «چهره‌ها و یادها» نوشته‌اید. به طور خلاصه بفرمائید چطور شد به نمایندگی مجلس انتخاب شدید و چرا اسم شما را از لیست نامزدهای نمایندگی مجلس بیست و چهارم حذف کردند؟

من ضمن کار در وزارت دارائی و اوپک هر روز سرمقاله‌های سیاسی روزنامه «ندای ایران نوین» ارکان حزب ایران نوین را هم می‌نوشتم و هفته‌ای سه روز هم تفسیرهای سیاسی من درباره مسائل جهان از رادو پخش می‌شد. در انتخابات مجلس شورای ملی در سال ۱۳۵۰ حزب ایران نوین مرا از زادگاهم میانه نامزد نمایندگی مجلس کرد. با سوابق خانوادگی و حسن شهرت پدرم در میانه نمانیده طبیعی این شهر بودم و امروز هم اگر از مردم میانه بپرسید از من به نیکی یاد می‌کنند. اما این چرا ساواک از نامزدی من در دوره بیست و چهارم جلوگیری کرد، انتقادات من از اوضاع در کمیسون‌های مجلس و دفاع از حقوق مردم فلسطین در یکی از نطق‌هایم در جلسه علنی مجلس بود. مسائل دیگری هم بود که در کتاب «چهره‌ها و یادها» به آن اشاره کرده‌ام و جای شرح و بسط این در این جا نیست…

از کجا می‌دانید که ساواک با نامزدی شما در انتخابات سال ۱۳۵۴ مخالفت کرده بود؟

هچ دلیل قانع‌کننده‌ای برای جلوگیری از نامزدی من در انتخابات وجود نداشت. اولاً تحقیقات محلی درباره موقعیت من که از طرف وزارت کشور صورت گرفته بود، حاکی از این بود که محبوبیت من در میانه از تمام نامزدهای دیگر نمایندگی مجلس بیشتر است و فرشچی معاون وقت وزارت کشور گزارش مربوط به این تحقیقات را به من نشان داد. من آنقدر از موقعیت خودم اطمینان داشتم که در جریان رسیدگی برای تعیین نامزدهای انتخابات به مسافرت خارج از کشور رفتم و لیست کاندیداها که نام من در میان آنها نبود در زمان مسافرت من به خارج از کشور منتشر شد. دکتر آموزگار وزیر کشور زمان انتخابات هم بعدها به طور خصوصی به من گفت که گزارش منفی ساواک علت اصلی حذف نام من از لیست کاندیداها شده است. البته عدو سبب خیر شد و انتخاب نشدن من به وکالت آخرین مجلس رژیم گذشته به نفع من تمام شد.

در سال‌های بعد از نمایندگی مجلس تا انقلاب چه می‌کردید؟

در زمان نمایندگی مجلس موفق به اخذ امتیاز انتشار مجله‌ای به نام «مسائل جهان» شدم، که اولین مجله تخصصی مسائل بین‌المللی در ایران بود. بیشتر اوقات من صرف تنظیم مطالب و انتشار این مجله می‌شد که قریب شش سال تا اسفندماه ۱۳۵۷ دوام یافت. در ضمن همان‌طور که قبلاً اشاره کردم پس از خاتمه دوره نمایندگی مجلس با عنوان مشاور وزیر امور اقتصادی و دارائی در امور مالیاتی به کار دولتی خودم بازگشتم و مدتی هم رئیس کمسون رسیدگی به شکایات مالیاتی بودم. بعداً به عنوان «بازرس دولت» مأمور خدمت در شرکت مخابرات شدم و این آخرین سمت دولتی من بود.

همکاران شما در مجله «مسائل جهان» چه کسانی بودند؟

از کسانی که در مجله «مسائل جهان» مقاله می‌نوشتند می‌توانم از دکتر جلال عبده وزیر خارجه سابق، دکتر تقی‌نصر وزیر سابق دارائی، دکتر کاظم‌زاده و فریدون رهنما وزیران سابق علوم و احمد میرفندرسکی آخرین وزیر خارجه قبل از انقلاب نام ببرم. بعضی از دوستان من در خارج هم مقالاتی برای من می‌فرستادند. ولی واقعیت امر این است که نیمی از مطالب مجله را خودم می‌نوشتم یا ترجمه می‌کردم.

