گفتوگو با حبیبه جعفریان 1396
مدت زمان مطالعه : 7 دقیقه
نشست نقد و بررسی کتاب «هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر» و معرفی مجموعه 12 جلدی و تازه منتشر شده «گام به گام با امام» دوشنبه 21 اسفند برگزار شد. در این نشست حورا صدر، مدیر مؤسسه امام موسی صدر، #حبیبه_جعفریان، نویسنده این کتاب، #نفیسه_مرشدزاده، نویسنده و روزنامهنگار و همچنین فائزه گلستانی به عنوان دبیر نشست در کافه کتاب «آفتاب» مشهد حضور داشتند.
در ابتدای این نشست دبیر جلسه به معرفی کتاب پرداخت و در ادامه نشست به صورت پرسش و پاسخ میان حاضران با نویسنده کتاب پی گرفته شد واولین پرسشها را دبیر نشست مطرح کرد.
تکثر خاصی در سوژههایی هست که شما در آن کار کردید مانند شهید چمران، علامه طباطبایی و البته شما به #تولستوی و هنرمندی چون #کاوه_گلستان هم پرداختهاید. همه این موارد سوژههای ناب و خاصی هستند و این نشان میدهد که شما در انتخاب سوژهها هدفمند برخورد کردید. شخصیت ویژه امام موسی صدر را نیز همه ما با آن آشنایی داریم، اما سؤال اینجاست که چه چیز خاصی در امام صدر هست که شما را به سمت کار دشوار روایت نویسی درباره او برد؟
با این سؤال بارها مواجه شدم که چگونه نویسندهای هم درباره کاوه گلستان مینویسد و هم درباره امام موسی صدر. تحلیلهای بعضاً غافلگیر کنندهای هم از جانب برخی منتقدان نوشته شده است؛ اما به نظرم نقطه مشترک این کارها در این است که بسیار برای خودم وجهی خصوصی و شخصی داشتند. ارتباط و اتصال عمیقی را در این کتابها با سوژهها داشتم و به همین دلیل کار در تمام مراحلش برایم لذتبخش بود. پژوهش مستندنگارانه و کار روزنامهنگاری همیشه مستعد این است که در تمام مراحل نویسنده کار را رها کند. در مقدمه کتاب هم نوشتهام که نخستین پیشنهاد برای نگارش این کتاب را رد کردم، اما در یک فاصله زمانی دوباره پیش آمد.
بنابراین دلیل انتخاب این سوژهها پیچیده است، اما زمانی که کار را انجام میدهید، ارتباط با سوژه به قدری عمیق میشود که دیگر روند نوشتن را تا انتها ادامه میدهید. برای من نوشتن «هفت روایت خصوصی» اینگونه بود. نقطه اشتراک این کتاب با دیگر تالیفاتم در این است که برای همه آنها میدانم که چرا این سوژهها و چرا این نوع روایت و چرا این مسیر سخت نوشتن را انتخاب کردم. سوژهها بهگونهای هستند که ممکن است نویسنده را تا پایان عمر مجبور به پاسخگویی به یکسری از مسائل و نقدها کند. به جرات میتوانم بگویم که کار کردن روی شخصیت امام موسی صدر زندگی من را به قبل و بعد از آن تقسیم کرد.
از تحولات قبل و بعد از نگارش کتاب بر زندگی خودتان برای مخاطبان بگویید؟
تحولات آنقدر درونی است که شاید در موقعیتی که حتی بنا به نوشتن آن ــ و نه بیان شفاهیاش ــ باشد هم سخت است. در نوشتن چون مجبور میشویم که به عمق برویم شاید وجوهی از این تحولات در آن لحظات روشن شود. به نظر من هر کاری که با تصمیم راسخ انتخاب شود و حالت «صادق بودن با خود» را به نویسنده بدهد، برایش در زندگی شخصی هم تحول آفرین خواهد بود. این تحولات حتی میتوانند مجموعهای از رخدادهای کوچک و مینیاتوری باشند که شما روزانه حسشان میکنید.
