گفتوگو با محمدعلی بهمنی 1395
مدت زمان مطالعه : 4 دقیقه
خلق و خوی بندری دارد. خونگرمی جنوبیها در رفتارش دیده میشود. وقتی با متانت و لبخند از 9 سالگیاش تا امروز با ما در خاطرات قدم می زند. محمد علی بهمنی شاعر و ترانه سرایی که سالهاست دانسته و ندانسته بسیاری از ترانههایی که زمزمه میکنیم از سرودههای اوست؛ از خرچنگهای مردابی حبیب تا ترانههای ناصر عبداللهی و بسیاری از خوانندگان دیگر حاصل نبوغ ذاتی او در استفاده از اعجاز کلمات است. بهمنی که از استعدادهای کشف شده مرحوم فریدون مشیری است در شبی پاییزی میهمان صفحه ما بود.
9 ساله بودید که اولین شعرتان را چاپ کردید. چطور در 9 سالگی شاعر شدید؟
خودم نمیدانستم چنین قدرتی در من هست. در واقع به نوعی فریدون مشیری این استعداد را در من دید. مرحوم مشیری برخی نوشتههای من را خوانده بود و به من گفت که میتوانی شعر بگویی. بعد هم چند بار از من پرسید که شعری گفتهای؟ و من گفتم هر چقدر سعی میکنم نمیتوانم. مرحوم مشیری گفت به کسی که دوستش داری فکر کن تا بتوانی. در آن سن همه عشق من مادرم بود؛ در واقع اولین شعرم را برای مادرم گفتم.
پس به نوعی فریدون مشیری شما را کشف کرد. چطور با مشیری آشنا شدید؟
برادران من در چاپخانهای کار میکردند و فریدون مشیری مسئول صفحه ادبی نشریهای بود که آنجا چاپ میشد. سه ماه تعطیلی تابستان را من هم در آن چاپخانه کار میکردم. همانجا با مشیری آشنا شدم و در آن سن تمام هیجانم این بود که زودتر از هر کس دیگری نشریه و شعرها و نوشتههای مشیری را میخواهم.
چطور در آن سن وزن را درک میکردید؟ برای پسربچهای در آن سن باید کار سختی بوده باشد.
شعر در خانواده ما مثل سفره غذا همیشه پهن بود. مادرم حافظ و سعدی و مولانا میخواند و برادرانم شاهنامه خوانی داشتند. به نحوی در این بهره بردن از شعر، اجبار هم بود. زمانی که برادرانم شعرخوانی میکردند من را مجبور میکردند با همان سن کم گوش کنم. حتی گاهی نمیتوانستم شعر را درک کنم اما از من میخواستند برشهایی از شعر را برایشان بگویم. کافی بود حواسم پرت شود تا بازخواست شوم و گوش مالی. اینطور بود که من خواسته و ناخواسته شعر و وزن را آموختم. هر چند برداشتی از وزن در اشعار نداشتم اما به راحتی آن را در نوشتههایم رعایت میکردم.
بعد از شعر «مادر» باز هم شعر گفتید؟
بله، بعد از شعر مادر، فریدون مشیری چند خطی در مجله نوشت که این شعر را پسربچهای در این سن و سال گفته است. این ماجرا برای من شوق کمی نبود. بیشتر اوقات به شعر میاندیشیدم و تا مدتی بیشتر رباعی و دو بیتی میگفتم. البته شروع کارم با شعر نیمایی بود. هر چند در آن سن نمیدانستم شعر نیمایی چیست و شعر «مادر» را در قالب غزل گفته بودم، اما در قالب شعر نیمایی راحتتر شعر میگفتم.
پس فریدون مشیری مشوق اصلی شما بود؟
بله. در همان سالها و با ادامه رفت و آمدهایم با فریدون مشیری، در نشستهای شعری شرکت میکردم. او از من میخواست به عنوان یک شنونده حاضر باشم. غرق در شادی وصف ناپذیری در جلسات شعری که با حضور نادرپور و نصرت رحمانی بود شرکت میکردم. البته به عنوان یک شنونده میرفتم و همین کم سن بودنم باعث میشد هر کدام از شعرایی که میآمدند برای تشویقم کتابهای شعر کودکان محمود کیانوش را میآوردند.
از این جلسات شعر و از شاعرانی که میآمدند برای شعرخوانی، خاطرهای دارید؟
حدود سیزده سال داشتم که شاملو و فروغ و اخوان را در برخی جلسات میدیدم. هر کدام شان به نوعی سعی در تشویق من به شعر داشتند و برایم کتابهایشان را میآوردند. این شب شعرها تا زمان رفتنم به بندرعباس ادامه داشت.
حضور در این جلسات تاثیری هم در شعر گفتنتان داشت؟
من بیشتر مشتاق مشیری بودم. همیشه شعر او را بهترین، قشنگترین و روانترین سبک میدانستم. تا 12 سالگی تنها به سبک آقای مشیری شعر میگفتم. بعدها به پیشنهاد خودشان کتابهای دیگر شاعران حاضر در شب شعرها را برایم خریدند. البته تا 14 سالگی همچنان فریدون مشیری را الگوی خودم میدانستم.
از روحیات مرحوم مشیری بیشتر بگویید. رابطهتان چطور بود؟
مرحوم مشیری جواهر بود. رابطه ما فراتر از شاگرد و استادی بود. ایشان به دلیل دوستی با برادرانم به خانه ما رفت و آمد داشت. حضور مشیری برای من سرشار از درس بود. انرژی زیادی برای شعر گفتن داشت. بسیاری را با شعر آشنا کرد. زبانش برای شعر به گونهای بود که مردم به راحتی با آن ارتباط میگرفتند و جوانترها به راحتی از آن الگوبرداری میکردند. من همیشه فکر میکردم هر بار ایشان را میبینم باید چندتا شعر داشته باشم. معتقد بودم ایشان باید شعرهای من را بشنوند. مرحوم مشیری نیز با اشتیاق شعرها را میشنیدند و وزنها را به من میگفتند.