از دوران انتشار مجله «مسائل جهان» چه خاطراتی دارید؟

خاطرات من از آن دوران زیاد است. ولی به یک مورد آن اشاره می‌کنم. در اسفندماه سال ۱۳۵۳ به عنوان مدیر مجله «مسائل جهان» در جلسه مصاحبه مطبوعاتی معروف شاه که در این تشکیل حزب واحد رستاخیر را اعلام کرد حضور داشتم. در همین مصاحبه بود که شاه گفت هر کس نمی‌خواهد عضو این حزب بشود یا به اصل نظام شاهنشاهی اعتقاد ندارد می‌تواند گذرنامه‌اش را بگیرد و بدون پرداخت عوارض خروج از کشور که در این موقع هزارتومان بود از مملکت برود!… اعلام انحلال احزاب موجود در کشور و تشکیل حزب واحد رستاخیر، برای همه کسانی که در آن جلسه حضور داشتند، حتی خود هویدا نخست‌وزیر وقت غیرمنتظره و غافلگیرکننده بود و احتمالاً فقط عَلَم وزیر دربار وقت از آن اطلاع داشت. شاه پس از اعلام تصمیم خود درباره استقرار نظام تک‌حزبی در ایران و سخنانی که در توجه این تصمیم ایراد کرد به قطبی رئیس تلویزیون که در جلسه حضور داشت اشاره کرد و گفت دوربین‌های تلویزیون را ببندد و هر کس سؤالی دارد عنوان کند. چند نفر از جمله پزشکپور رهبرحزب پان ایران است، زهتاب فرد از اعضای حزب مردم و مصباح‌زاده مدیر «کیهان» سؤالاتی مطرح کردند که شاه به آنها جواب داد. نوبت بعدی طرح سؤالات محمود عنایت مدیر مجله نگین و من به‌عنوان مدیر مجله «مسائل جهان» بود. محمود عنایت سؤالی مطرح کرد که مضمون آن درباره مغایرت تصمیم شاه با اصول دمکراسی بود که شاه جواب تندی به او داد. پس از او معینیان رئیس دفتر مخصوص شاه به من اشاره کرد که سؤال خود را مطرح کنم. من گفتم اعلحضرت قبلاً جواب سؤال مرا داده‌اند و عرضی ندارم. سؤالی که من در نظر داشتم عنوان کنم اشاره به این نوشته شاه در کتاب «مأموریت برای وطنم» بود که نوشته بود نظام‌های تک‌حزبی از خصوصیات رژیم‌های کمونیستی یا فاشیستی است و سؤال من به این مضمون بود که اعلحضرت تصمیم خود را با توجه به این نوشته چگونه توجه مینماند؟… بعد از جواب تندی که شاه به سؤال محمود عنایت داد از طرح این سؤال خودداری کردم، زیرا با طرح این سؤال اگر راهی زندان نمی‌شدم، حداقل امتیاز مجله‌ام را لغو می‌کردند.

چرا مجله «مسائل جهان» را بعد از انقلاب تعطیل کردید؟

قصد تعطیل مجله را نداشتم، ولی با مصوبه شورای انقلاب که بعداً به صورت قانون درآمد، صاحبان بعضی از مشاغل در رژیم گذشته، مانند نمایندگی مجلس، از حق داشتن نشریه محروم شدند و امتیاز مجله «مسائل جهان» هم بر اساس همین قانون لغو شد.

بیشتر نوشته‌های شما درباره تاریخ معاصر ایران مبتنی بر خاطرات و مشاهدات شخصی خودتان است. از رجال و دست‌اندرکاران رژیم گذشته چه خاطراتی دارید؟

در دوران ده سال سردبیری مجله «خواندنی‌ها» که مهم‌ترین و بانفوذترین نشریه سیاسی آن زمان بود و همین‌طور در دوران نمایندگی مجلس و مدیریت مجله «مسائل جهان» با اکثر رجال و دست‌اندرکاران رژیم گذشته از نزدیک آشنا بودم و با خیلی از آنها ملاقات و مصاحبه کرده‌ام که در کتاب‌هایم، به خصوص «بازیگران عصر پهلوی» و «چهره‌ها و یادها» به آنها اشاره کرده‌ام. از نخست‌وزیران دوران پهلوی‌ها با ده نخست‌وزیر، از دکتر مصدق تا جمشید آموزگار ملاقات کرده‌ام و با بعضی از آنها رابطه و تماس نزدیک داشته‌ام که تفصیل آن در کتاب «چهره‌ها و یادها» آمده است و شرح آن در این گفتگو نمی‌گنجد…

