گفتگو با آنتونی دوئر 1394
مدت زمان مطالعه : 4 دقیقه
کتاب برنده پولیتزر ۲۰۱۵ و نامزد نهایی جایزه کتاب ملی آمریکا اکنون در کتابفروشیهای سراسر دنیا چشم هر بینندهای را به خود جلب میکند. «تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم» دومین رمان نویسنده جوان آمریکایی است که پیشتر جایزه بورسیه گوگنهایم، جایزه داستان کوتاه (اُ. هنری)، جایزه کتابخانه عمومی نیویورک، جایزه رُم و جایزه ساندیتایمز برای داستان کوتاه را در کارنامه خود دارد. این کتاب از سوی نشر «کتاب کولهپشتی» و با ترجمه مریم طباطباییها منتشر شده.
معمولاً چه کتابهایی روی میز کنار تختت داری؟
رمان «کمپانی زمینخواران» نوشته جنی آفیل (نویسنده آمریکایی، ۱۹۶۸)، «نام من سرخ» از اورهان پاموک و «تاریخ کوتاه بشریت» نوشته یووال نوح حراری (استاد تاریخ و نویسنده، ۱۹۷۶). برای شناخت تواناییها در نوشتن داستان، کسی که نتواند تبحرات نویسنده را تشخیص بدهد کارش کمی سخت میشود.
رماننویسی که همیشه موردعلاقه شما بوده، چه کسی است؟
شاید وینفرد گئورک سبالد (نویسنده آلمانی، ۱۹۴۴-۲۰۰۲) یا ویرجینیا وولف یا هرمان ملویل. شاید نشود نویسندگان بزرگ را رتبهبندی کرد یا حداقل من نمیتوانم این کار را بکنم. یک روزهایی حتی به نوشتههای خودت احتیاج داری و یک روزهایی به نوشتههای شخصی مثل لوری مور.
فکر میکنید بهترین نویسنده، رماننویس، مقالهنویس، منتقد، روزنامهنگار و شاعر در حال حاضر چه کسی است؟
من هر چیزی را که آن کارسون (شاعر، مقالهنویس، استاد کلاسیک کانادایی، ۱۹۵۰) بنویسد میخوانم. هر چیزی که جی.ام کوئتزی بنویسد میخوانم و هر چیزی را که کورمک مککارتی بنویسد هم میخوانم. سعی میکنم هر مقالهای را که ماری رافل (شاعر، مقالهنویس و استاد آمریکایی، ۱۹۵۲) روی آن کار میکند از دست ندهم. آندریا برِت (نویسنده بزرگ آمریکایی، ۱۹۵۴) در نوشتن داستانهای کوتاه تخیلی تبحر خاصی دارد. نوشتههای مگی نلسون (شاعر، منتقد هنری و ادبی آمریکایی، ۱۹۷۳) واقعاً خیرهکننده است. مریلین رابینسون (نویسنده بزرگ آمریکایی، ۱۹۴۳) که یک بت است. توماس پینچن (نویسنده بزرگ آمریکایی، ۱۹۳۷) در زبانشناسی حرف ندارد. استیون میلهاوزر (نویسنده بزرگ آمریکایی، ۱۹۴۳) در ساخت کاراکترها متحیرکننده است و من بسیار مشتاق خواندن رمان «تالار گرگها» نوشته هیلاری منتل درباره توماس کرامول (یکی از انقلابیون انگلیسی) هستم. درباره نویسندگان جوان یا حداقل از من جوانتر، من فکر میکنم کارن راسل (نویسنده آمریکایی، ۱۹۸۱)، قدرت مافوقی در شیوایی زبان دارد؛ و الیف باتیومن (نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی، ۱۹۷۷) و تیجو کول (نویسنده، عکاس آمریکایی-نیجریهای، ۱۹۷۵) بسیار هنرمندانه عمل میکنند.