اما یک وجه خصوصیتر از این تحولات این بوده که من اکنون دوستانی دارم با نام خانوادگی صدر که از بهترین انسانهایی هستند که در طول عمرم دیدهام؛ مانند یک دوست به دیدار آنها میروم و درباره همه چیز میتوانم با آنها گپ بزنم و گفتوگو کنم. تحول در همین موارد است و صرفاً محدود به چیزهای عجیب و غریب و رخدادهای خارق عادت نمیشود.
نکته مهم در کتاب «هفت روایت خصوصی» در این است که شخصیت فردی امام صدر را برای مخاطبان عیان کرده و از سایه شخصیت سیاسی و اجتماعی او بیرون میآورد و به زندگی روزمره ما نزدیک میکند. بر اساس همین نزدیکی شخصیتها به زندگی روزمره است که میتوان اشخاصی مانند امام صدر را به عنوان الگو برای سبک زندگی برگزید.
نوع ارتباطگیری نویسنده با سوژهها چگونه بوده است؟ گویا در کتاب نوشتهاید که با همسر امام به سختی ارتباط برقرار کردید. راهکار شما برای راضی کردن همسر امام صدر برای حرف زدن چه بود؟
اتفاق عجیب در روند نگارش این کتاب راضی شدن خانم خلیلی به صحبت درباره امام موسی بود. ایشان پیشتر درباره امام صحبتی نکرده بودند. البته شاید راضی شدن ایشان دلیل خارقالعادهای نداشته باشد. من در سفر به لبنان مستقیماً به شهر صور وارد شدم تا خانم رباب صدر، خواهر امام را ببینم و در مؤسسات امام صدر حضور پیدا کنم. خواهر امام خودشان هم شخصیت جالبی دارد که میتوان آن را کتاب کرد.
در صور که بودم روزی ملیحه صدر از بیروت برای دیدار عمه خود، رباب خانم به مؤسسات آمد. با ناامیدی هرچه تمام به ملیحه خانم گفتم که آیا امکان دیدار با خانم خلیلی فراهم میشود یا خیر؟ ملیحه خانم در پاسخ بدون آنکه قولی بدهند گفتند که موضوع قرار ملاقات را انتقال میدهند. یادم میآید قرار شد شب که کمی سرشان خلوتتر میشود، تلفنی از همسر امام احوالپرسی کنیم و اگر شرایط مناسب بود خود من درخواست ملاقاتم را با ایشان در میان بگذارم. این کار انجام شد و من تلفنی با خانم خلیلی صحبت کردم. ایشان جملاتشان کوتاه بود و واقعیت را بخواهید من پشت تلفن دستپاچه شدم، چرا که فهمیدم ایشان شخصیت ساکتی دارند و کوتاه حرف میزنند. در این مواقع شما به عنوان نویسنده یا روزنامهنگار دستتان بسته میشود. به ناچار اصل مطلب را که به خاطر نگارش کتابی درباره امام موسی صدر به لبنان آمدهام، با ایشان در میان گذاشتم و گفتم که بسیار دوست دارم که با شما هم صحبت کنم.
خانم خلیلی در پاسخ گفتند که به بیروت بیایید تا ببینیم که چه میشود. بعد از اتمام مکالمه ملیحه صدر گفت که معنی این جمله این است که قرار ملاقات و در نتیجه صحبت درباره امام را قبول کردند. جریان بدون کم و کاستی به همین صورت بود. بعد من به بیروت رفتم و چند جلسه طولانی با خانم خلیلی صحبت کردم. در این جلسات بین من و ایشان به معنای واقعی کلمه همنشینی و معاشرت اتفاق افتاد. در زندگینامهنویسی یا مستندنگاری هم مهمترین اتفاق ممکن همین معاشرت کردن است. به هر حال من چند روزی در بیروت در منزل خانم خلیلی بودم و با ایشان معاشرت داشتم. کنشهای ایشان برای من بسیار جالب بود. با من به فارسی صحبت میکرد و با خانمی که در منزل به ایشان کمک میکرد به عربی با لهجه فارسی ارتباط برقرار میکرد. حتی برای من خورشت بامیه درست کردند. من ناظر زندگی روزمره همسر امام بودم و این برای نویسنده و مستندنگار اتفاق بسیار مهمی است. حشر و نشر با کسی که طرف گفتوگوست، نویسنده را به سوژه متصل میکند و این مسئله در روند نوشتن به شکلی کاملاً نامرئی به کمک نویسنده میآید.
