گفتوگو با سید علی صالحی 1392
مدت زمان مطالعه : 9 دقیقه
این مصاحبه (شهریورماه سال ۹۲) بعد از عروج امپراتور شعر جهان «شیرکو بیکس» با شاعر ایرانی سید علی صالحی انجام شد، وفات شیرکو بهانهای بود تا در آن به بحثهایی حول و حوش زبان، شعر و ادبیات کردی بپردازیم. متن کامل گفتوگو یعنی مقدمهای که برایش نگاشته بودم و پرسشها و پاسخها به کردی در چند مجله منتشر شدە است. در اینجا شعر فارسی به نام «شیرکو!» از صالحی همراه با ترجمهی کردی آن در پایان ضمیمه میگردد.
فارغ از گزینگویههای مدح آمیزی که دربارهی استاد شیر کو بیکس در محافل ادبی ایران گفته میشود که حقیقتأ درست و بجا هم هست، بیکس در ایران در سایه سار آثارش در چه عمق و پهنهای شناخته شده است؟
تا پیش از مجموعه و گزینه شعر «سلیمانیه و سپیده دم جهان» درزبان فارسی گاه شعری از شیرکو شنیده میشد (بیشتر شنیداری)، این مجموعه درشناسایی شیرکو به جهان شعر در ایران، یاری رساند. یکجا و مستقل، کتابی از او ندیدم. آیابرای معرفی شیرکو، همین چهارصد صفحه شعر کافی است!؟ هفت هزار صفحه مکتوبات دارد این شاعر بزرگ. پراکنده و محدود البته آثاری ازشیرکو ترجمه شده که درتیراژهای اندک، تنها به دست خواص فرهنگی (بیشتر شاعران) رسیده، اما مهم کل مردماند، مردم تاریخی، مردم فرهنگی، مردم شعر دوست. در ایران ما هستند. شاعرانی (در زبانهای دیگر) که شعرشان معروفتر از شخصیت آنهاست مثل لنگستون هیوز، و هستند شاعرانی که شخصیتشان گستردهتر و شناختهتر از شعرشان است مثل لورکا، شیرکو بیکس، اوکتاویو پاز. امیدوارم در همین تعامل و بده بستانهای فرهنگی میان زبان کردی و زبان فارسی، از دو سو بیشتر ترجمه شود، و از جمله شعرهای شیرکو و دیگر شاعران بزرگ اقلیم کردستان. عبدالله پشیو، لطیف هلمت، کژال احمد، رفیق صابر و...که فعلاً حضور ذهن ندارم، شما بهتر آنها را میشناسید. مترجمینی مثل رئوف مرادی، کریم مجاوری، جلچهای، جلیلیان، فریاد شیری و...ترجمههایی کردهاند که باید کار را وسیعتر ادامه دهند. البته فقط صرف ترجمه و برگردان مهم نیست، باید پرقدرت، سالم و اثر گذار- درست مثل اصل شعر-ترجمه شود، وگرنه کتابچهای در میآید تیراژی هزارتایی، بعد هم گم میشود، بی اثر و فراموش شده، کار ضعیف در ترجمه، منتشر نشود، بهتر است، زیرا هم آبروی شاعر و هم آبروی خود مترجم به خطر می افتد.
چرا ادبیات و بالاخص شعر کردی با شیرکو بیکس در ایران اوج گرفت و شناخته شد؟ در صورتی که اگر با نگاه بینامتنیت میخاییل باختین به متن نگاه کنیم شیرکو بازآفریدهی متون پیش از خود و خصوصأ شاعران بزرگ و کلاسیک کردی بود که جهان کردی را از قرنها پیش برایش روایت کردهاند. شاعرانی همچون نالی، محوی، شیخ رضا طالبانی، احمد خانی، حسین حزنی مکریانی، حاج قادر کویی و ...زبان شیرکو را شکل دادند و خود شیرکو هم در بطن متون (اشعارش) بدان اشاره میکند.
