فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

ما یا کور هستیم یا دیوانه!

گفتگو با ژوزه ساراماگو 1390

مدت زمان مطالعه : 1390 دقیقه

ادبیات

ژوزه (خوزه) سوسا ساراماگو در سال ۱۹۲۲ در لیسبون پرتغال به دنیا آمد. او نویسندگی حرفه‌ای را کمی دیر شروع کرد اما به‌سرعت توانست خود را در جمع رمان نویسان بزرگ دنیا بشناساند آن‌چنان‌که سرانجام در سال ۱۹۹۸ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. این نویسنده مشهور در طول حیات خود نویسنده‌ای جنجالی محسوب می‌شد و این روحیه را تا پایان زندگی‌اش در سال ۲۰۱۰ حفظ کرد. نوک پیکان کنایه‌های ساراماگو معمولاً باورهای به‌ظاهر مقدس، حکومت‌های خودکامه و نابرابری‌های اجتماعی است. آنچه می‌خوانید بخشی از گفت‌وگوی این نویسنده است که در آن از عادات نوشتن خود و رمان معروفش «کوری» سخن به میان آورده است.

مصاحبه

ما یا کور هستیم یا دیوانه! شیوه کارتان چگونه است؟ آیا هر روز می‌نویسید؟

وقتی‌که کاری را انجام می‌دهم که نیاز به تداوم دارد مثل نوشتن رمان، هر روز می‌نویسم؛ البته وقفه‌های مختلفی چه زمانی که در منزل به سر می‌برم یا وقتی در سفرم به وجود می‌آید؛ اما گذشته از این‌ها خیلی منظم هستم. من به خودم اجبار نمی‌کنم که تعداد معینی ساعت در روز کار کنم اما سعی می‌کنم هر روز تعداد مشخصی صفحه بنویسم که معمولاً دو صفحه است. امروز صبح دو صفحه از رمان جدیدم را نوشتم و فردا هم دو صفحه دیگر می‌نویسم. ممکن است فکر کنید دو صفحه در روز چیز زیادی نیست اما کارهای دیگری هم هست که باید انجام بدهم؛ مثلاً نوشتن یادداشت‌های دیگر و پاسخ به نامه‌ها؛ از این گذشته دو صفحه در روز به رمان اضافه شدن یعنی سالی تقریباً هشتصد صفحه. خلاصه، من کارم کاملاً طبیعی است و عادات عجیب‌وغریب و اداواصولی ندارم؛ از اندوه و رنج هنگام نوشتن، ترس از صفحه خالی، بند و حصار نویسنده و تمام آن چیزهایی که درباره نویسندگان شنیده‌ایم در من خبری نیست. هیچ‌کدام از این مشکلات را ندارم، اما درست مثل هر فرد دیگری که هر کار دیگری انجام می‌دهد گاهی اوقات کارها آن‌طور که می‌خواهم پیش نمی‌رود و در چنین مواقعی مجبورم بپذیرم که همین است که هست.

آیا مستقیماً با کامپیوتر می‌نویسید؟

بله همین کار را می‌کنم. آخرین کتابی را که با ماشین‌تحریر نوشتم، «تاریخ محاصره لیسبون» بود. حقیقت این است که من تا حالا مشکلی برای وفق دادن خودم با صفحه‌کلید کامپیوتر نداشته‌ام؛ برخلاف آنچه بعضی می‌گویند که شیوه کارشان تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد، برای من چنین اتفاقی نیفتاد. چیزی که روی کامپیوتر است، دقیقاً همانی است که با ماشین‌تحریر می‌نوشتم، با این تفاوت که تمیزتر، راحت‌تر و سریع‌تر است. کامپیوتر هیچ مشکلی در شیوه کارم ایجاد نکرده، همان‌طور که تبدیل شیوه نوشتن با دست، به نوشتن با ماشین‌تحریر برایم مشکلی ایجاد نکرده بود. من اعتقادی به این نوع تغییرات ندارم؛ اگر کسی سبک و واژگان خود را پیدا کرده باشد چطور می‌شود با کار کردن با کامپیوتر همه چیز تغییر کند؟ بااین‌حال همچنان ارتباط و احساس محکمی نسبت به کاغذ چاپ‌شده دارم برای همین هر صفحه‌ای را که تمام می‌کنم از آن پرینت می‌گیرم.