به‌طور خلاصه برداشت شخصی شما از شخصیت نخست‌وزیران زمان شاه که از نزدیک با آنها تماس داشتید چیست؟

از نخست‌وزیران زمان شاه که آنها را می‌شناختم علاوه بر دکتر مصدق که شخصیت قوی و مستقلی بود، سپهبد زاهدی و ساعد و حسین علاء و دکتر امینی هم کم‌وبیش استقلال رأی داشتند. چاکری و اطاعت بی‌چون‌وچرا از شاه را دکتر اقبال و اسدالله عَلَم باب کردند و خود را تا حد «غلام خانه‌زاد» و چاکر و دست‌بوس شاه تنزل دادند و هویدا قریب سیزده سال نخست‌وزیری خودش را مدیون اطاعت بی‌چون‌وچرا از اوامر شاه بود. البته بعضی از آنها مثل ساعد و حسین علاء و منوچهر اقبال آدم‌های درست و وطن‌پرستی بودند. درباره صداقت و وطن‌پرستی تنها نخست‌وزیر باقی‌مانده از دوران پهلوی، جمشید آموزگار هم تردیدی ندارم…

از جالب‌ترین تجارب و خاطرات دوران روزنامه‌نگاری و نویسندگی اگر مطلبی به نظرتان می‌رسد بفرمائید.

از جالب‌ترین خاطرات من از دوران روزنامه‌نگاری حضور در صحنه پرتاب سفینه فضائی «آپولو-۱۱» است که نخستین مسافران فضائی را به کره ماه برد. من تنها روزنامه‌نگار ایرانی بودم که در این صحنه حضور داشتم و قبل از آن هم از مرکز فضائی آمریکا NASA در هوستون تکزاس بازدید کرده بودم.

خاطره جالب دیگر که مربوط به پنج شش سال قبل است ملاقات با منشی و مترجم مخصوص استالین «والنتین برژکوف» در کالیفرنیاست. برژکوف که آخرین بازمانده از دوران استالین بود در این زمان در یکی از دانشگاه‌های معتبر آمریکا تدریس می‌کرد. برژکوف که سه سال قبل درگذشت در این ملاقات مطالب دست اول و ناگفته‌ای درباره روابط ایران و شوروی در زمان جنگ و توافق‌های محرمانه استالین و قوام‌السلطنه عنوان کرد که تفصیل این را زیر عنوان «ملاقات با تاریخ» در کتاب «چهره‌ها و یادها» نوشته‌ام.

آقای طلوعی، شما در سال‌های پس از انقلاب بیشتر به کار تألیف و ترجمه کتاب پرداخته‌اید. جمعاً چند اثر از شما در این مدت منتشر شده است؟

جمعاً ۶۸ عنوان کتاب از من منتشر شده است، که با افزودن دو کتاب که در انتظار صدور مجوز در وزارت ارشاد است به ۷۰ بالغ می‌شود.

ممکن است درباره این کتاب‌ها، به تفکیک تألیف یا ترجمه توضیحات بیشتری بدهید؟

توضیح درباره همه این کتاب‌ها وقت زیادی می‌خواهد و ممکن است ده‌ها صفحه «بخارا» اشغال کند. لذا فقط لیست کامل این را تقدیم می‌کنم که در صورت تمایل در پایان این گفتگو درج کند.

درباره آنچه به نظر خودتان از مهم‌ترین آثارتان اعم از تألیف یا ترجمه است شمه‌ای بیان کنید.

