گفتوگو با فرزانه منصوری 1394
مدت زمان مطالعه : 3 دقیقه
«قلب، میهمانخانه نیست که آدمها بیایند دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد. قلب؟ راستش نمیدانم چیست اما این را می دانم که فقط جای آدمهای خیلی خوب است!»
آنها که «آتش بدون دود» و «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» را خواندهاند میدانند که آثار نادر ابراهیمی سرشار است از چنین تغییرات زیبایی که مدام میخواهی زیرشان خط بکشی یا روی برگه جداگانه بنویسی و به خاطر بسپری.
این نویسنده محبوب، به همان اندازه که خوب بلد بوده از عشق بنویسد، در زندگی هم عاشقانه زندگی کرد. گواهش آن همه نامه عاشقانهای است که برای همسرش نوشت و چهل نامه از میان آنها هم کتاب شد. نوشتههایی که بهانه گفتگوی ما با فرزانه منصوری همسر مرحوم نادر ابراهیمی شد.
شما چطوری با نادر ابراهیمی آشنا شدید؟
در فامیل ما خانمی بودند که همه به ایشان احترام میگذاشتند؛ ایشان من را که آن زمان 21 سالم بود برای نادر که خواهرزاده همسرشان بود انتخاب کرد و این ماجرا را به پدر و مادرم گفت. من هم در سنی بودم که خواستگارانی داشتم و به همه میگفتم که میخواهم درس بخوانم و الان وقت ازدواجم نیست اما این بار رضایت دادم تا آشنایی صورت بگیرد.
چند باری همدیگر را در میهمانیهای خانوادگی دیدیم و با نظرات و منش هم آشنا شدیم. از نظر ظاهر هم به دل هم نشستیم تا اینکه بزرگترها اجازه دادند در اتاقی با هم صحبت کنیم. بعد از صحبتهای ابتدایی نظر قطعیمان را اعلام کردیم.
پس آن اول عشق و عاشقی در کار نبوده، درست است؟
نه. ما بی عشق و دوست داشتن شروع کردیم اما به یاد میآورم در همان اولین سالی که با هم زیر یک سقف رفتیم نادر به من گفت «دوستت دارم» و یکی دو سال بعد به من گفت «تو را چون خاک میخواهم همسر من». نادر ابراهیمی عاشق خاکش بود و نهایت علاقهاش در خاک وطنش خلاصه میشد.
یعنی آن نامههای عاشقانه مربوط به بعد از ازدواج است؟
«چهل نامه به همسرم» و «یک عاشقانه آرام» بعد از ازدواجمان نوشته شد که نادر تجربیاتی در زندگی مشترک پیدا کرد.
اینکه گفتید از ظاهر آقای ابراهیمی خوشتان آمده بود یعنی چی؟ مثلاً آن روز چی پوشیده بود؟
اولین مراسم آشنایی، میهمانی در خانه فامیلی بود که معرف ما به هم بود. آن روز نادر از کوهنوردی برگشته بود و به نظرم بسیار بلندبالا و خوش قواره آمد. پلیور شکلاتی رنگی پوشیده بود که یقه سفیدی روی آن برگشته و خوشایند بود.
معیارهای شما در آن روزگار برای ازدواج چه بود؟
-من معیارهایی برای ازدواج داشتم که بسیار ساده بود. میخواستم همسرم از نظر فرهنگی به فرهنگ خانواده من نزدیک باشد و از نظر مادی بتواند زندگی سادهای را پیش ببرد. اینها را در او یافتم و به توافق رسیدیم.
مهریهتان چقدر بود؟
در جلسهای که با هم بودیم از خلقیات و خواستهها و علایقمان گفتیم و نادر به من گفت دوست دارد که همسرش مهر داشته باشد و در سال 1344، مهریه مه 50 هزار تومان تعیین شد.
نامزدیتان چه مدت طول کشید؟
از فروردین تا شهریور نامزد بودیم و بعد عقد کردیم.
اولین هدیهای که برای همسرتان گرفتید را به خاطر دارید؟ اولین هدیه ایشان را چطور؟
ما یازدهم فروردین نامزدیمان را اعلام کردیم. اولین هدیه من به نادر یک جفت دکمه سردست بود. نادر هم پارچهای که مادرش برایم خریده بود را به من هدیه داد.
