گفتگو با پابلو نرودا 1971
مدت زمان مطالعه : 3 دقیقه
پابلو نرودا، شاعر بزرگ شیلیایی، میگوید اگر دو گزینه پست ریاست جمهوری و اهدای جایزه نوبل را برای او روی میز بگذارند، بلند میشود و پشت میز دیگری مینشیند. او شاعری پرحاشیه بود که حاشیههای زندگیاش بعد از مرگ نیز تمام نشد. مخالفانش همیشه به او حسادت میکردند. خودش میگوید: «میراث بدی از اسپانیا به ما رسیده است. اصلاً تحمل نداریم ببینیم مردم مشهور شوند یا در زمینهای متمایز شوند».
او شاعری بود که ۵۰ سال بیوقفه نوشت و زندگی کرد؛ آنطور که خواست. به قول خودش، «من همه زندگیام را وقف اصلاح مردم کردهام و کتابهایی که در خانه دارم همه محصول کار خودم هستند.» گفتوگویی که میخوانید گفتوگوی «پاریس ریویو» با نروداست.
آقای نرودا، چرا اسمتان را عوض کردید؟ چرا پابلو نرودا را انتخاب کردید؟
یادم نمیآید. من فقط ۱۳، ۱۴ سالم بود. یادم میآید میخواستم نویسنده شوم و این پدرم را خیلی ناراحت میکرد. کلاً فکر میکرد نویسندگی برای خانواده و من تباهی میآورد؛ بهویژه فکر میکرد مرا به زندگی عبث و بیهودهای میکشاند. او دلایل خاص خودش را برای این طرز فکر داشت. من این دلایل را اصلاً قبول نداشتم. اولین اقدام تدافعی که در مقابل ایشان انتخاب کردم این بود که اسمم را عوض کنم.
کدام شاعران دنبال پست و مقام بالای سیاسی بودهاند و موفق شدهاند به آن برسند؟
دوره ما دوره حکومت کردن شاعران است؛ برای مثال مائوتسه تونگ و هوشی مین. مائوتسه تونگ خصوصیات دیگری هم دارد. همانطور که میدانید او برخلاف من شناگر ماهری است. همچنین یک شاعر بزرگ دیگر هم به نام لئوپُلد سنجور هست که رئیسجمهور سنگال است. دیگری اِمه سزر است که شاعر سورئالیسم است. او شهردار فور دو فرنس در مارتینیک در دریای کاراییب است. در کشور من، شاعران همیشه در سیاست دخالت کردهاند. هرچند هیچوقت شاعری نداشتهایم که رئیسجمهوری باشد. از سوی دیگر، نویسندگانی در آمریکای لاتین بودهاند که رئیسجمهوری شدهاند؛ مثل رومولو گایهگوس، رئیسجمهوری ونزوئلا.
اگر دو گزینه ریاستجمهوری و جایزه نوبل را همینالان همینجا روی میزتان بگذارند چطور؟
اگر این دو گزینه را روی میز من بگذارند، بلند میشوم و پشت میز دیگری مینشینم.
کدام یک از منتقدانتان بهتر آثار شما را درک کردهاند؟
اوه! منتقدان من! منتقدان من با همه عشق و نفرت موجود در دنیا مرا تقریباً تکهتکه کردهاند. آدم در زندگی درست مثل هنر نمیتواند همه را راضی کند و این مسئلهای است که همواره با ماست. انسان مدام در حال دریافت عشق و نفرت، نوازش و لگد دیگران است؛ این زندگی یک شاعر است. موضوعی که مرا ناراحت میکند تصرف در معنای شعر و وقایع زندگی یک انسان است؛ مثلاً در کنگره انجمن قلم در نیویورک، من اشعار اجتماعیام را خواندم که هدیه من به کوبا در حمایت از انقلاب این کشور بود.
حتی بیشتر آنها را در کالیفرنیا خواندم؛ باوجوداین، نویسندههای کوبایی نامهای امضا کردند و میلیونها کپی از آن را توزیع کردند که عقاید من شبکهدار است و فردی هستم که از جانب آمریکای شمالی حمایت میشوم. آنها حتی این موضوع را مطرح کردند که ورود من به آمریکا نوعی جایزه بوده است. این حرف اگر تهمتآمیز نبوده باشد، کاملاً احمقانه بوده است؛ چون نویسندگان متعددی از کشورهای سوسیالیستی وارد آمریکا شدند. حتی حضور نویسندههای کوبایی پیشبینی میشد.
ما با رفتن به نیویورک شخصیت ضد امپریالیستمان را از دست ندادیم. درهرصورت این چیزی است که اتفاق افتاد؛ حال از روی شتابزدگی یا سوءنیت نویسندههای کوبایی. در حال حاضر، نامزدی من از طرف حزبم این واقعیت را نشان میدهد که گذشتهای انقلابی داشتهام. پیدا کردن یک نویسنده از بین نویسندههایی که آن نامه را امضا کردند، واقعاً سخت است، نویسندهای که بتوان یک اثر انقلابی را با آثار او مقایسه کرد، نویسندهای که توانسته باشد یکصدم آنچه من انجام داده و برایش جنگیدهام، انجام داده باشد.
از شما به دلیل سبک زندگیتان و بهویژه موقعیت اقتصادیتان انتقاد شده است.
در کل همه آن وهم است. تااندازهای میراث بدی از اسپانیا به ما رسیده است. اصلاً تحمل نداریم ببینیم مردم مشهور یا در زمینهای متمایز شوند. آنها وقتی کریستف کلمب به اسپانیا برگشت او را دربند کردند. چنین چیزی را در زنهای پولدار حسود میبینیم که مدام به آنچه دیگران دارند و آنها ندارند فکر میکنند، اما من همه زندگیام را وقف اصلاح مردم کردهام و کتابهایی که در خانه دارم همه محصول کار خود من هستند. از هیچکس سوءاستفاده نکردهام. عجیب است چون انتقادها و ملامتهایی که درباره من وجود داشته هرگز برای نویسندگانی به کار گرفته نشدهاند که از نخست پولدار بودهاند.
در عوض، همه این ملامتها در حق من شده که ۵۰ سال سابقه نویسندگی دارم. آنها همیشه میگویند «نگاه کن، نگاه کن ببین چطور زندگی میکند! یک خانه رو به روی دریا دارد. خوب میخورد» چقدر مزخرف.
در وهله اول باید گفت استفاده از چیزهای نامرغوب در شیلی خیلی کم اتفاق میافتد؛ چون همهچیز باکیفیت است. این مشکل عقبماندگی کشور ما و درمجموع پیشپاافتادگی عادات ما را نشان میدهد. شما خودتان به من گفتهاید که نورمن میلر برای نوشتن سه مقاله برای مجلهای در آمریکای شمالی حدود ۹۰ هزار دلار دریافت کرده است. اینجا اگر یک نویسنده آمریکای لاتین چنین مبلغی برای اثری بگیرد، با موجی از اعتراضات نویسندههای دیگر مواجه میشود که معتقدند «چه اهانتی! چقدر فجیع! کی قرار است این وضع به پایان برسد؟»
بهجای اینکه همه از این بابت خوشحال شوند که یک نویسنده میتواند درخواست چنین حقالزحمهای بکند. خب، همانطور که گفتم، همه اینها بدشانسیهایی است که عنوان عقبماندگی فرهنگی به آنها اطلاق میشود.
ارسال دیدگاه