در کتاب مربوط به کاوه گلستان یعنی «بودن با دوربین» مادر کاوه میداند که پسرش دیگر برنمیگردد و همسری دارد که به سختی میتوان درباره او حرف زد. از این طرف مواجهه شما با امام موسی صدر که احتمالی برای بازگشت ایشان وجود دارد. احساس من درباره هر دو کتاب «بودن با دوربین» و «هفت روایت خصوصی» یک مادرانگی زیاد از حد و کمی هم احساس ترحم است. به نظرم در فخری گلستان این احساس ترحم بیشتر بود. البته احساس ترحم واژه خوبی نیست، بهتر این است که بگویم زنانهگی متن بیشتر است. صحبت با همسر ابراهیم گلستان و صحبت با همسر امام موسی صدر شاید دو کار متناقض باشد. صحبت با همسر امام صدر را چگونه مدیریت کردید و روند صحبت را به چه سمت و سویی بردید؟
این کار بسیار سخت و دشوار بود. به طور کل ارتباط انسانی کار بسیار پیچیدهای است. درجه این پیچیده و سخت بودن وقتی بیشتر میشود که در مقابل کسی قرار بگیرید که اولاً برای نخستین بار است او را میبینید و ثانیاً بسیار دوستش دارید. از طرفی باید بیرحم باشید تا بسیاری از روایتها را از او بخواهید و از سوی دیگر ماجرا به هر حال یک رابطه محترمانه شخصی با او برقرار کردهاید. ماجرا بسیار پیچیده است و من بعد از هر جلسه صحبت کردن با خانم خلیلی تا دو شبانهروز بیهوش بودم و فشار زیادی را تحمل میکردم، چرا که در تمام لحظات مصاحبه به ناچار در هشیاری صد در صد بودم تا کار درست انجام شود.
البته فرم گفتوگو با فخری خانم با گفتوگوی با خانم خلیلی تفاوت دارد. صحبت با فخری گلستان دقیقاً در قالب مصاحبه است، اما گفتوگو با پروین خلیلی به یک روایت تبدیل شده است، اما روند کار یعنی ارتباط گرفتن با هر دو تقریباً یکسان بوده است. صادقانه بگویم که در روند گفتوگوهای اینچنینی وقتی شما کاملاً خودتان باشید و صداقت به خرج دهید، طرفهای گفتوگو هم صداقت به خرج میدهند.
دیروز من دیداری با مرتضی سرهنگی داشتم. جمله جالبی که از او شنیدم این بود که برخی از انسانها انگار شخصیتی ذاتی دارند که در رفتار و همچنین کنشهای ارتباطیشان با دیگران مشخص است. فخری گلستان و پروین خلیلی هر دو اینگونه هستند و من در مواجهه با آنها راهی جز صداقت نداشتم. این دو انسانهایی هستند که اگر ذرهای در شما تظاهر ببینند، همه چیز در لحظه تمام میشود و مصاحبه کننده ناچار است که نهایت صداقت را به خرج دهد.
پس از 16 سالی که مشغول به فعالیت در این حوزه هستم، این دو کتاب کارهایی هستند که در خلوت خودم صادقانه میگویم که بهترین و شاخصترین آثار هستند. به هر حال تجربه به من نشان داده که وقتی آدمها صداقت ببینند در بیان روایتهای خود صداقت به خرج میدهند.