اولین کتابی که از همسرتان هدیه گرفتید را به خاطر دارید؟
اولین کتابی که نادر به من داد «یکلیا و تنهایی او» و کتابی از فروغ فرخزاد بود.
در دوران نامزدی برایتان شعر هم گفت؟
شعر نه؛ اما یک یا دو نامه دارم که مربوط به دوران نامزدی است و بسیار زیبا است.
پیش از ازدواج با نادر ابراهیمی، رابطهتان با ادبیات چطور بود؟
من به عنوان یک دختر 21 ساله خیلی اهل ادبیات نبودم اما مطالعاتی داشتم. بعد از آشنایی با نادر، برای اینکه از او کم نیاورم به سمت خواندن سبکهای ادبی رفتم و حتی کتابهای قطور مثل «کمدی الهی» دانته هم میخواندم.
آقای ابراهیمی نظر شما را در مورد داستانهایش میخواست؟
بله؛ بسیار پیش آمده بود که از من نظر میخواست و برای اسم داستان با من مشورت میکرد. وقتی اولین بار جرقه داستانی در ذهنش میزد به اتاقش میرفت و طرح اولیه را مینوشت و من غالب مواقع خودم را جای مخاطب میگذاشتم و حس مخاطب و سوالاتی که برایش پیش میآمد را میپرسیدم. بارها نادر میگفت «تو رفیق منی یا خواننده؟» و من میگفتم میخواهم پیشاپیش آماده باشی که جواب سؤالات را داشته باشی.
کلاً زندگی کردن با یک نویسنده سخت نبود؟ مثلاً اینکه بخواهند سکوت کنید تا بتوانند بنویسند یا چنین عادتهایی نداشت؟
نه. بیشتر، شبها که بچهها خواب بودند مینوشت. وقتی مینوشت برای اینکه آهنگ کلام را متوجه شود بارها با صدای بلند داستانها را میخواند اما هرگز نظم عادی زندگی را بر هم نمیزد.
هیچ وقت به زنهای داستانهای عاشقانه همسرتان حسادت نکردید؟
در آثار نادر سه زن شخصیت اصلی بودند: هلیا، عسل و مهری. هلیا قهرمان «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» است که داستان آن در زمان نامزدی ما نیمه کاره بود. عشق هلیا در واقع عشق به وطن است و این داستان از اولین نوشتههایی بود که نادر برای من خواند. بر اساس همین داستان نیز اسم دخترمان را هلیا گذاشتیم. هیچ گاه به هیچ کدام از زنان داستانهایش حسادت نکردم.
شما خودتان به کدام یک از شخصیتهای داستانهای مرحوم ابراهیمی شبیه هستید؟
بارها از من پرسیدهاند که آیا شخصیتهای داستانهای نادر الگوبرداری از من است؟ نه نیست. ممکن است بخشی از ابعاد شخصیتی من در این زنان باشد یا اینکه در آنها بخشی از مشخصاتی باشد که نادر دوست داشته همسرش داشته باشد اما هیچ کدام از این افراد من نیستم.
اگر بخواهید انتخاب کنید کدام یک از نوشتههای همسرتان را بیشتر دوست دارید؟
من تمام کتابهای نادر را دوست دارم و الان که پس از پروازش کتابها را برای تجدید چاپ، ویراستاری میکنم، با وجود اینکه بارها آنها را خواندهام؛ هنوز برایم جالب هستند و همهشان را دوست دارم. هنوز با قهرمانها اشک میریزم و با شادیشان لبخند میزنم اما «چهل نامه به همسرم» برای من جایگاه خاصی دارد زیرا مخاطبش به نوعی من هستم. بسیاری از این نامهها واقعیت دارند و اصلشان قاب شده در خانه ماست.
داستان، شعر یا نامهای دارید که تنها برای خودتان نگه داشته باشید و به کسی نداده باشید بخواند؟
بله؛ دو نامه دارم که غیر از خودم هیچ کس آنها را نخوانده است.
ارسال دیدگاه