گفتوگو با فرزانه میلانی 2017
مدت زمان مطالعه : 4 دقیقه
۲۴ بهمن امسال ۵۰ سال از مرگ #فروغ_فرخزاد میگذرد. ۵۰ سال نبودن و حضور نداشتن فیزیکی او اما هیچ تاثیری بر جایگاه او در شعر زنانه فارسی نگذاشته است. فروغ همچنان اولین زنی است که جای عاشق و معشوق را در شعر فارسی عوض کرد و از نگاه یک زن لذت عشق و رابطهی جنسی را در شعرش بیان کرد، آن هم حدود ۶۰ سال پیش.
فروغ عاصی بود؛ نه در قالب تنگ خانهی پدری میگنجید و نه در چارچوب زندگی خانوادگی. نه میتوانست زن خوب فرمانبر پارسا برای مردی که عاشقش بود باشد و نه قادر بود کلیشههای مادری را مو به مو و آن گونه که جامعه از او میخواست در مورد یگانه فرزندش پیاده کند.
او در ۱۶ سالگی با مردی که عاشقش بود، ازدواج کرد. از او بچهدار شد و زمانی که هنوز رسماً همسر او بود با مرد دیگری رابطهی عاشقانه برقرار کرد و حس زنانهی همآغوشی را در شعر «گناه» بازتابانید و با انتشارش در مجلهای پرتیراژ «لعنتی ابدی» برای خود خرید و سرانجام از شوهرش جدا شد.
پای شعرش و آزادی و رهاییای که شعر برایش به ارمغان آورده بود ماند و نخواست در قالب تنگ «کلیشهی مادری» بنشیند که این قالب سخت برایش کوچک بود و به همین خاطر تا دم مرگ از دیدار یگانه فرزندش محروم شد.
عاشق مردی متأهل شد، با او عشقورزید و عاشقانههایش را در شعرش به همه عالم سَمَر کرد و پای عاشقیاش ماند تا مُرد.ولی آیا همهی اینها کافی است برای این که فروغ را نه در عرصهی شعر که در پهنهی اجتماع هم تاثیرگذار بدانیم؟ آیا فروغ با عصیانش توانست تغییر ایجاد کند؟ تلاشهای فروغ برای رهایی از حصار سنت و تعصب آیا تلاشی خودآگاه و باورمند بود یا ناخودآگاه و غریزی؟ فروغ چقدر توانست با این سنتشکنیهایش روی اطرافیان خودش تأثیر بگذارد؟
این پرسشها را با #فرزانه_میلانی در میان گذاشتهایم؛ نویسنده و پژوهشگری که بیش از ۳۰ سال از عمر کاریاش را صرف تحقیق دربارهی زندگی فروغ فرخزاد کرده و حاصل آن یک تز دکترا به اضافهی کتاب تازه منتشرشدهی «فروغ فرخزاد؛ زندگی ادبی همراه با نامههای چاپنشده» است.
خانم میلانی، شما به عنوان کسی که روی اشعار و زندگینامه فروغ کار تحقیقی و دانشگاهی کردهاید همه جا صحبت از این کردید که فروغ سدهای بسیاری را شکسته، فروغ اولین زن شاعری بوده که مرد را به عنوان معشوق وارد شعر فارسی کرده، فروغ از زمان خودش جلوتر بوده و.... پرسش من این است که فروغ چقدر این کارها را خودآگاه و از روی دانش و آگاهی و هدفمند برای رسیدن به برابری جنسیتی انجام داده و چقدر این کارها ناخودآگاه و غریزی و تنها نشأت گرفته از روح ناآرام او بوده است؟
اجازه بدهید جواب این سؤال شما را از زبان خود فروغ فرخزاد در مؤخرهی درخشانش بر چاپ نخست مجموعه «اسیر» که متأسفانه در چاپهای بعدی حذف شد، بدهم. فرخزاد در آستانهی ۲۰ سالگی، در اردیبهشت ۱۳۳۴ مینویسد که علیرغم همهی تهمتها و انتقاداتی که از هر طرف به سوی او روان بوده حاضر است در راهی که قدم گذاشته و برای هدفی که در پیش گرفته وجود و نام و زندگی خود را فدا کند. او اضافه میکند که استقامتی که در مقابل آن همه فشار از خود نشان داده گواه استواری ایمانش است؛ ایمان به باز کردن قیود پوسیده از دست و پای هنر، ایمان و احترام به حق زن و مرد برای راست گفتن و راست شنیدن، ایمان به اهمیت فرد و مسئولیت فردی و بیان عواطف و امیال ناگفته و ناشنوده.