از مهم‌ترین تألیفات من که غالباً به چاپ‌های متعدد رسیده می‌توانم به «داستان انقلاب» درباره مقدمات و انگیزه‌ها و اسرار پشت‌پرده و پیامدهای انقلاب ایران، «پدر و پسر» درباره زندگی و روزگار پهلوی‌ها، «بازیگران عصر پهلوی» درباره چهره‌های تأثیرگذار دوران پهلوی (دو جلد)، «هفت پادشاه»، درباره دوران قاجار (دو جلد)، «صد سال صد چهره» درباره وقاع قرن بیستم و چهره‌های تأثیرگذار این قرن، «دو قرن نیرنگ» درباره سیاست استعماری انگلیس در ایران، «حدیث نیک و بد» درباره تاریخ روابط ایران و آمریکا»، «از طاووس تا فرح» درباره نقش زنان در تاریخ معاصر ایران، «از لنین تا گورباچف» که اخراً با اضافاتی تحت عنوان «از لنین تا پوتین» منتشر شد درباره تاریخ روسه، که متضمن تاریخ چهارصد سال رابطه ایران و روسیه نیز هست، «راز بزرگ» درباره تاریخ فراماسونری در ایران و جهان (دو جلد)، بازنگری تاریخ ایران»، «شاه در دادگاه تاریخ»، «چهره واقعی عَلَم»، «آئینه تاریخ»، «چهره‌ها و یادها»، «فرهنگ جامع سیاسی»، «زیبای تنها» درباره زندگی و سرنوشت ثریا و بالاخره آخرین آنها «دانشنامه تاریخ» (دو جلد) و «معماهای تاریخی، رازهای ناگشوده در تاریخ معاصر ایران» اشاره کنم.

کار ترجمه را در سال‌های پس از انقلاب با ترجمه کتاب «مأموریت در ایران» نوشته ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران و «غرور و سقوط» خاطرات آخرین سفر انگلیس در رژیم گذشته شروع کردم. هر دو کتاب با نام‌های مستعار «محمود مشرقی» و «منوچهر راستین» به عنوان مترجم این کتاب‌ها منتشر شد و به چاپ‌های متعدد رسید. بعدها هر دو کتاب تحت عنوان «خاطرات دو سفیر» انتشار افت. از ترجمه‌های دیگر می‌توانم به «توطئه در ایران» گزیده خاطرات. برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر و سایروس ونس وزیر خارجه آمریکا در حکومت کارتر، «جنگ قدرت‌ها در ایران» اثر باری روبین، «قدرت و زندگی» خاطرات ژیسکاردستن رئیس جمهور سابق فرانسه، «فرار از ایران» به قلم کن‌فولت، «غول‌های قرن» درباره چهار شخصیت تأثیرگذار در قرن بیستم (لنین- استالین- هیتلر-مائو)، «کاترین کبیر» اثر زویا اولدنبورگ «تمدن درخشان ایرانیان» به قلم ماریا بروسیوس، «زنان در ایران باستان» به قلم ماریا بروسیوس و همچنین آخرین ترجمه‌ام «یک زن و هزارسودا» خاطرات باربارا والترز که در انتظار صدور مجوز است اشاره کنم.

بیش از ده کتاب را ویراش یا گردآوری کرده‌ام که از این جمله می‌توانم از «خواندنی‌های تاریخی»، «مصدق در پیشگاه تاریخ»، «نابغه یا دوانه» (درباره صادق هدایت)، «من و برادرم» (خاطرات اشرف پهلوی)، «رازهای ناگفته» (خاطرات اردشیر زاهدی)، «خاطرات دکتر مظفر بقائی کرمانی» و بالاخره آخرین آنها «از تزار تا شاه» (زندگینامه و خاطرات سپهبد امان‌الله جهانبانی) نام ببرم.

وضع نشر در ایران را در مقایسه با قبل از انقلاب چگونه می‌بینید؟

بی‌تردد تعداد خوانندگان علاقه‌مند به کتاب و تیراژ مطبوعات نسبت به قبل از انقلاب خیلی بیشتر شده است. ولی در مقایسه با کشورهای خارج حتی همسایگانمان هنوز خیلی عقب هستیم. به طور مثال متوسط تیراژ کتاب در کشور همسایه ما ترکیه نسبت به ایران، با توجه به اینکه جمعیت هر دو کشور تقریباً مساوی است (ترکیه در حدود ۷۲ میلیون نفر جمعیت دارد) بیش از پنج برابر است.

به‌عنوان آخرین سؤال، ممکن است درباره زندگی خصوصی و همسر و فرزندانتان توضیح مختصری بدهید؟

متأهل هستم. در سال ۱۳۳۲ ازدواج کرده‌ام. یک پسر و دو دختر دارم. پسرم مقیم آمریکا و دخترانم مقیم کانادا هستند. سه نوه دختر و یک نوه پسر دارم. یکی از کتاب‌هایم «نامه‌ها و نام‌ها»، مجموعه مکاتباتم با بزرگترین نوه‌ام گلناز بهمنیار است…

  • دوران زندگی
  • مرور آثار یک نویسنده
  • تفکرات و نظرات
  • نویسنده

فایل های مصاحبه