گفتگو با امیرحسن چهلتن 1397
مدت زمان مطالعه : 5 دقیقه
از چهلتن ۷ کتاب به زبان آلمانی منتشر شده، اما این موفقیت بزرگ نویسنده به بهای از دست رفتن مخاطبان ایرانی او به دست آمده است. او به تازگی با رئیس جمهوری آلمان دیدار کرده است.
ضمن تبریک برای انتشار چند کتاب شما به زبان آلمانی، به نظر میرسد که فعالیت ادبی شما بیشتر رو به خارج دارد تا به داخل ایران.
چهلتن: بله، این وضعیت را متأسفانه شرایط به من تحمیل کرده است.
چرا متأسفانه؟
چون کارهای من ریشه در آب و خاک ایران دارند و من مایلم آنها اول در ایران به دست هموطنانم برسند.
اما نشر در خارج را انتخاب کردهاید؟
انتخابی در کار نبوده. من چهل و دو سال است در ایران با معضل بزرگی به نام سانسور مواجهم که یک بدشانسی است و از سوی دیگر آثارم از شانزده سال گذشته به این سو مورد توجه ناشران خارجی قرار گرفته که این یک خوششانسیست. از چهارده سال گذشته مخاطب ایرانی را به کلی از من گرفتهاند، در این دوران من شش رمان نوشتهام.
آیا برای انتشار آنها تقاضای مجوز کردید؟
برای دو کتاب تقاضا دادیم، اما دیگر نه من و نه ناشر امیدی به کسب مجوز نداریم. گاهی جواب منفی میدهند و گاهی حتی زحمت جواب را هم به خودشان نمیدهند. از این روند به ستوه آمدهام. حالا مدتیست که کارم را اصلاً به ارشاد نمیدهم. امروز حتی مجوز برخی از کتابهایی که پیش از این در آمده بودند هم لغو شده. در دوره خاتمی برای چند کتابم مجوز انتشار صادر شده بود، که همه آنها در دوره محمود احمدینژاد لغو شدند. با آمدن دولت حسن روحانی امیدوار بودم که کتابها دوباره منتشر شوند، اما به برخی از آنها هنوز هم اجازه انتشار نمیدهند، مثل «عشق و بانوی ناتمام» و «چیزی به فردا نمانده است». حالا یک پدیده دیگری هم گریبان ناشر و نویسنده را گرفته و آن هم انتشار قاچاقی کتاب است. افراد سودجو کتابی که با سانسور مشکل داشته را مخفیانه چاپ میکنند و روی آن هم درشت مینویسند: نسخه سانسورنشده. که به هیچوجه حقیقت ندارد، بلکه عیناً کارهای قبلی را افست میکنند و به بازار میفرستند. به این ترتیب هم سر خواننده کلاه میگذارند و هم حق نویسنده و ناشر را پایمال میکنند. این آفتی بود که سرانجام ناشران را وا داشت علیه آن اقدام کنند. به حکم وزارت ارشاد انبارهای بزرگی را ضبط کردند، چندین چاپخانه بزرگ را متوقف کردند و بساط عده زیادی را جمع کردند. گفته میشود که تنها در تهران نهصد دستفروش وجود دارد که از شمار کتابفروشهای ما بیشتر است. این وضعیت ناروا از پیامدهای مستقیم سانسور است، زیرا با آزادی نشر و بیان چاپ غیرقانونی دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت. سانسوری که نویسندگان را به ستوه آورده، در واقع ضربه سنگینی هم به ناشران و کتابفروشان میزند.
آیا انتشار در خارج را راهحل میدانید؟
انتشار در اینترنت ممکن است راهحل بهتری باشد اما در این مورد هنوز تصمیمی نگرفتهام.
بر کسی پوشیده نیست که زبان در کارهای شما نقشی کلیدی دارد و شما با زبان فارسی پیوندی عاطفی و درونی دارید.