اولین شعری که با آن معروف و شناخته شدید کدام بود؟
اولین مجموعه شعرم به نام باغ لال سال 50 همزمان با کتاب مرحوم حسین منزوی توسط یک انتشارات چاپ شد. این همزمانی باعث شد تا کتاب در مقام مقایسه قرار بگیرد. آن موقع ها مثل الان نبود. کتابها واقعاً خوانده میشدند و بزرگان بر روی آنها نظر میدادند. نقد میکردند و جایگاه طرف را به او نشان میدادند. آن موقع فضا به گونهای بود که طرف باید در یک کتاب خودش را معرفی میکرد. من هم با مجموعه باغ لال شناخته شدم.
از آن زمان تا امروز ترانههای زیادی از شما معروف شدهاند؛ علت این ماندگاری را در چه میبینید؟
ترانه گفتن و ماندگار شدن ام بستگی به شرایط دارد. من پیش از انقلاب حدود هزار و 100 ترانه برای بیشتر خوانندههای نامدار سرودهام و خوانندگانی مثل مرضیه، ستار، ایرج، عارف و حبیب ترانههایم را میخواندند.
سفارش ترانه هم میگرفتید؟
نه به آن شکل. آن موقع ها اینطور نبود که شاعر در جایی شعر را بگوید و در نقطهای دیگر آهنگساز ملودی را بسازد و بعد خواننده بخواند. فاصلهای هم بین خوانندهها نبود و اهمیت ماجرا تنها در این بود که ترانه توسط یک حنجره خوش خوانده شود. اشعار هم سفارشی نبود. رابطه دوستانهای بین شاعر و خواننده و آهنگساز بود و گاهی این سه نفر، دور هم مینشستند و چند روزی با هم زندگی میکردند تا به درک مشترکی از کار برسند. ما هم اول روی یک ریتم آهنگ فکر میکردیم و بعد آهنگساز آهنگی را میزد که گویی زخمهها بر رگ و ریشه ما میخورد و بعد بر اساس آن شعری میگفتم. حتی گاهی پیش میآمد که خواننده بیتها را با آهنگ میخواند تا از نشست شعر بر ملودی مطمئن شود. درک این سه حس از هم باعث ماندگاری کارهای قدیمی بود. در واقع پیش اندیشی برای کارها نبود.
خاطرهای از این جلسات ترانه سازی دارید؟
تمام آن روزها خاطره است، به خصوص جلساتی که با ایرج خواجه امیری داشتیم.
پس با این خواننده صمیمیتر بودید.
با ایرج کارهای زیادی داشتیم. هنوز هم با هم دوستیم. گاهی یادی از گذشتهها میکنیم. الان برای فرزندش نیز شعر می گویم. احسان را اول به خاطر پدرش و بعد به خاطر صدای زیبایش بسیار دوست دارم.
شما که اصالتاً تهرانی هستید و سالها ساکن تهران بودهاید چطور سر از بندر در آوردید؟
من متولد بندرعباس هستم و بعد از تولدم به تهران آمدیم. اولین سفرم به بندرعباس با اجازه خانوادهام به همراه فریدون مشیری بود. آن زمان مرحوم مشیری از مدیران مخابرات بود و موقعی که میخواست برای سرکشی به بندر برود، من را هم که آن موقع 14 سالم بود همراه خود برد. البته برادرم آن زمان ساکن بندرعباس بود. این سفر نقش زیادی در آینده من داشت. در همین سفر با مدیر فرهنگ بندرعباس آشنا شدم. 15 روزی را میهمان بندر بودم و همان سفر باعث شد به بندرعباس علاقه مند شوم. سال 52 به بندر رفتم و آنجا ماندگار شدم. مردم بندر آنقدر خونگرم و اصیل هستند که اگر مدت کوتاهی با آنها زندگی کنی دیگر نمیتوانی از ایشان جدا شوی. الان هم در بندر، چاپخانه و انتشاراتی دارم.
پس شما هم وارد کار چاپ و نشر شدید؟
بله. من از 9 سالگی به چاپخانه رفتهام و معتقدم چاپخانه مانند دانشگاه است. به خصوص چاپخانههای آن موقع با گارسه ها و حروف چینیهایش کم از تحصیل نداشت.
شما الان در موقعیتی شبیه سالهای پیش مرحوم مشیری هستید. اگر جوانی بیاید و مستعد باشد برایش همان کاری را میکنید که مشیری برای شما کرد؟
البته یک یاز دلخوشی هایم برای زنده بودن این است که برای جوانان انرژی بگذارم. این به شخصیت انسان برمی گردد که چقدر تاثیرگذار باشد اما اگر حتی کمی از یادی که از مرحوم مشیری میشود در حد خودم از من بشود، برایم کافی است.
گویا در بندرعباس استعدادهایی را نیز کشف کردهاید که مرحوم ناصر عبداللهی یکی از آنهاست. درباره او بیشتر بگویید.
اینکه بگویم ناصر عبداللهی کشف من بود ادعای بزرگی است. ظرفیت در خود انسانهاست و اینکه ما جذب ظرفیت و توانایی کسی میشویم و فضایی را برایش فراهم میکنیم به این معنی نیست که ما باعث معروف شدنش شدهایم. مرحوم عبداللهی نیز توانایی و استعداد داشت و از صداهای بندر بود.
ارسال دیدگاه