گفتوگو با هوشنگ ابتهاج 1392
مدت زمان مطالعه : 4 دقیقه
هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)، که تا کنون به کمتر گفتوگویی تن در داده، حالا در خاطرات تقریری و تفصیلی خود نه تنها از شعر خود و دیگران که از هر کس و هر چیز که در چرخش فرهنگی دیروز و امروز ایران سهمی داشتهاند، سخن به میان آورده است.
این خاطرات که عنوان «پیر پرنیاناندیش» بر پیشانی دارد در دو جلد و در ۱۳۰۰ صفحه در تهران انتشار یافته و در مدتی کوتاه به چاپ پنجم رسیده است.
پیش از هر چیز باید به تدوین کنندگان کتاب، میلاد عظیمی و عاطفه طیه، تبریک گفت که اولاً توانستهاند طلسم سکوت دراز مدت سایه را بشکنند. ثانیاً نگذاشتهاند که حتی یک واژه از حرفهای او به هدر رود و همه آنها را به دقت تحریر کرده و بازتاباندهاند. آنها برای این کار شش سال تمام (۸۵ تا ۹۱) در ماههایی که سایه در تهران به سر میبرده، از مصاحبت او برخوردار شدهاند. و تازه اگر پا درمیانی محمدرضا شفیعی کدکنی که سایه از او حرفشنوی دارد نمیبود، گمان نمیکنیم کارها میتوانست به سرانجامی برسد.
آنها که از موهبت هم نشینی و هم سخنی سایه برخوردارند به خوبی میدانند که او به این سادگیها تن به گفتگو نمیدهد. این پرهیز از اظهار نظر، به ویژه در مقولههای سیاسی قوت بیشتری میگیرد. سایه شاید با توجه به زندگی گذشتهاش، به طور کلی در این پرهیز حق داشته باشد. ولی از طرف دیگر مخاطبان او نیز حق دارند او را با همان شور و شر مبارزاتی سالهای سی بخواهند که دیگر نه سن او اقتضای بهره وری از آن روحیه را دارد و نه او آن گونه رفتارها را با شرایط امروز سازگار میبیند. خوشبختانه بسیاری از شعرهای آن زمانی او پیشگویی شگفت انگیز آینده است!
میلاد عظیمی هم از این بابت راضی نبوده است و اشاره میکند به «بحثهای درازدامنی» در شبهای بی شمار گفتگو با سایه در باب مسائل سیاسی و اجتماعی داشته و بعد هم «چکیدهای کمرنگ ولی سودمند» از آن را در فصلی با عنوان «در پیشگاه مردم» جای داده ولی بعد به سفارش «بسیار بسیار مؤکد» سایه آن را حذف کرده است.
البته این پرسش نیز مطرح میشود که اگر او نظرات واقعیاش را در مقوله سیاستهای روز بیان میکرد برای خود بی دلیل دردسر نمیآفرید؟ و آیا اصولاً خاطراتش مجوز پخش میگرفت؟ مخاطبان مبارز سایه هم مجموعههای پیشین شعری او را دارند و میتوانند انقلابیهایش را برای آرامش خاطر خود گلچین کنند.
در فصلهای متعدد ولی کوتاه «پیر پرنیاناندیش» که عنوان دوم «در صحبت سایه» را نیز بر پیشانی دارد، همه جور چیزی مطرح شده است ولی دو مقوله شعر و موسیقی پر مایه تر از مقولات دیگر است. سایه از سرآمدان عرصه اول و از شناسندگان عرصه دوم به شمار میرود. شگفتی آور است که عشق و علاقهاش به دومی بیشتر از اولی است که میدان اصلی هنرنمائی اوست. خودش میگوید که از موسیقی به شعر رسیده است. در خاطرات او نیز میزان حرف هائی که در فصل موسیقی و موسیقیدانان به میان آمده اگر بیشتر از فصل شعر و شاعران نباشد کمتر از آن نیست. شیوه تقریر و تحریر کتاب امکان «گفت و گو» نمیدهد، شاید هم عظیمی خواسته است حالا که سکوت سایه را شکسته بگذارد بیشتر او حرف بزند. چون اتفاق مغتنمی است که ممکن است هر روز پیش نیاید. در واقع کتاب، مجموعه پرسشهای کوتاهی است که پاسخهای بلند گرفته است.
