گفتگو با سر آرتور کانن دویل 1894
مدت زمان مطالعه : 4 دقیقه
«رابرت بار» آمریکایی به خانه «کانن دویل» انگلیسی رفته تا از ادبیات با او حرف بزند. زمانی که این مصاحبه انجام شده، شکل گفت و گوها با چیزی که این روزها در مجلات ادبی میخوانیم کاملاً متفاوت بوده است. بخشهایی از این گفت و گو را برای شما انتخاب و ترجمه کردهام تا با فضای ذهنی این نویسنده بزرگ و خالق شرلوک هولمز آشنا شوید. به یاد داشته باشید که جو حاکم بر انگیس و آمریکا همواره بسیار متفاوت بوده و همین موجب شده ادبیات دو کشور نیز ویژگیهای متفاوتی داشته باشند. چیزی که منتقدان آمریکایی مانند هاولز به آن باور داشتند.
تصویری که ما از «سرآرتور کانن دویل» در ذهن داریم یک نویسنده است. خالق شخصیتی فراموشنشدنی که در تاریخ ادبیات جاودانه شده. اما این نویسنده، در دهه بیست زندگیاش به شکار نهنگ میرفته و روی دیوار خانهاش حیوانات خشک شده به چشم میآمده. دویل جوان، بیست و یک سالگیاش را در قطب جشن گرفته، در خانوادهای هنرمند به دنیا آمده بود و در کنار حیوانات خشک شده، نقاشیهای آبرنگ پدرش هم روی دیوار بوده. اینها لذت «بار» را از گفت و گو با دویل بیشتر کرده است. انسانی با تجارب گوناگون، میتواند شخصیتی ماندگار خلق کند و در اذهان خوانندگان جاودانه شود.
(راحله فاضلی، مترجم)
این که همه نویسندگان همدیگر را قبول داشته و با هم موافق باشند طبیعی نیست. آنها هیچوقت موافق هم نیستند. ممکن است یک نویسنده گاهی وانمود کند کتاب نویسنده دیگری را دوست دارد اما همه اینها فریب دادن دیگران است. قلباً به چنین چیزی اعتقاد ندارد. او میداند که خودش بهتر میتوانست از پس کار بربیاید.
اوه، شما کاملاً در اشتباهید. کاملاً. اگر مجبور بودم منتقدانم را انتخاب کنم، یا همکارانم را انتخاب میکردم یا پسرمدرسهایها را.
من هم دقیقاً همین را گفتم. شما بقیه نویسندگان را هم ردیف پسرمدرسهایها میدانید. این بدتر از آن است که …
گوش کنید. یک نویسنده همکار میداند من باید با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم کنم. درک میکند من میخواهم چه تأثیری بگذارم. انتقاد او حتی اگر شدید باشد، مفید و هوشمندانه خواهد بود. از طرفی پسرمدرسهایها به شکل دیگری درباره یک کتاب نظر میدهند، اما به ندرت پیش میآید که اشتباه کنند. ببینید پسرمدرسهایهای دنیا چهطور کتاب «جزیره گنج» را مال خودشان کردهاند. طبیعی است که مانند یک منتقد حرفهای از آنها انتظار یک ارزیابی دقیق ندارم.
به نظرم یک نویسنده دوست ندارد به شکل عمومی در مورد اثر یک نویسنده دیگر چیزی بنویسد. از طرفی مجبور است وانمود کند درحال حاضر در ادبیات انگلیس چنین چیزی وجود دارد. اما فردی مانند هاولز چنین اعتقادی به ادبیات انگیس ندارد و با همان خونسردی، متانت و بی تعصب که خاص نیویورک است با صراحت میگوید که دوران ادبیات انگلیس سر آمده و نویسندگان امروز حتی اصول ابتدایی کارشان را درک نمیکنند. شما با او موافق هستید؟
به نظرم هرگز آینده تا این اندازه امیدبخش نبوده است. دست کم دوازده مرد و زن هستند که به خوبی خودشان را نشان دادهاند و هنوز هم جوانند. هیچکس نمیتواند بگوید آنها تا کجا پیش خواهند رفت. در مورد بعضی از آنها قاطعانه میشود گفت که پیشرفت خواهند کرد، زیرا در گذشته ثابت شده داستان هنری است که تا پنجاه سالگی شکوفا میشود. دانش بیشتر نسبت به زندگی توان بیشتری برای توصیف آن فراهم میکند.
یک نویسنده همکار میداند من باید با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم کنم. درک میکند من میخواهم چه تأثیری بگذارم. انتقاد او حتی اگر شدید باشد، مفید و هوشمندانه خواهد بود
دوازده نفر! دویل، شما همیشه سخاوتمند بودهاید، میشود این دوازده نفر بااستعداد را نام ببرید؟
آنها بیشتر از دوازده نفرند. باری، کیپلینگ، خانم اولیو شراینر، سارا گراند خانم هارادن، گیلبرت پارکر، کویئه کوچ، هال کین، استیونسن، استنلی ویمن، آنتونی هوپ، کراکت، ریدر هاگارد، جروم، زانگویل، جورج مور. خیلی از آنها زیر سی سال هستند و بعضی کمی سن و سالشان بیشتر است. البته دیگران هم هستند، اما الان فقط این اسمها به ذهن من رسید.
شما فکر میکنید انسان تا پنجاه سالگی پیشرفت میکند؟
قطعاً. اگر از روزمرگیها فاصله بگیرد و پرهیز کند از این که کارش را ماشینی انجام دهد. خیلی از نویسندگان بزرگ ما از چهلسالگی به بعد شروع کردهاند. تاکری حدوداً چهل ساله بود. اسکات از چهل گذشته بود. چارلز رید و جورج الیوت هم همین طور. ریچاردسن پنجاه ساله بود. برای ترسیم زندگی باید آن را شناخت.