بعد از اتمام هر دو صفحه در روز، تغییراتی در متن ایجاد می‌کنید؟

وقتی کار به اتمام می‌رسد، تمام متن را بازخوانی می‌کنم. به‌طورمعمول در این برهه، تغییرات کوچکی در جزئیات خاص و تغییراتی که متن را دقیق‌تر می‌کند، اعمال می‌کنم؛ اما این تغییرات هیچ‌وقت زیاد نیست. حدود ۹۰ درصد کار در نوشتن اولیه انجام می‌گیرد و باقی برای بعد می‌ماند. من آن کاری را که بعضی نویسنده‌ها می‌کنند، نمی‌کنم؛ یعنی اول بیست صفحه خلاصه داستان را می‌نویسند، بعد آن را تبدیل می‌کنند به هشتاد صفحه، سپس به صد و پنجاه صفحه می‌رسانندش. کتاب‌های من به شکل کتاب شروع می‌شوند و رشد می‌کنند. در حال حاضر من صدوسی‌ودو صفحه از رمان جدیدم را نوشته‌ام و تلاشی نمی‌کنم که آن را به صد و هشتاد صفحه تبدیل کنم؛ هر چه هست همین است. ممکن است تغییراتی در درون این صفحات رخ بدهد اما نه تغییراتی که آنچه در پیش‌نویس اولیه نوشته‌ام تبدیل به چیز دیگری از نظر اندازه یا محتوا بشود؛ تغییرات موردنیاز صرفاً در جهت بهبود است نه چیزی بیشتر از آن.

بنابراین شما با ایده‌ای ثابت و تعیین‌شده شروع به نوشتن می‌کنید.

بله من ایده روشنی دارم. همان‌طور که وقتی می‌خواهم از جایی‌به‌جایی بروم و نقطه آغاز و پایان آن معلوم است؛ اما در نوشتن این برنامه هرگز سفت‌و‌سخت نیست. در پایان به مقصد می‌رسد، ولی برای رسیدن به هدف انعطاف‌پذیرم. برای توضیح این منظور همیشه مثالی می‌زنم؛ من می‌دانم که می‌خواهم از لیسبون به پورتو بروم اما نمی‌دانم که آیا این سفر یک خط راست خواهد بود یا نه. حتی ممکن است این سفر از طریق کاستلو برانکو انجام بگیرد (که این خیلی خنده‌دار است چون لیسبون و پورتو هردو در ساحل اقیانوس اطلس قرار دارند و کاستلوبرانکو تقریباً در مرز اسپانیاست). منظورم این است که خط سیرم در داستان ممکن است برحسب توسعه روایت تغییر کند. در روایت باید با توجه به نیازهای لحظه‌ای عمل کرد و هیچ‌چیز کاملاً از پیش تعیین‌شده نیست.

کدام‌یک از شخصیت‌های آثارتان را دوست دارید به‌عنوان «یک فرد» به‌حساب بیاورید؟

احتمال دارد در این کار دچار خطا بشوم، اما بگذارید حقیقت را بگویم؛ من حس می‌کنم که همه شخصیت‌های آثارم از نقاش H در «مبانی نقاشی و خطاطی» تا سینور خوزه در «همه نام‌ها»، فردیت دارند؛ با در نظر گرفتن این موضوع که هیچ‌کدام از شخصیت‌های آثارم کپی یا تقلید از یک فرد واقعی نیستند، خودشان را به دنیای زنده‌ها تحمیل می‌کنند. آن‌ها مخلوقات داستانی هستند که فقط بدن مادی ندارند. این نگاه من به آن‌هاست اما می‌دانید که همیشه نویسندگان به قضاوت جهت‌دار متهم‌اند.