منظورت میخائیل باختین چه ربطی به رؤیاهای ما و مردم این منطقه دارد؟ هر حضوری در جهان بومی خودش به مقصد میرسد، خاصه در شعر. من به نظریات ساخت گرایان روس احترام میگزارم، اما ژرف ساختهای ذهنی و زبانی ما مردم این منطقه، اسباب و سبب و تعریف و حاصل و اسلوب خود را دارد. شعری که مولود تئوری این و آن باشد، به درد آزمایشگاه و لابراتوار ویژه هپاتیت ذهنی میخورد. تئوری ما شورش و خود، طغیان و ترانه، خلاقیت و قیام است در زبان، در موضوع، در روایت، در شکل، در ساخت، در فرم، در فهم و در تولید. هنگام آفرینش، راوی و مؤلف برای این و آنی که پی پُز دادن دانش صوری و تئوری زوری هستند، تَره هم خورد نمیکنند. وقتی نالی و حافظ و شاملووشیرکو هستند، باختین دست را باخته است. آثار این بزرگان فقط به کار دانشکدههای دولتی میآید، نه شاعر خلاق! غلتیدن در این امور کاذب، شبیه این است که سر تا پا لباس کردی بپوشیم و کراوات هم بزنیم. آیا کودکان کرد به چنین شمایلی نمیخندند؟ مدت کوتاهی یکی دو نفر با پناه بردن به همین شوخیها، خیلیها را در ایران خنداندند، اما مردم آنها را ندیدند، پس زدند. مردم برای من مهماند، خود جمعی مهم است. شعر شیرکو در ایران پزیرفته میشود چون به شدت «صادق» است، و حساس نسبت به روح شعر، جان شعر، جهان شعر، باختین ها...تئوریهای خود را از دل شعر شاعرانی مثل بی کس کشف میکنند، و نه عکس آن! مردم پیشرو و سخت گیر ایران -در زبان فارسی- شعر شیرکو را تأیید کرده است. این که ایشان هم کلاسیک است، خب کوههای قندیل هم کلاسیکاند!
تا چه اندازه مسائل هویتی و تاریخی را در آثار شیرکو بازیافتهاید؟ فارغ از اینکه شعر با جوهر و ذاتی انسانی رو به روست و زبان جهانشمول و به اصطلاحی زبان اسپرانتو (زبانی جهانشمول و علمی که فیلسوفان نحلهی تحلیل زبان سودای بنا نهادنش را داشتند) ی ما محسوب میشود، بدین امر بنگرید.
سوای لطف شما، اعتراف میکنم که میان من و حیات کُرد و انسان کُرد فاصلهای نیست. ریشهها مشترک نیستند، بلکه یک ریشه است. سرشاخهها نیز از یک خورشید نیرو میگیرند. همه ما متعلق به «َمقال و گفتمان زاگرس» هستیم. شرق و غرب و شمال و جنوب این رشته کوه در مقام «مادر» یک دامن برای پرورش فرزندانش دارد.
صالحی و بیکس هویت زبانیشان که تجلی گاه تجربهی جهانی آنان به نام شعر است، تا چه اندازه وابسته و درهم تنیده است؟ از شما میخواهم به عنوان یک لر بختیاری به این امر نگاه کنید. من اشعاری را در ادبیات کردی یافتهام که حس و حال و هوایی به همراه میآورد که شبیه لحظات شورانگیز در شعر دخترک و ماه گارسیا لورکاست و این شعر فولکلوریک لری هم از نظر بنده در همان حالت تعریف میشود (ای دوس آر هاتی پیم باور دیمالو دسمال دوو و دوو/من بکرم شین بکرم زاری تا سیپیدی سوو.)
برای درک چنین شناسههایی نیاز به تحقیق و جستجو و واکاوی نیست. شعری که ذاتاً سرچشمه چنین هویتهایی نباشد، چیزی در حد «کاه» است، کاه و کلمه! وقتی من می گویم «شعر» یعنی همه چیز در حد کمال خود. اگر هیچ نشانی از کردستان و ملت کرُد، بر روی زمین باقی نماند، بار جوع به مکتوبات و شعر نالی، محوی، و شیرکو میتوان دوباره این پاره از جهان و انسان را باز آفرید. ازاین مهمتر!؟ به نسلهای جوانتر هم بگویید مبادا مرعوب این ترکیبهای وارداتی و غریبه و بی هوده شوند. تحلیل جهان و انسان آنقدر پیچیده نیست که سراغ مثلاً «فیلسوفان تحلیلی» برویم. پُز دادن در زبان از طریق این واژهها و ترکیبهای تحمیلی فقط کودکان را میترساند. انسان خلاق و با سواد باید ساده و فهیم سخن بگوید.