در فصل «اندر باب شعر» از نخستین حرفهایی که سایه می زند این است که «شعر را باید در ایران گفت!...در اون آب و خاک و برای اون مردم.... در فضائی که اگر گرد و خاک هم بلند میشه، انگار گرد و خاک زمان سعدی و حافظه!»
در محفلی، کسی در مقام تمجید و تحسین به سایه میگوید ما از شعر شما بیشتر از شعر حافظ لذت میبریم. سایه بلادرنگ پاسخ می هد:
حق دارین چون سطح شعر من از شعر حافظ خیلی پایین تره و در حد فهم شماهاست. در نتیجه از شعر من لذت می برین!... سایه بعد میافزاید: من یک عمر در اقیانوس شعر فارسی غوطه زدم و غرق شدم حالا به این نتیجه رسیدم که:
«گر نبودم، چه ازو کم میشد/ باز بودم چه بر او فزودم!؟»
دامنه صحبت به رابطه شعر و افیون میکشد و از سایه پرسیده میشود آیا تاکنون به سراغ افیون رفته است؟ پاسخ منفی است:
پیش اومده که بانادرپور و اخوان و تقی مدرسی به تریاک خانهها هم رفتم ولی لب نزدم. خب من رفیق حجره و گرمابه و گلستان بچهها بودم. هر جا میرفتن باهاشون میرفتم.
سایه در مورد کار شاعران جوان نیز حرفهایی دارد. درباره «گوشه تماشا» که دفتری است از رباعیهای آنها و بهوسیله رباعی پژوه روزگار ما، سید علی میر افضلی، منتشرشده میگوید:
چیزهای خیلی قشنگی در میان آنها هست ولی زبان رو سهل گرفتن. لازم نیست زبان سعدی و حافظ داشته باشن...این بچهها زبان رایج امروزی می خوان، منتها زبان درستوحسابی.
جوانان امروز به دنبال غزل هم رفتهاند و سایه میگوید:
یک مقدار تصاویر مال طایفه شعر نو وارد غزل شد که می تونه خوب باشه، البته اگر طرز کار و درست بشناسن... یه مقدار هم زبان کوچه و بازار آمده تو غزل که قابل تامله. زبان محاوره را با زبان کوچه نباید بهاشتباه گرفت. اصلاً تمام هنر بزرگان شعر ما این بود که یک ترکیبی از زبان ادبی و زبان کوچه و بازار درست کنن. فردوسی، حافظ و سعدی هم همین کار و انجام دادن...
اهالی شعر همه سایه را شاعری خوشبین معرفی میکنند که همیشه امیدی در شعرش هست ولی خودش معتقد است که هیچکس درد بزرگ را در او نمیبیند. میگوید:
سببش آن است که او قادر نیست درد را در شعرش نشان بدهد. وقتی از افشردن جان میگوید کسی نمیفهمد که منظورش این است که لحظاتی در خودش مچاله میشود:
«خون میچکد ای سایه در این کنج صبوری/ این صبر که من میکنم افشردن جان است»
سایه در مقام بیان سماجت کسانی که میخواهند همهچیز را سیاسی ببینند، نظر یکی از رفقا را میآورد که مارکس را هم به مارکسیست بودن قبول ندارد. او «ری را» ی نیما را شعر سیاسی میدانسته و بحث به شعر «احساس» سایه که رسیده آن را هم سیاسی تشخیص داده و گفته که شما این شعر را برای ویتنام ساختهای: «بسترم/ صدف خالی یک تنهائی است/ و تو چون مروارید/ گردنآویز کسان دگری.»
سایه میگوید:
به حضرت عباس من این قصد را نداشتم!...یه چیز دیگه هم بگم وقتی من این شعرو میگفتم هنوز واقعه ویتنام اتفاق نیفتاده بود. شعر من تاریخ دارد: ۲۱ دیماه ۱۳۳۱، با کیوان و شاملو در کافه نشسته بودیم. من این شعرو روی کاغذ سیگار نوشتم. شاملو قلمو از من گرفت و بالای آن نوشت: احساس!، یه علامت تعجب هم جلوش گذاشت.