من با فارسی نفس میکشم. این زبان همه روحیات و عواطف و تخیلات مرا شکل میدهد. زبانهای بیگانه بیرون از من قرار دارند. ظرایف فضای ذهنی تنها از طریق زبان مادری قابل بیان است چیزی که در ترجمه انتقالپذیر نیست.
به عنوان یک تجربه شخصی باید بگویم برخی از کارهای شما را به زبان آلمانی خواندهام اما آنها را از حس و حالی که انتظار داشتم، تهی دیدم.
به گفته سروانتس: ترجمه فرشیست که از پشت دیده میشود.
در دوران سانسور و اختناق در کشورهای "سوسیالیستی" خیلی از نویسندگان سعی میکردند کارهاشان را از طریق نشر زیرزمینی (زامیسدات) به دست هموطنان خود برسانند، شما امکانات بیشتری دارید، با گسترش امروزی اینترنت و راه فراخ فضای مجازی.
من این راه را دور از حزم و احتیاط میدانم چون مایل نیستم با مسئولان درگیر شوم. واقعیت این است که من از ترک ایران به شدت پرهیز دارم و مایلم تا وقتی میتوانم در میهن خودم زندگی کنم. من حتی، از شما چه پنهان، اهل مصالحه هستم، بارها گفتهام که آمادهام به همراه آقایان "سانسورچی" راهحلی پیدا کنیم تا کارهایم منتشر شوند. اما چه کنم وقتی در گفتگو و توافق را میبندند و یک کتاب را از بیخ و بن رد میکنند؟ اولین رمان من به نام «روضه قاسم» در سال ۱۳۶۰ به کلی ممنوع شد و تمام نسخههای آن را خمیر کردند. آن موقع من نویسندهای جوان بودم که این سومین کتابم را با کلی امید و آرزو چاپ کرده بودم. آیا دیگر برای آدم توش و توانی باقی میماند؟
مثل اینکه شما عمد دارید وارد مناطق ممنوعه شوید و از خط قرمزها عبور کنید؟!
به هرحال من خودم هستم و با تمام احساسات و عواطفم مینویسم. هرگز نتوانستهام یک سطر بنویسم که از درونم بر نیامده باشد. فقط میتوانم درباره چیزهایی بنویسم که خواب را بر من حرام میکنند. جور دیگری نمیتوانم بنویسم، از قالب حقیقی خودم نمیتوانم بیرون بیایم، نمیتوانم نقش بازی کنم و نمیتوانم خودم و دیگران را فریب بدهم. اگر بگویید جور دیگری بنویسم، یعنی اینکه دیگر در قالب حقیقی خودم نباشم. اما همان طور که گفتم من آدم لجبازی نیستم، یعنی حاضرم با مقررات کنار بیایم. این سانسور است که از کار ادبی وحشت دارد و برای آن میدان تنگی در نظر گرفته است.
فکر نمیکنید این به نوع نگاه شما برمیگردد؟ مثلاً شما در رمان «تهران، شهر بیآسمان» نیشتری میزنید به دملی که همه آن را احساس کرده و از آن رنج بردهاند، اما کمتر به بیان آمده است و آن رگه «لمپنی» ... است. روشن است که وجود چنین رگهای انکار میشود و مایل نیستند در ادبیات بازتاب پیدا کند. از این گذشته ورود به بسیاری از رویدادهای گذشته تنها برای افراد خودی مجاز است.
برای رئالیسمی که من به آن اعتقاد دارم، ورود به گذشته امری ضروری است، تا منشاء یا ریشه چیزی را نبینم نمیتوانم آن را درک و حلاجی کنم. برای همین وسوسه تاریخ همیشه با من است. تاریخ گذشته مشترک ماست و من اگر بخواهم انسان معاصر را به درستی تصویر کنم، ناگزیرم او را در شبکهای از روابط اجتماعی ببینم که ریشه آن را باید در تاریخ بیابم. عقیده دارم که برای دیدن یک تابلو بزرگ باید از آن فاصله گرفت. این حقیقت بسیار ملموس برای خیلیها شناخته نیست که گذشته ما تا چه حد بر امروز ما سایه افکنده و اگر بخواهیم شناخت درستی به دست بیاوریم باید به آن مراجعه کنیم.