برای من زن دکتر در رمان «کوری» فرد بسیار خاصی است. من تصویر بصری خاصی از او دارم؛ همان‌طور برای دیگر شخصیت‌های این رمان، به‌رغم این واقعیت که هیچ توصیف دقیقی ازآن‌ها ارائه نشده است.

برای من باعث خوشحالی است که تصویر بصری دقیقی از او پیش چشم دارید که قطعاً نتیجه شرح فیزیکی از او نیست؛ چراکه اصلاً چنین چیزی در رمان وجود ندارد. من تصور نمی‌کنم اینکه توضیح بدهم بینی یا چانه شخصی چطور است، ارزشی داشته باشد. گمان می‌کنم خواننده ترجیح می‌دهد کم‌کم برای خودش این شخصیت را تجسم کند. نویسنده باید به‌راحتی این کار را به خواننده واگذار کند.

ایده «کوری» چطور در ذهنتان شکل گرفت؟

مثل همه رمان‌هایم، ایده «کوری» ناگهان به مغزم راه یافت (این فرمول دقیقی برای توصیف آن نیست؛ اما چیزی از این بهتر هم نمی‌توانم پیدا کنم.) در رستوران نشسته و منتظر بودم که ناهارم را بیاورند که یک‌باره بدون مقدمه، این فکر به مغزم رسید که اگر همه ما کور بودیم چه می‌شد؟ همان‌طور در پاسخ به سؤال خود، فکر می‌کردم ولی ما واقعاً کور هستیم! این نطفه اولیه رمان بود. بعد از آن فقط با پرورش این شرایط اولیه و عواقب آن اجازه دادم تا داستان متولد شود. تخیل زیادی در «کوری» وجود ندارد فقط یک کاربرد سیستماتیک ارتباطی بین علت و معلول است.

شما گفته‌اید که کوری سخت‌ترین رمانی است که نوشته‌اید. با وجود ظلم و ستم آشکار انسان به همنوع خود در رابطه با اپیدمی کوری سفید و ناراحتی مربوط به نوشتن این رفتار، درنهایت شما خوش‌بین هستید؟

من بدبینم اما نه آن‌قدر که به سرم شلیک کنم. آن بی‌رحمی و شقاوتی که شما از آن به ظلم و ستم روزمره یاد کردید، در تمام جهان رخ می‌دهد نه فقط در رمان من. ما هر لحظه در احاطه اپیدمی کوری سفید هستیم. کوری، استعاره‌ای برای کوری عقل انسان است. این کوری به ما اجازه می‌دهد بی‌هیچ دغدغه‌ای برای بررسی صخره‌ای در مریخ، به آن سیاره فضاپیما بفرستیم. درحالی‌که در همان زمان میلیون‌ها انسان روی زمین از گرسنگی در حال مرگ‌اند؛ ما یا کوریم یا دیوانه!

آیا نظر منتقدان برای شما مهم است؟

مهم این است که کارم را مطابق استانداردهایم خوب انجام بدهم که عبارت است از نوشتن کتاب به شیوه‌ای که می‌خواهم. بعدازآن خارج از اختیار من است؛ درست مثل هر چیز دیگری در زندگی. مادر، بچه را به دنیا می‌آورد و برایش بهترین چیزها را آرزو می‌کند اما زندگی کودک به خودش تعلق دارد نه مادرش. زندگی را خودش خواهد ساخت یا دیگران برایش؛ اما دقیقاً آن چیزی نخواهد بود که در رویای مادرش بوده. فایده‌ای ندارد که آرزو کنم کتاب‌هایم با استقبال باشکوه گروه‌های بسیاری از خوانندگان مواجه شود، چون خوانندگان درصورتی‌که دلشان بخواهد کتابم را خواهند خرید. من نمی‌خواهم بگویم که کتاب‌هایم مستحق لطف خوانندگان است، چرا که به این معنی خواهد بود که شایستگی یک کتاب به تعداد خوانندگانش بستگی دارد درصورتی‌که این خلاف واقع است.

۲۱ مرداد ۱۳۹۰

  • داستان
  • مرور آثار یک نویسنده
  • برنده جایزه
  • پرفروش
  • دوران زندگی
  • نویسنده

فایل های مصاحبه