از خواندن کدام ژانر بهطور اخص لذت میبری؟ و از خواندن کدام ژانر اجتناب میکنی؟
راستش نمیدانم اگر بخواهم از خواندن یک ژانر خاص اجتناب کنم کدام را باید انتخاب کنم؛ اما چرا، حالا که فکر میکنم میبینم کتاب «در پاتاگونیا» (نوشته بوریس چتوین، نویسنده آمریکایی، ۱۹۸۹-۱۹۴۰) در سفرنامهها و کتاب «جشن بیکران» (نوشته ارنست همینگوی) در رمانها از آنهایی است که خواندنش را دوست ندارم. من هر چیزی را که در آن جملات به دقت در کنار هم قرار گرفته و ساخته شده باشند میخوانم. حالا چه به بیثباتی نوشتههای داستانهای کوتاه گری لوتس (نویسنده آمریکایی، ۱۹۵۵) باشد یا سوداگریهای طنز کریس وار (کارتونی است آمریکایی، ۱۹۶۷). تنها به کتابهایی علاقه نشان میدهم که در آن نویسنده به متن توجه دارد و سوالهای رایج و معمول را در آنها پاسخ میدهد که البته این باعث میشود بیدقتیهای معمول از بین رفته باشد.
پیدا کردن چه کتابهایی در کتابخانه شما ممکن است ما را شگفتزده کند؟
شاید مجموعه چهارجلدی «کالوین و هابز». (نام کمیکاستریپهای بیل واترسون) که جلد اولش درست روبهرویم در پایین قفسه است که فقط نگاه کردن به آن باعث میشود بازش کنم و بخوانمش. واترسون تمام اینها را بهوضوح در کتابش توضیح داده بود، آنهم درباره جایی که فقط چند مایل از جایی که من در آن بزرگ شدم فاصله داشت. دوران کودکی کالوین، آن گلولههای برفی، هیولاها و موجودات خیالی همیشه در کودکی زیر تخت من بودند، یعنی آنقدر به من نزدیک بودند.
بهعنوان یک کودک ممکن است چه نوع خوانندهای باشی؟ کتابها و نویسندگان موردعلاقهات؟
در خانه پدری من، کتاب همیشه جایگاه رفیعی داشت. قفسههای بالای مبلمان، داخل کابینتهای آشپزخانه، داخل میز کار پدرم در زیرزمین و حتی داخل توالت جایی بود که کتابها به چشم میخوردند. حتی کتابها از پارکینگ خانه هم سر درآورده بودند. بهاینترتیب من در دنیایی بزرگ شدم که وابسته به کتاب بود و کتابها همهجا حضور داشت. روزهای چهارشنبه من و برادرانم اجازه داشتیم کتابهایمان را سر میز شام بیاوریم و در حین خوردن غذا آنها را بخوانیم. من کتابهای ژول ورن، سی. اس. لوییس (نویسنده ایرلندی، ۱۹۶۳-۱۸۹۸) و کتاب «موش و موتورسیکلت» (اثر بِوِرلی کلیری، نویسنده آمریکایی، ۱۹۱۶)، «سرخس قرمز کجا رشد میکند» (اثر ویلسون راولز، نویسنده آمریکایی، ۱۹۱۳-۱۹۸۴) و «سپید دندان» (اثر جک لندن) را خیلی دوست داشتم. از کتابهای «پسران هاردی» که در آن تصویرسازیها آنقدر واضح است که میتوانی لمسش کنی هم لذت میبردم. یا کتاب «یک روز برفی» نوشته ازرا جک کیتس (نویسنده آمریکایی، ۱۹۱۶-۱۹۸۳) میتواند بهراحتی من را در خاطراتم غرق کند و نفسم را به شماره بیندازد.
آیا هرگز در خواندن یک کتاب دچار مشکل شدهای؟
خدای من. مطمئن نیستم. سال گذشته مقالهای از الیوت واینبرگر (نویسنده، مقالهنویس و ویراستار آمریکایی، ۱۹۴۹) درباره تمرینات بازی لاکراس برای پسرم خریدم. متوجه درگیریاش با توپ به خاطر نفهمیدن آن مقاله شدم، چون نزدیک به زمین نشسته بودم. من کتاب «سرپناهی به نام آسمان» را زمانی که ۱۱ یا ۱۲ ساله بودم خواندم. مادرم مدام غر میزد، اما من فکر نمیکردم که با آن دچار مشکل شوم. ولی برایم غرغر کردنهای اطرافیان معنایی نداشت، چون مادرم و کتابدارهای محل همیشه میگفتند: «این کتاب برای سن تو مناسب نیست تونی. تو نمیتوانی این کتاب را هضم کنی.» گرچه آنها به اینکه ما مسیر خودمان را از طریق کتابها پیدا میکنیم اطمینان داشتند. به نظر من این موضوع خیلی خیلی یک کودک را قدرتمند میسازد.