آیا مترجمان ادبیات کردی نقش درست و واقعی خود را در جهت رساندن معنا و تمهای شعری و ادبی کردی به زبان و ادبیات فارسی و محافل آن گشودهاند؟ اگر نه پیام و سخنتان برای مترجمان چیست؟
زود است بر این داده و بوده قضاوت کنیم. ترجمه کار سختی است. خاصه ترجمه شعر. کسی که خود شاعری حرفهای و خلاق نیست، حق ندارد شعر ترجمه کند، اگر کرد باید از شاعران توانا کمک بگیرد و لااقل بازسرایی شود. کسی که رهبر ارکستر نیست، صرف اینکه میتواند «نُت» ها را بخواند، نمیتواند «سمفونی پنچ بتهوون» را اجرا کند. کسی که میتواند محلی برقصد، صرف اینکه قادر به تکان دادن خود است، نمیتواند رقص ایزادورا...را اجرا کند. شعر ظریف تراوش کننده تر از موسیقی و رقص است، مترجم باید جادوگر باشد در شعر، ساحر باشد در کلمه تا بتواند حقیقت را با تمام تعاریف آن، منتقل کند. در امر شعر، ترجمه کافی نیست، باز سرایی بعد از ترجمه، مهم است.
تا چه حدی با زبان کردی آشنایی دارید؟ این آشنایی تا چه اندازه قابل اعتماد است در جهت خوانش شعری که کاملأ به زبان کردی سروده شده است؟ منظورم از این بند اخیر این است شعری که براساس عناصر و ساختارها و حتی محتواهایی انسانی که بصورت عمیق در جامعه و تاریخ کرد اتفاق افتاده است و به تبع خود را در زبان کردی بروز میدهد، شکل گرفته باشد.
من مترجم نیستم، در کنار مترجمین کرُدی، شعر شیرکو بی کس را بازسُرایی کردم. تأثیر...عالی بود. خانم فرشته ساری (شاعر و رمان نویس نامدار ایران) بعد از خواندن «سلیمانیه و سپیده دم جهان» به من گفت: «میشنیدم که بی کس شاعر بزرگی است، اما شعرهایش چنگی به دل نمیزند، حالا با خواندن این مجموعه میفهمم که شیرکو واقعاً شاعر بزرگی است! ترجمه و بازسرایی، یعنی کمال کار! من با زبان کُردی آشنا نیستم، اما تا حدودی آن را میفهمم چون به گویش بختیاری نزدیک است، و یا به عکس!
با ادبیات کردی اعم از شعر و نثر و حتی متون علمی و فلسفیاش چقدر آشنایی دارید؟(ادبیات بدین معنا از نظر یوهان ویلم برتنز مد نظرم است) و یعنی از هر طریق که از این ادبیات آگاه شدهاید چه کردی، فارسی یا انگلیسی باشد تفاوتی نمیکند، فقط حدود و ثغور آشناییتان را بیان بفرمایید و نگاه و موضعتان.
هر آنچه به فارسی ترجمه شده (خوب و بد در ترجمه) خواندهام. از شعر تا رمان و...، موضع خاصی ندارم جز اینکه انگار این دستاوردها را پیشتر هم خواندهام. همان جهان مشترک و مقال زاگرس، چنین حسی را در من زنده میکند، هویتها یکیست.
شما به عنوان یک شاعر و حتی بعنوان یک انسان میخوانید و می نگارید پس هستید، از روزنهی آگاهی و فهمتان از شعر و ادب و زبان کردی نگرشتان به ترکیب انسانشناختی «هویت کُردی» که به نحوی گفتمان غالب روشنفکری و ادبی کردی را درهم تنیده چیست؟ این سؤال اندکا تخصصی و خارج از چارچوب بحث میباشد اما بدلیل انعکاس و تجلی ادبیات و شعر در بخشی از ساختار هویت و رابطهی بده بستانی این دو مقوله میتوانیم به آن بپردازیم و از این منظر به پرسش پاسخ دهید.
عرض خاصی ندارم. انسان برای من انسان است. اگر دقت کرده باشی که حتماً دقت کردهای، پاسخ این پرسش را به صورت اشاره در جوابهایی پیشین، ذکر کردهام. از تکرار حرفها باید گریخت! اما قصد مرعوب کردن مخاطب را نداریم. در مصاحبه هم درست نیست سخنرانی فلسفی را بر خواننده و خواهنده تحمیل کرد.