داستان آمریکایی میخوانید؟
نه آن قدر که دلم میخواهد اما امیدوارم آنهایی که خواندهام نمونههای خوبی بوده باشد. آثار کیبل، یوجین فیلد، هملین گارلاند، ادگار فاوست، ریچارد هاردیریج دیویس را میشناسم. به نظرم، «در دره» نوشته هارولد فردریک یکی از بهترین نمونههای رمانس تاریخی اخیر است. به عقیده من خطر داستان آمریکایی این است که یک جریان واحد ندارد و در نقاط مختلف منشعب شده. گرایشی به تأکید کردن روی ویژگیهای بومی وجود دارد. با این حال تفاوتها بسیار سطحی هستند و طبیعت خوب و قدیمی انسان همیشه صیقل یافته است. وقتی کسی درباره ادبیات غرب یا جنوب چیزی میشنود به نظر میرسد تقسیمبندی انجام شده.
تقسیمبندی؟ اگر چنین چیزی رخ بدهد ممکن است بیشتر از آنی باشد که در مورد هاردی یا باری به چشم میآید، چون یکی ادبیات شهرستان دارد و دیگری روستا؟
هاردی و باری با نشان دادن این که رعیتهای اسکاچ یا وِسِکس ما چهطور طبیعت انسانی خود را به اشتراک گذاشتهاند، به موفقیت رسیدهاند نه با تأکید روی نقاطی که آنها را از ما متفاوت میکند.
درباره هنری جیمز چه نظری دارید؟
فکر میکنم جیمز تأثیر بزرگ و مداومی روی ادبیات داشته است. سبک زیبا و صریح و خودداری هنرمندانهاش باید روی هر کسی که اثرش را میخواند، تأثیر بگذارد. مطمئن هستم که از «تصویر یک بانو» آموختهام. گرچه ممکن است یک نفر توان این را نداشته باشد که از دیگری چیزی بیاموزد.
بله، جیمز نویسندهای است که شما مردم انگلیس باید به او افتخار کنید. کاش ما هم یک آمریکایی مانند او داشتیم. با این حال خدا را شکر که ما ویلیام دین هاولز را داریم. من آن قدر هاولز را دوست دارم که مطمئنم شما چیزی دارید علیه او بگویید. آن چیست؟
من کار جدی و صادقانهاش را تحسین میکنم اما برخوردش با همه نویسندگان و منتقدانی که هم عقیدهاش نیستند را نه. یک نفر میتواند والدز، بورگه و خانم آستن را دوست داشته باشد بدون این که به طرف اسکات، تاکری و دیکنز سنگ بیندازد. برای همه به اندازه کافی جا هست.
ولی این جا مسأله هنر مطرح است.
هدف داستان، سرگرم کردن است و بهترین داستانی آنی است که بیشتر سرگرم میکند.
درباره هنر حرف میزنیم که فراموش میکنیم هنر به چه منظوری به وجود آمده. برای این بوده که نوع بشر را سرگرم و به بیماران، خستگان و آنها که کسل هستند کمک کند. اگر دیکنز و اسکات این کار را برای میلیونها نفر انجام دادهاند، با هنرشان به خوبی از عهده این کار برآمدهاند.
فکر نمیکنید هدف داستان این است که زندگی را همان طور که هست ترسیم کند؟
اگر این طور بود آن وقت گالیور، دن کیشوت، دانته و گوته کجا بودند؟ هدف داستان، سرگرم کردن است و بهترین داستانی آنی است که بیشتر سرگرم میکند. اگر شما میتوانید با ترسیم کردن زندگی همان طوری که هست، سرگرم کنید حتماً این کار را بکنید. ولی دلیلی ندارد به همسایهتان که روش دیگری دارد، اعتراض کنید.
با این حساب با رمان مذهبی موافق نیستید؟
اگر سرگرم کند با آن موافقم. به نظرم زمانه داستان در راه است. زمانهای که تغییرات مذهبی، اجتماعی و سیاسی از رماننویسها تأثیر میپذیرد. ببینید در سالهای اخیر کتابهایی مانند «به عقب نگریستن» یا «رابرت اِلسمِر» چهقدر اثرگذار بودهاند. امروز همه آموزش دیدهاند اما تعداد آنهایی که آموزش بسیار دیدهاند، نسبتاً کم است. برای نفوذ کردن یک عقیده میان توده مردم باید از پوشش داستان استفاده کرد درست مثل شیرینی دور یک قرص. در آینده هیچ سیاستمدار یا کشیشی نمیتواند روی افکار عمومی تأثیری را داشته باشد که رماننویسها خواهند داشت. اگر اعتقادی راسخ داشته باشد، تواناییهای فوقالعادهای خواهد داشت برای این که دیگران را تحت تأثیر قرار دهد. با این حال هنوز هم اولین کارش سرگرم کردن خواهد بود. اگر نتواند از شکر درست استفاده کند، مردم از خوردن قرص او خودداری خواهند کرد.
این نیم تنه مال کدام سیاستمدار است؟
شرلوک هولمز. یک مجسمهساز جوان اهل بیرمنگام به اسم ویلکینز برایم فرستاده. خوب نیست؟
عالیست. بگذریم. شرلوک هولمز واقعاً مرده است؟
بله. من دیگر هرگز داستانی درباره هولمز نخواهم نوشت.
منبع انگلیسی: https://www.arthur-conan-doyle.com/index.php?title=A_Chat_with_Conan_Doyle
ارسال دیدگاه