ولی درشعر «گناه» ازهمان مجموعه «اسیر» که شما به آن اشاره کردید،هر چند زنی برای اولینبار از احساسات عاشقانه و حتی جنسی خود و لذت همآغوشی همراه با عشق سخن میگوید اما خودش هم این را «گناه» میداند، هر چند «گناهی پر زلذت». این به نظر شما تناقضی با خود آگاهی و باور به آنچه میگوید ندارد؟
در مورد شعر «گناه» به گمان من، اتفاقاً اهمیتش در همین است که در سالهای بعد از کودتای ۱۳۳۲، یعنی زمانی که دیوار حاشا در ایران بلند بود و انگشتان ملامتگر، فراوان، زنی جوان مسئولیت اعمال و امیالش را پذیرفت. خود را گناهکار خواند ولی دیگری را مجرم یا حتی شریک جرم ندانست. اهمیت شعر «گناه» فقط سرپوش ننهادن بر غرایز و خواستههای جنسی زنانه نیست. بخشی از اهمیت این شعر در بیان فردیت مختار زنی متفاوت است که هرچند خود را خاطی میداند ولی میخواهد به هر بهایی شده بر سرنوشتش حاکم شود و زمام زندگی خودش را در دست بگیرد. بعدها، به ویژه در اشعار تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد تعریف فرخزاد از گناه کاملاً دگرگون شد و تحولی شایستهی تأمل پیدا کرد.
شخصیت فروغ به عنوان زنی سرکش و عاصی و نافرمان و جلوتر از زمان خود چقدر روی اطرافیانش تاثیرگذار بوده مثلاً چقدر فروغ توانسته با این نوآوریها و جلو زدنهایش روی خواهران خودش یا دوستان نزدیکش تأثیر بگذارد؟ آیا نشانههاییاز این تاثیرگذاری را روی خواهران دیگر او میبینیم؟
البته میبینم. فرخزاد از تأثیرگذارترین و شاخصترین چهرههای تاریخ معاصر ایران است. او قلم به دست، با صداقت و شهامتی ستودنی در پس پشت پرده و پستو نماند و دست به یک خانهتکانی فرهنگی و ادبی زد. با بنیاد نابرابری مبارزه کرد. بیعدالتی و بیداد را مختص دستگاه حاکمه ندید و جای پایش را در قلمرو خانه و امور روزمره و مناسبات شخصی جستوجو کرد. مبارزهی او برای برگزیدن میان این حاکم و آن رهبر، این حزب و آن گروه نبود. گزینشی میان دو راه و روش زندگی بود. از همین رو او را باید از پیشقراولان مسلّم انقلاب سومی دانست که در ایران معاصر در کنار و در درون دو انقلابِ مشروطه و انقلاب اسلامی به تدریج نطفه بست و ریشه دواند؛ انقلابی که با مفاهیم سنتی و متداول انقلاب همخوانی ندارد ولی ساخت و بافت قدرت را به چالش میگیرد، بنیاد تغییر راستین فرهنگی را در تغییر ذهنیت زن و مرد میداند، از صحبت عام و کلی دربارهی آزادی فراتر میرود و مناسبات شخصی را در فضاهای خصوصی، در آشپزخانه و اتاق خواب، به مؤاخذه میکشد.