خیلی تاریخ میخوانید؟
اغراق نیست اگر بگویم در کتابخانهام بیشتر از داستان و رمان کتابهای تاریخی دارم، بیشتر هم از تاریخ معاصر.
آخرین رمان شما به نام «خوشنویس اصفهان» هم با یک واقعه تاریخی درگیر است.
درست است. این رمان به دوران صفویه برمیگردد. حیرتانگیز است که دو پادشاه آخر دودمان صفوی خود را نایبالسلطنه میدانستند. رمان روایتی داستانی از هشت ماه محاصره اصفهان است. همان دوران سیاهی که مردم از قحطی و گرسنگی به خوردن سگ و گربه روی آورده بودند و در مواردی قصابیها گوشت آدم میفروختند. از این دوران خوشبختانه اسناد و گزارشهای معتبری باقی مانده تا بتوانیم تصویر کمابیش روشنی از آن به دست دهیم. فاجعه مهیبی در تاریخ ماست که به جماعتی چندهزار نفره از افغانها اجازه داد یک کشور پراهمیت را به زانو درآورند. البته برای من درام اهمیت دارد. حوادث تاریخی تنها بستر یا زمینهای میسازند برای حرکت و دادوستد انسانهای واقعی. قهرمان اصلی کتاب نوه یک خوشنویس نامدار است، که در شرایط غمانگیز قحطی و فلاکت قصد دارد با فروختن شاهکارهای خطاطی پدربزرگ به پول و پلهای برسد، اما میفهمد که در این شرایط جهنمی هنر هیچ خریداری ندارد و رقعههای نفیس پدربزرگ به اندازه یک دانه خرما هم ارزش ندارند. او در ضمن سخت دلباخته دختریست به نام یاسمن؛ یک داستان عاشقانه در میان یک معرکه مصیبت بار. در ضمن این دوران، اوج رونق کار دینفروشان است وقتی جامعه را در پلشتی و تباهی غوطهور کردهاند.
کتاب دیگری منتشر کردهاید که شاید بتوان عنوان آن را «طوطی مقاوم» ترجمه کرد. آیا این هم رمانی تاریخمحور است؟
رمانی است بر پایه خاطرات و مشاهدات خودم از انقلاب. در این رمان محلهای را خلق کردهام در روزهای پیش از انقلاب تا ماجرای گروگانگیری در سفارت امریکا. بیشتر رویدادها واقعی است، اما برای روایت رویدادها آدمها یا تیپهایی خلق کردهام که برای بیشتر خوانندگان آشنا هستند؛ منتقدین آلمانی آن را یک "داکو فیکشن" نامیدهاند. عنوان کتاب هم از روی یک ماجرای واقعی برداشته شده است: بر اساس خبر روزنامههای آن دوران موقع مصادره کاخ شمس پهلوی، یک طوطی یافتند، که ورد زبانش "جاوید شاه" بود و هرچه سعی کردند این عبارت را از زبانش بیندازند، موفق نشدند.
آیا در جریان فعالیت داستاننویسان ایرانی هستی و کارهای آنها را میخوانی؟
بله، البته تا حد وقت و امکان، چون کارهای زیادی منتشر میشود. خودم دو کارگاه داستاننویسی دارم و خوشحالم که با نویسندگان جوان در تماس نزدیک هستم.
برخی از کارگاهها از سبک و سیاق خاصی پیروی میکنند و نوع خاصی از ادبیات را رواج میدهند، که تأکید آن بر تکنیک است و مسائل جامعه امری فرعی محسوب میشود. گویا پرداختن به جامعه یا طرح انسان در سپهر عمومی امری غیرهنری تلقی میشود!