اگر قرار باشد کتابی را نام ببرید که کاراکتر امروز شما را ساخته باشد آن اسم چه خواهد بود؟
راستش کتابی با عنوان «در مدرسهات قابلاعتماد باش: خاطرات ۱۹۶۴» نوشته باب گرین (روزنامهنگار آمریکایی، ۱۹۴۷). معلم زبان انگلیسی کلاس دهم، به ما میگفت که باید کتاب بخوانیم و یک مطلب از روزنامهای را حفظ کنیم. من بلافاصله از این تشریفات خوشم آمد. کار هر روز من شده بود رونویسی جملات زیبا. با فرارسیدن تابستان من دست از کار نکشیدم و این کار تا امروز هم متوقف نشده است. من دوست دارم فکر کنم که این تمرین در تمام این سالها تجربیاتم را به زبانی خاص تبدیل کرده و من را به شخص خاصی تغییر داده و شخصیتم را شکل داده است؛ کسی که به همهچیز توجه بیشتری دارد.
اگر شما نیاز ببینید که رئیسجمهور یک کتاب بخواند، به نظرتان آن کتاب چه خواهد بود؟
شاید آن کتاب «دنیای آبی» باشد. کتابی درباره اینکه چطور سرنوشت ما و اقیانوسها یکی است. نوشته سیلویا ارل (استاد دانشگاه، بیولوژیست و نویسنده آمریکایی، ۱۹۳۵). این کتاب نشان میدهد که میان ما و اکوسیستم اقیانوسی یک زنجیره زندگی وجود دارد. ازنظر ارل لازم است که هرکسی بدون موضعگیری خشم، به سلامت اقیانوسها توجه بیشتری داشته باشد.
چه کتابهایی هست که هنوز از نخواندنشان خجالتزده هستید؟
همه را بگویم؟ تمام وجود من به خاطر متونی که تابهحال وقت خواندنش را پیدا نکردهام درد میکند. من کتابهای خواهران برونته را نخواندهام. «قرآن» را نخواندهام، کتابهای «دیالکتیک روشنگری» (اثر ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو) و «داستانهای گنجی» (نخستین رمان ژاپنی نوشتهشده در قرن ۱۱ میلادی، نوشته موراساکی شیکیبو) را نخواندهام. مجموعه داستان «بابون» نوشته ناجا ماریاید (شاعر و نویسنده دانمارکی، ۱۹۶۳) را نخواندهام که به پیشنهاد روزنامهنگاری سعی دارم در نخستین فرصت مطالعهاش کنم. گرچه این محاسبه آدم را افسرده میکند، اما به نظر من مهم است که این را بدانی که اگر خیلی خوششانس باشی و بیشتر از چهل سال عمر کنی و هر هفته یک کتاب بخوانی در پایان تنها ۲۰۸۰ کتاب خواندهای؛ و بعد داستان کتابخواندنت برای همیشه تمام میشود! چه میشود اگر هیچوقت «یوزپلنگ» لامبودوسا (نویسنده ایتالیایی، ۱۸۹۶-۱۹۵۷) را نبینید؟ چه میشود اگر بالزاک را از دست بدهید؟ اما کتاب را هرگز نمیشود نادیده گرفت.
برنامهریزی کردهاید چه کتابی را در آینده بخوانید؟
دین و افول خرافه نوشته سِر کیت توماس (مورخ انگلیسی در آکسفورد، ۱۹۳۳). چون وقتی این کتاب را در کتابفروشی باز کردم جملهای با این مضمون را در آن دیدم: «در سال ۱۵۸۹ در شمال ولز، عدهای از مردم زندگی میکردند که هنوز هم اگر کسی پنجرهها را محکم میبست، گله گوسفندانش را برای چند ساعتی به امان خدا رها میکرد یا سپیدهدم از خانه بیرون میزد، او را به صلیب میکشیدند.»
ارسال دیدگاه