در فصل پروپیمان موسیقی، مطالب کتاب را به دو دسته میتوان تقسیم کرد، حرفهایی درباره موسیقی بهویژه موسیقی سنتی ایران و خاطراتی از اهل موسیقی در گذشته و حال. سایه که مجموعه ردیف آوازی ایران را میشناسد و آنها را در ذهن حفظ کرده بر این باور است که هیچ محدودیتی در این آوازها نیست. «ترکیبات بسیار میتوان از درون آن به دست آورد. (منظور از یافتن کانالهایی است که از راه آنها میتوان از مایهای به مایه دیگر رفت و بهاصطلاح مدگردی کرد.) شب و روز مسائل تازهای توی ذهن من هست...حیف شد نرفتم به دنبال موسیقی.... یکی از این گردنشکستهها هم به این مسائل توجه نمیکند..» سایه میگوید که در اوقات فراغت به زمزمه آواز هم میخوانده. یکبار آوازی در ماهور خوانده، ضبط کرده ولی بعد پشیمان شده و همه را پاک کرده است!
سایه با نخبگان موسیقی سنتی دوستی نزدیک داشته است، با کسایی، بنان، شهناز، معروفی و از جوانترها با محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان و از هر یک از آنان که صحبت میکند نوار صدایی از آنها را نیز روی دستگاه پخش میگذارد و مجلس را موزیکال میکند. به نظر او ساز شهناز پر از مظلب است. «آفرینندگی در لحظه دارد و مضرابش همیشه خوشصداست. جملهبندیهایش فوقالعاده است. مال خودشه، ساز خودشه!»
سایه به لطفی هم عنایت ویژه دارد و معتقد است که او به موسیقی احترام میگذارد. بعد از اجرای شور او بر روی غزل «هوای کوی تو دارم نمیگذارندم»، یاد میکند:
باید موسیقی با درون شما کوک بشود. این کاری است که بعضی از کارهای لطفی با من میکند. در واقع با صداهای درونی آدمی یکی میشود و آنقدر فشار این صداهای درونی زیاده که سینه را میخواهد بترکاند.»
در یکی از دیدارها سایه از شنیدن تصنیفی که از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش میشده سخت عصبی و دلگیر میشود و میگوید:
خواری و زاری و زبونی از این موسیقی میبارد و با اشاره به بیتی از اشعار خودش میافزاید: «رادیو تلویزیون پر شده از این موسیقی، شده دایره عجز و عزا. نماز شام غریبان چو گریه آغازم از حافظ شاید غمانگیزترین شعرها باشد ولی در آن زاری و زبونی نیست...اصلاً وهن به آدمیزاد وارد میشود وقتی این برنامهها را میبیند.»
عظیمی مخاطب سایه میگوید او وقتی اینگونه مباحث مطرح میشود، آنقدر غصه میخورد که نگو و نپرس! سایه ولی در برابر دایرههای عجز و عزا، رستاخیز تازهجوانان را نیز میبیند و میگوید:
این بچههای جوان را او به رادیو آورده و سبب رستاخیزی در کار موسیقی ایرانی شده است. این بچهها همه دانشگاه رفته بودن، با شعر و فلسفه و نقاشی آشنا بودن...
سایه در مورد نوآوری در موسیقی ایران نیز نظرات ویژهای دارد و معتقد است موسیقی سنتی ما را نمیشود مثل موسیقی فرنگ دگرگون ساخت.
موسیقی ایرانی به غزل فارسی میماند. خاصیتش اینه که به همین شکل بماند. البته نوآوری سازگار با این موسیقی نیز وجود دارد. شما میتوانید در چارچوب موسیقی سنتی حرف خودتان را بزنید و نوآوری هم داشته باشید و ملودیهای تازه خلق کنید. اما آگه بخواین با مثلاً سنتور صدای گیتار در بیاورید...این اسمش دیگر نوآوری نیست...
آنچه در این بررسی کوتاه و گذرا آمده، قطرهای از دریاست. هزاران نکته کهنه و تازه با پیر پرنیان اندیش- در صحبت با سایه گردآمده که بسیاری از آنها آگاهیدهنده و تأملبرانگیز است. خواندن این خاطرات برای شناخت ژرفتر اندیشههای ه.ا. سایه ضروری است. شاعری که با همه کوشش برای در سایه زیستن، به نیروی درخشش شعر گرانقدر خود هم چنان آفتابی مانده است.
ارسال دیدگاه