شما در کتابهای خود به روایت زندگی اشخاصی پرداختهاید که مخاطبان نسبت به آنها ذهنیتهایی داشتهاند. تا چه میزان در زمان نگارش کتابها ترس از این آشنایی زدایی وجود دارد؟ ممکن است به این نکته فکر کنید که در روند پژوهش و نگارش به مواردی برسید که ذهنیت مخاطبان را نسبت به شخصیتها تغییر دهد؟ به هر حال این انسانها فرشته و معصوم نبوده و ممکن است اشتباهاتی نیز در طول زندگی خود انجام داده باشند. تا چه سعی میکنید که همه ابعاد زندگی این شخصیتها را در کتاب خود بیاورید؟ قضاوت شما درباره شخصیتها چگونه شکل میگیرد؟ در نوشتن خط قرمزی دارید و آیا پیش آمده که یک خاطرهای را برای شما بازگو کنند و در زمان نوشتن برای روایت آن به دلایلی تردید داشته باشید؟
به نظر من مستندنگاری محض چه در مدیوم تصویر و چه در متن، قطعاً رخ نخواهد داد و این برای نویسندگان همه کشورها صادق است. به همین دلیل هم هیچ وقت همه از مستندها به طور کامل راضی نیستند. به همین دلیل است که بسیار شاهد بودهایم که خانواده و بازماندگان شخصیتی که مستندنگاری شده از مؤلف یا کارگردان شکایت کردهاند. مستندنگاری در ذات خود کاری مناقشهبرانگیز است و همه را راضی نخواهد کرد.
قطعاً مستندنگاران با قضاوتی سراغ سوژههایشان میروند و برای من هم وضعیت اینگونه بوده است؛ اما این نکته که ذهنیتهایی از قبل در مخاطبان نسبت به این اشخاص هست، کار را برای من هیجانانگیزتر میکرد. به عبارتی من به کشف کلیشههایی رفتم که درباره این اشخاص وجود داشت و بررسی کردم که چقدر این ذهنیتها درست است. من اصولاً با پیشداوری مخالفم و همیشه توصیه کردهام که به کلیشههای ذهنی نباید رسمیت داد.
زمانی که نوشتن درباره امام صدر را آغاز کردم به دلیل شخصیت مذهبی و روحانی او این پیشزمینهها بسیار پررنگ بودند. برای من مهم این بود که کارم به کشف صحت آن پیشزمینهها و کلیشهها برود. این بود که نوری به وجوهی از این شخصیت بتابانم که پیشتر یا دیگران ندیده بودند یا نمیخواستند ببینند. جریان وقتی هیجانانگیز میشود که مخاطب بداند داستان به آن صورتی که همیشه در ذهنش رسوب داشته، نبوده است.
بسیار جذاب است که وارد انسانیترین وجوه شخصیتهای اساطیری ذهنمان شویم؛ بنابراین باید یک نفر حتماً این سختی را به جان میخرید تا برود با همسر، پسر بزرگتر، دختران و خواهرها به شکلی روانکاوانه گفتوگو کند. برای من انجام این کار به شکل آرمان گرایانهای موضوعیت داشت که پیشداوری ذهن خودم درباره شخصیت امام موسی را شکلی از واقعیت بدهم.
از اینکه شکستن این کلیشهها برای شما تبعاتی داشته باشد، ترسی نداشتید؟ پیش آمد که در مسیر تحقیقات برای اینکه به برخی از اهداف نرسیدهاید، ناامید شوید؟
به هر حال وقتی قرار است درباره همه وجوه زندگی یک شخصیت مهم بنویسید، قاعدتاً برای شما طبعاتی خواهد داشت؛ بنابراین نگرانی درباره آن وجود دارد، اما وقتی که کار را انتخاب میکنید باید تا انتهای آن را انجام دهید. در برخی مواقع هم ممکن است خانواده یا افراد مرتبط با این شخصیتها، پشت نویسنده را خالی کنند. البته در کتاب «هفت روایت خصوصی» من این شانس را داشتم که خانواده با شجاعت هرچه تمام من را همراهی کردند تا روایتهای مندرج در کتاب درباره آنها گفته شود. من بارها گفتهام که اگر خودم بودم شاید اجازه نمیدادم روایت آقای صدری یعنی روایت دوم کتاب منتشر شود؛ هرچند که هیچ نکته غیرواقعی در این روایت وجود ندارد. به هر حال این متن محصول نهایی بوده و عین صحبتهای آقای صدری نیست و من وقتی متن را به او دادم، توقع نداشتم که بگویند هیچ اشکالی ندارد و منتشرش کنید.