شکل و ساختار اشعار شیرکو به رمان-شعر شهرت یافت و براستی هم جا افتاد، یعنی اگر شیرکو 2 ساعت حتی برای مخاطبین عمومی شعر بخواند خیلی به ندرت اندک خستگی در جمع ایشان دیده میشود و کما اینکه این امر بارها و بارها اتفاق افتاده است، چه اندازه این شکل و ساختار و سبک شعری را میشناسید و میپسندید؟
شاهنامه فردوسی، و خمسه نظامی گنجوی هم (شعر- رمان) محسوب میشوند (در اسلوب شعر کهن)، شیرکو بی کس در عصر ما و در زبان و صورت مدرن شعر نو، این شیوه را احیاء کرده است. شعر بلند «افسانه» سروده نیما یوشیج نیز همین است. اساساً روح روایت و لذت روایت پذیری در شرق، به ویژه در خاورمیانه و ملل این ناحیه از جایگاهی ازلی و ابدی برخوردار است. شعر-رمان یک پدیده جهانی و تاریخی و بشری است. ایلیاد و ادیسه هومر...هم همین است. آثار شکسپیر هم «نمایش شعر» است. «سنگ آفتاب» پاز مکزیکی هم همین است. شاعرانی در جهان امروز هم هستند و بودهاند، دست به این تلاش زدهاند، اما همه مثل شیرکو- در این نوع ادبی- موفق نبودهاند. شعر بلند «ضیافت» احمد شاملو نیز در همین چهار چوب میگنجد، اما موفق نبود. لورکا نیز تجاربی در این زمینه داشته است.
به عنوان یک شاعر یا به تعبیر مارتین هایدگری یک باشنده که خانهی هستیاش را در شعر بنا میکند، نقش فاجعه و در اینجا فاجعهی حلبچه «که در چند صد کیلومتری ایران و در سال 1988 اتفاق افتاد» در جهان خودتان و اشعارتان چگونه بود و به چه شکلی بازتاب داشته است؟ اگر نداشته چرا؟ و اگر هم داشته توضیح بفرمایید. شما در بودن ادبی خویش و فعالیتهایتان نشان دادهاید که میان آفرینش و فاجعه یا به تعبیری هنر و تراژدی رابطهای تنگاتنگ میبینید.
شعر «خطبهی جلچه» را زمان این فاجعه سرودم. تأثیر این اندوه بی پایان همچنان باقی است. جهان چاره ناپذیر ما با درد سرشته شده است. به همین دلیل انسان پیروزمند «امید» را آفریده است. آفرینش هنری ریشه در تمام وجوه سرنوشت زمین و زمان و انسان دارد، و فاجعه و تراژدی نیز پارهای از جهان ماست، که گاه به انگیزه خلاقیت بدل میشود.
از ادبیات داستانی و بالاخص رمان کردی چقدر مطلع هستید؟ انقلابهایی در حوزهی ادبیات منثور کردی بویژه در حوزهی داستان و رمان توسط نویسندگانی بزرگ چون شیرزاد حسن، شهرام قوامی، بختیار علی، هیوا قادر، فرهاد پیربال، عطا نهایی و... در کردستان ایران و عراق به وجود آمده و تأثیرش را به وضوح در جامعه و گفتمان کردی میبینیم.
عرض کردم هرچه به فارسی ترجمه شده خواندهام. آثار دوستم دکتر پیربال را میپسندم، رمان بختیار علی بی نظیر است. بختیار علی چند ماه پیش زنگ زد، و تلفنی با هم آشنا شدیم، تا بعد اگر عمری بود، ملاقات میسر شود. در مورد صورت و سیرت ادبیات کرد، عرض کردم، اگر مهم نبود برای من سکوت میکردم. من تلاش جمعی اهل قلم کرد را پاس میدارم و سپاس می گویم. اما مثل شما به ریز امور آن دیار وارد نیستم. پُل من «ترجمه دیگران» است، همین! در حد یک خواننده حرفهای و نه بیش از آن.
چند سال پیش که در یک محفل خصوصی با دکتر فرهاد پیربال دیدار داشتم گفت که رابطهاش با شما از روزن ادبیات عمیق و محکم است، نقش ایشان در معرفی ادبیات کردی چگونه است؟
فرهاد به ایران رفت و آمد دارد، در کارگاه شعر من در تهران، شعرخوانی داشت، فارسی دان است. ما دوست هستیم، چه در تهران و چه در سلیمانیه ملاقاتهایی داشتهایم. بی قراریهای قلمی او را دوست میدارم. یقیناً در حد خود مؤثر بوده در معرفی ادبیات کردی به ما فارسی زبانها.