گناه تنها از این گونه کارگاههای ادبی یا مربیان آنها نیست، بلکه بیشتر به سیاستی برمیگردد که آگاهانه در کار هنری دنبال میشود. همان طور که میدانید در گذشته سیاست یا تعهد سیاسی کل ادبیات را اشغال کرده بود، حالا جریانی در مقابل آن پدید آمده که قصد دارد موضوعات داستانی را از عرصه عمومی بیرون ببرد و انسانها را در محیطهای بسته و منفرد محصور نگه دارد. گاهی فضای داستان به آپارتمانهایی محدود شده که حتی پنجره ندارند. زیرا اگر پنجره داشتند دستکم میشد از پنجره به خیابان نگاه کرد. بدین ترتیب آدمهایی ساخته میشوند مصنوعی و ساختگی و بدون هیچ پیوند و علقه اجتماعی، مثل گیاهانی که در گلخانه پرورش مییابند، بدون هوا و فضای حیاتی که به آنها روح و جنبش بدهد. برای همین در این ادبیات از بحرانهای حاد جامعه خبری نمیبینید. این ادبیات سرش به ماجراهای فردی و کشمکشهای کوچک خانوادگی گرم است و همیشه در مرزهای مجاز حرکت میکند.
این برای خنثی کردن نقش اجتماعی ادبیات نیست؟
بیتردید. برای جا انداختن این ادبیات بیخاصیت، ناشران و بنیادها و جوایز ریز و درشتی سرهم شده است، تا به موازات ادبیات رئالیستی و جاندار ما، جریانی قلابی و سفارشی پدید آید که هیچ تأثیر و نفوذی در جامعه نداشته باشد. پس از چهل سال باید این واقعیت غمانگیز را قبول کنیم که سیاست خنثی کردن ادبیات واقعی توفیق نسبی داشته. امروزه ادبیات نقش مهمی در جامعه ما ایفا نمیکند و حاملان آن یعنی نویسندگان هم دیگر از وزنه و اهمیت خاصی در جامعه برخوردار نیستند.
در کتابهایی که به تازگی به زبان آلمانی منتشر شدهاند، رمانهای «سهگانه تهران» هم تجدید چاپ شدهاند. شما علاقه خاصی به تهران دارید.
بله در اروپا معمولاً کتابها نخست با جلد سخت منتشر میشوند و اگر کتاب به چاپهای مکرر برسد سپس آن را با جلد نرم منتشر میکنند. چاپ جدید این سه کتاب هم با جلد نرم است. اما در مورد علاقهام به تهران... خب ببینید تهران شهر من است و این شهر را بهتر از هر جای دیگری میشناسم. اگر شیرازی بودم حتماً در باره شیراز مینوشتم. در نوع ادبیاتی که من کار میکنم، ظرف زمانی و مکانی، یا موقعیت تاریخی و جغرافیایی اهمیت زیادی دارد. به علاوه باید بپذیریم که نبض ایران در تهران میزند. در این شهر به خاطر مرکزیت و گسترش ناگهانیاش، شما میتوانید با تمام قشرها و طبقات آشنا شوید. تهران شهر ویژهایست: تمام اتفاقات سیاسی مهم ما در تهران رخ داده، ورود مظاهر مدرنیته از تهران شروع شده و چرخشهای بزرگ تاریخی و اجتماعی ما در تهران بوده.
دوستداران قلم شما باید منتظر چه کارهایی باشند؟
رمانی دارم که طبق معمول به فارسی نوشته شده اما در ایران منتشر نمیشود، به نام «محفل عاشقان ادب». این کتاب در دست ترجمه است و احتمالاً تا آخر سال میلادی به آلمانی منتشر میشود. خودم هم بیکار نیستم و روی رمانی تازه کار میکنم.
باز هم برای نشر در خارج؟
من همیشه برای نشر در داخل مینویسم تا اثر به دست هموطنانم برسد، اما تا وقتی فضا تا این حد بسته و دلسردکننده است، نمیتوان امیدی داشت. یکی از علاقهمندان به آثار من به طعنه میگفت که ناچاریم برای دسترسی به رمانهای شما دستکم زبان آلمانی یاد بگیریم. البته ما به امید زندهایم. حالا هم همچنان چشم به راه آیندهای بهتر هستیم.
ارسال دیدگاه