این در صورتی است که همیشه این ترس برای نویسنده یا محقق وجود دارد که همه چیز روی هوا برود. این روایت به انگلیسی هم ترجمه و منتشر شد و نخستین کامنت درباره آن این بود که چگونه این شخص راضی شده تا مصاحبه کننده وارد این لایه از ارتباط آقا صدری با پدرش شود؟ کسی که کامنت گذاشته بود این روایت را با نامههای معروف کافکا به پدرش مقایسه کرده بود. آن نامهها برونریزی کاملی از رابطه پیچیده کافکا با پدرش داشت. به هر حال این کار پذیرش و رواداری میخواهد که در آقا صدری وجود داشت.
در کتاب کاوه گلستان من بابت این روایتها واقعاً صدمه دیدم. به دلیل نبودن این رواداری بهترین مصاحبه کتاب کاوه گلستان حذف شد؛ البته در نهایت باید این حق حذف کردن را به آنها هم داد. مانی حقیقی نگذاشت مصاحبهاش در کتاب کاوه گلستان منتشر شود. من روز اول عصبانی بودم و این برایم شوکی نابودکننده به همراه داشت، اما بعد که بیشتر فکر کردم این حق را به او دادم. با این اوصاف بهترین مصاحبه آن کتاب که میشد کاوه گلستان را با همه قسمتهای تاریک و روشنش در آن دید، همین مصاحبه با مانی حقیقی بود که متاسفانه در کتاب وجود ندارد. در حین آن مصاحبه هم من مدام نگران این نکته بودم که آیا در نهایت اجازه درج آن را در کتاب پیدا میکنم یا خیر؟
به هر حال این نکته که ممکن است برخی کلیشههای ذهنی مخاطبان درباره شخصیتهای مورد اشاره درهم بشکند، از خود مصاحبه شوندهها آغاز شده و بعد به مخاطبان سرایت پیدا میکند. ممکن است مخاطبانی که دوستدار یا دشمن آن شخصیت هستند، سراغ نویسنده آمده و او را مورد بازخواست قرار دهند که این چیزها چیست که نوشتی؟ این اتفاقی بود که پس از انتشار کتاب علامه طباطبایی هم برای من رخ داد. اتفاقاتی از این دست ذاتی کار مستندنگاری هستند و پژوهشگر باید خود را برای پذیرش آنها آماده کند.
کسی که آثار امام صدر و کتابهایی را که درباره او نوشته شده، مطالعه کرده باشد با این خلأ مواجه میشود که با وجودی که همه اعم از دوستان، نزدیکان، شخصیتهای سیاسی و غیرسیاسی، درباره امام صدر صحبت کردهاند، اما هیچ سخنی از همسر امام صدر نیست. کتاب شما که منتشر شد برای من بسیار لذتبخش و مهم بود که فصلی از این کتاب از زبان پروین خانم خلیلی است. شاید مخاطب با این فصل اقناع نشده و دنبال مطالب بیشتری از زبان همسر امام صدر باشد. نکته یا خاطرهای دارید که در کتاب آن را بیان نکرده باشید؟
من نسبت به روایت پری خانم واقعاً احساس گناه میکنم، چرا که به نظرم نتوانستم آنگونه که هست و دلم میخواهد پریخانم را به تصویر بکشم. پروین خانم خلیلی انسان بسیار عجیبی است و شاید ناگفتهترین مطلب درباره ایشان توصیف شخصیتش باشد. پیدا کردن هستهای از روح پروین خانم که بشود که بر اساس آن به توصیف شخصیتش پرداخت بسیار سخت بود. من نتوانستم در کتاب آن وجه فداکارانه در شخصیت خانم خلیلی را توصیف کنم. او نه یک زن که موجودی فوقالعاده است و همین کار نوشتن را سخت میکند. همسر امام کاملاً آگاهانه تصمیم میگیرد که کاملاً پنهان باشد و خودش را فدای زندگی دیگری کند. بسیار آدم تودار، پیچیده و درونگرایی است. همین آگاهانه بودن انتخاب او بسیار من را تحت تأثیر قرار داد. او این روش از زندگی را انتخاب کرده و تا آخر پای آن میایستد. در روند نگارش این فصل واقعاً احساس ناتوانی کردم. حتی شاید بشود گفت که من در همان مرحله مقدمه شکستم را پذیرفتم؛ و در نهایت تنها چند نکته کوچک از شخصیت او بیرون کشیده شد.
ارسال دیدگاه