آیا ادبیات کردی ادبیاتی مظلوم و سیاست شده نیست؟ آیا اگر بازیگران عرصهی سیاست و سیاستمداران اندکی به زبان و آزادی و حق برخورداری و بودن در خانهی زبان مادری بها بدهند، ادبیات کردی در سطحی خیلی والاتر در جهان نمیدرخشید؟
ما به محض تولد «سیاسی» هستیم. ترکیب «سیاست زدگی» نوعی توهین است. زبان، اختراعی سیاسی است، نوشتن کشفی سیاسی است. ادبیات عین سیاست است و سیاست عین ادبیات است. گول این شعارها را نخورید. تنها قورباغه در برکهها سیاسی نیست. ادبیات بدون سیاست، اصلاً به دنیا نمیآید! نفس کشیدن در هر شرایطی، بازتابی سیاسی است. مگر نمی گوئیم «آزادی قلم...!» پس چرا طفره میرویم؟ انسان موجودی اهل اندیشه است. او که از پیوند تعهد و ادبیات میگریزد، انسان را تا حد یک موجود عاری از اراده تنزیل داده است. آن چیزی که باید از آن گریخت «شعار زدگی» است، شعار است و کلمه گویی! دوستان باید دقت کنند، شعار تفاله سیاسی است که نباید روح شعر متعهد را آلوده کند، وگرنه سیاست عین شرف است. در باب این مقولهها نباید «بدفهمی» رُخ بدهد.
وضعیت ادبیات و شعر امروز ایران چگونه است و رابطهاش با ادبیات کردی در چه سطحی است؟
عالی، منحصر به فرد، بی نظیر! قصد قیاس ندارم! ادبیات ما ادامه ادبیات شما و ادبیات شما ادامه ادبیات ماست. در واقع یک مظروفیم در دو ظرف. رابطه فی مابین هم رو به گسترش است. تا بیست و پنج سال پیش هیچ خبری از این پیوندها نبود، اما هم اقلیم و هم به صورتی جدی، دیالوگ برقرار کردیم. ادبیات کُرد ادامه ادبیات ترک یا عرب نیست، ادبیاتی مستقل و اثر گزاری است که همواره نقش منطقهای و جهانی خود را داشته است.
آیا شعر به معنای واقعی آن تنها در زبانهایی که صاحب سرزمین و کشور و دولت و نهادها و ارگانهای سیستماتیک و رسمی هستند متجلی میشود یا خیر؟
شعر...زادهی انسان است و بس! مرز و سرزمین و خودی و غیر خودی و دولت و نهاد و این قبیل امور، در امر تولید شعر نقش دارند، اما اصل نیستند. شعر اولاً در زبان و زادهی انسان است، نه کوه و کمر و پرچم و رژه و خط عابر پیاده...! این قراردادها نمیتواند با مصنوعات خود، انسان و شعر را به بند بکشد!
چرا شما به کردستان جهت انجام مراسم شب شعر و ادبی کمتر سفر میکنید؟
در سلیمانیه برای من قرار بود دهم تیر 92 بزرگداشت بگیرند. همه چیز را مهیا کردند آن کردهای شریف، خب من نتوانستم بروم. متأسفم که نشد، بیماری و هزار کوفت و زهرماری دیگر مرا خسته کرده است. همواره اقلیم نسبت به من محبت داشته است، بویژه اهل قلم و روشنفکران مستقل آن سرزمین. هر سال به گلاویژ دعوت میشوم، خُب باید بتوانم و سالم باشم و...
از خود و دنیای شعریتان و امید و آرزوهایتان چه برایمان میگویید؟
هنوز زنده و پر امید کار میکنم. پنج هزار صفحه شعر از من منتشر شده که بعضی از این آثار به چاپ بیست و یکم رسیده است. شش هزار صفحه «باز سرایی» دارم که گفتهام بماند برای بعد چاپ شود. آدمی یا باید غول آسا کار کند یا مثل مورچه برود پی امرار معاش.