آیا فروغ فرصت و مهلت این را داشت که بتواند به تبعیضهای قانونی و اجتماعی هم اعتراض کند یا اعتراضات اوتنها متوجه محدودیتهای فردی بودکهبرایاوپیشمیآمد. مثلاً وقتی قانون جلوی دیدار او با فرزندش را گرفت آیا اعتراضی عمومی و علنی به این موضوع کرد یا در صدد مبارزه قانونی با آن برآمد؟
حقیقت اینست که من این شکاف عظیم و گسترده را میان تقسیمبندیهای دوبُنی از قبیل غریزی/عاطفی، فرهنگی/سیاسی، خصوصی/عمومی نمیبینم. به هر سبب، رنج جدایی از فرزند دلبندش هرگز فرخزاد را ترک نکرد و معضل اصلی زندگانی او بود. همانطور که میدانید در جامعهی ما مادر بودن، بر خلاف پدر بودن، امری مسلّم و بیمناقشه نیست. برعکس، مادر باقی ماندن مشروط و امتیازی است که زن باید مدام در پاسداری از آن بکوشد و ثابت کند که شایستهی آن است و هیچ تعهد دیگری در زندگی ندارد. انتخاب ادبیات به عنوان حرفه، مستلزم جابهجا کردن الویتهای زندگی است و اغلب با زندگی زنان جور درنمیآید. سرپرستی و نگهداری از فرزند و درگیریهای روزمره یکی از مشکلات زنان شاعر و نویسنده بوده و هست، تعهد و تمرکز و تداوم میطلبد، فعالیت مستمر و پیگیر لازم دارد. نگاهی گذرا به زندگی زنان نویسنده و شاعر، چه در ایران و چه در غرب، بیانگر این واقعیت است که زنان بهندرت توانستهاند، استعداد ادبی خود را با زندگی خانوادگی آشتی دهند.
به گمان من کمتر سندی میتوان یافت که اعتراضی رساتر از اشعار فرخزاد در تصویر و مبارزه علیه قوانین مادرستیز ایران باشد. اشعار او در این زمینه آه از دل سنگ برمیآورد. آیا میتوان شعر «وهم سبز» را خواند و تمام روز با زن درون آن شعر که در آینه گریه میکند گریه نکرد؟ آیا میتوان این خطوط را خواند و از ژرفای وجود فغان و فریاد برنیاورد:
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر، قلب چراغهای مرا تکه تکه میکردند
وقتی که چشمهای کودکانهی عشق مرا با دستمال تیرهی قانون میبستند
و از شقیقههای مضطرب آرزوی من
فوارههای خون به بیرون میپاشید...
با توجه به همه این چیزهاکه گفتید آیا میتوان فروغ را با تعاریف امروز یک فمینیست دانست، یعنی کسی که از روی آگاهی و اراده به مبارزه با نابرابری اقدام میکند؟
پاسخ این سؤال بستگی به این دارد که مراد شما از «فمینیسم» چیست. اگر آنرا مبارزه برای آزادی و جامعهای فارغ از تبعیض جنسیتی بدانیم، فرخزاد از آغاز کار شاعری تا پایان پربار ولی کوتاهش یک فمینیست بود. اگر درک ما از فمینیسم این باشد که در جامعهی پدرسالار، زنان شرایط وفرصتهای برابر با مردان ندارند، باز هم فرخزاد را میتوان یک فمینیست خواند. ولی باید پذیرفت که فرخزاد شاعر زن و مرد با هم بود و از بازتولید کلیشههای دوبُنیِ جنسیتی ــ چه دربارهی زن و چه در مورد مرد ــ سر باز میزد. هرچند همواره یادآور میشد که «خوشبختانه» یک زن است و طبعاً مسائل را متفاوت میبیند ولی منظر زنانه را مترادف با نگاه تبعیضآمیز ــ گیرم اینبار از سوی یک زن ــ نمیدانست. او در آرزوی جامعهای بود که در آن همهی انسانها ــ چه زن و چه مرد ــ بتوانند با فرصتهای برابر زندگی کنند. حقطلبی و انتقادات او تنها شامل حال یک گروه نبود.
ارسال دیدگاه