به جز شما و کسانی همچون شهرام ناظری، دکتر قطب الدین صادقی، جناب سعدالله نصیری و... که در تالار وحدت عروج شیرکو را به سوگ نشستند، چه کسان دیگری در جامعهی ادبی ایران از کوچ شیرکو نالیدند؟
من در اماکن دولتی پیدایم نمیشود. به تالار وحدت نرفتم، اما در انجمن غزل که مستقل است، درباره شیرکو بی کس سخنرانی کردم، با رادیو سراسری بلژیک و رادیو سوئد مصاحبه داشتم، با.... مصاحبه داشتم، مطالب من در ایران در پنج روزنامه پیشرو و مستقل درباره شیرکو منعکس شد (سوای مجلهها). در ایران البته دوستانی هم بودند که یادی از شیرکو کردند و مهم بود این یادها. در ضمن من در مرگ شاعرانی مثل شیرکو، نه سیاه میپوشم و نه سوگواری میکنم. نه شاملو مرده است و نه شیرکو! مگر نالی و گوران و حافظ و مولانا مردهاند؟
پیامتان برای جامعهی ادبی و شعری کردی چیست؟ و انتقاد و حرف و حدیثتان کدام است؟
چه پیامی دلپذیرتر از همین مصاحبه. اثبات علاقه نیازی به قسم خوردن ندارد. پیشنهاد دارم. جایزه یی جدی و با آبرو به نام شیرکو را باید – در اقلیم- بنیاد نهاد.
شما چند روز بعد از وفات شیرکو «فارغ از یادداشتی که برای روزنامهی شرق که نوعی سوگ سرایی بود، فرستادید» شعری را تحت عنوان «شیرکو...» در همان روزنامه چاپ نمودید، من با خواندن این شعر درک و فهم شما را از درون و به اصطلاح روانکاوها از روان بنهی شیرکو و به نوعی جامعه و سرزمین کردستان یافتم، خصوصأ استفدهی شما از کلماتی نظیر پیشمرگ و خواب ویس قرنی و... اگر میشود مختصر توضیحی بفرمائید.
شعرهای من مولود ناگهانی جهاناند. پشت میز کارم داشتم مطلب دیگری مینوشتم. ناگهان این شعر به دنیا آمد، حتی یک ویرگول آن را جا به جا نکردم. نیاز به پاکنویس هم نداشت. روزنامه از من مطلب خواست. گفتم: بفرمایید! چه تلفنی و چه حضوری، استقبال از این شعر، عالی بود، از غرب تا عراق و درون ایران، بازتابها هنوز ادامه دارد. عدهای هم هستند، که می گویند صالحی و شیرکو از حیث سیاسی، همسو نیستند، چطوری میشود دوست بود، اما در بینش مخالف هم؟ به تک و توکی از آنها که ارزش جواب داشتند، گفتم: شما هم روزی بالغ خواهید شد!
آخرین مطلبتان چیست؟
حرفی نیست زنده باشید کاک عادل!
شیرکو!
شب، تاریکنا، تبعید
آدمی
اندوه، آزادی، امید!
(تمام طول راه
شبح
از پی پردهدار درهی پروانه میدوید.)
میگفتند اویس قرنی به خواب دیده است
زودا
شاعری از سپیدهدم سلیمانیه برخواهد خواست
پیشمرگ رود و باران و بنفشه خواهد شد.
رسالهنویس رؤیاها
یک دست ترانه به تاریکنا
یک دست ترانه به تبعید:
دمشق، بصره، استانبول
مسکو، واشنگتن، تهران، استکهلم
سفر کرده کلمات شهید
زائر بیزمین،
از این سرزمین
به آن سرزمین...
البته حالا هم جای دوری نرفته است،
دست روی قلب کودکان کُرد بگذارید:
شیرکو...شیرکو...شیرکو...
شێرکۆ!
شەو، تاریکایی، تاراوی
مرۆڤ
پەژارە، ئازادی، هیوا!
(بە درێژایی تیلماسکی رێگا
تارمایی
بەدووی تەونەگەری دەربەندی پەپوولە دا دەکشا.)
دەیان گوت: ئۆوەیسی قەرەنی بەخەو دیتوویە
لە زووتر
شاعیرێک
لە سپێدەی سلێمانییەوە هەڵ دەسێت
دەبێتە پێشمەرگی رووبار و باران و بەنەوشە.
نوشتەنووسی خەونەکان
دەستێکی گۆرانی بۆ تاریکایی
دەستێکی ستران بۆ تارا «و/ی» ی:
دەمیشق، بەسرە، ئیستەمووڵ
مۆسکۆ، واشەنگتۆن، تاران، ئۆستۆکهۆلم
سەفەر کردووی وشە شەهیدەکان
تەوافچی بێ زەوین،
لەم سەرزەمینەوە
بۆ ئەو سەرزەمین...
هەڵبەت، هەنووکەش بۆ شوێنێکی دوور نەڕۆشتووە،
دەست بخەنە سەر دڵی منداڵانی کورد:
شێر...کۆ...شێر...کۆ...شێر...کۆ!
ارسال دیدگاه