گفتوگو با پرویز خائفی 1398
مدت زمان مطالعه : 5 دقیقه
گفتوگو با پرویز خائفی دربارهی زندگی و آثارش
از #پرویز_خائفی بگویید و از خانوادهای که در آن بزرگ شد.
شانزدهم آذر ماه سال 1315 در محلهی دروازهی کازرون شیراز به دنیا آمدم. پدرم وکیل دادگستری و در کار خود سرآمد؛ پدرم آدم معرفی بود و به اقتضای کارش چند سالی را در شهرهای مختلفی و در مدرسهی شاپور کازرون و سعادت بوشهر مشغول تحصیل بودهام؛ پس از گذراندن این مدت به شیراز نقل مکان کردیم و در همان خانهای که متولد شده بود، سکنی گزیدیم. خانهای در محلهی دروازهی کازرون و یک کوچهی خاکی. بعد از گذشت مدتی زندگی در خانههای متعدد استیجاری، پدرم درکوچهی مدرسهی حاج قوام واقع در دروازه کازرون یک خانهی معمولی ساخت و ما دوباره به این محل بازگشتیم.
مادرم زنی مهربان بود از همین مادران بیادعای روزگار، زنی زحمتکش با تحمل و صبر بالا. پدرش مرد متعصب دینی بود و اجازه نداد به مدرسه برود و تحصیل کند که همین امر همیشه باعث رنجش خاطرش میشد تا این که توانست سوادی یاد بگیرد و به قولی گلیم خودش را از آب بکشد. الان که به گذشته فکر میکنم با خودم می گویم چرا بیشتر فرمان مادر را نبردم و چرا در کار مادر کوتاهی کردم؟
تا کلاس پنجم علمی در کوچههای حاج قوام بودیم و پس از آن رفتم به دبیرستان سلطانی که ششم ادبی داشت و آدمهای باسوادی از جمله حسام الدین امامی که مترجم معروفی بود در آن به تدریس مشغول بودند. اقلیدوس که مدیرمدرسه بود و دانشمند، کلیه دروس را درس میداد. این سال مصادف بود با سال قیام دکتر مصدق و جریانهای تظاهرات ملی شدن صنعت نفت.
لقب خائف را از چه روی به شما دادند؟
جد مادرم، مرحوم خائف شیرازی از 6سالگی به دلیل ابتلا به بیماری آبله نابینا شده بود ولی این امر نه تنها چیزی از علاقه او به آموختن کم نکرده بود بلکه باعث شده بود نسبت به آموختن درس حریصتر شود. این مرد نابینا، فلسفه ملاصدرا، تفسیرهای مختلف متون بیهقی، طبری و ... همه را خوانده بود و به دلیل علم سرشارش مورد توجه استاندار وقت آقای اسفندیاری قرار گرفته بود و هم او بود که لقب خائف را به جد مادرم داده و کتابش را تحت عنوان «دیوان خائف» به چاپ رسانده بود.
برگردیم به آن سالهای دور. از کودکی اتان بگویید از نقش خانواده در شاعر شدن شما و اینکه اصلاً شعر شما چگونه شکل گرفت؟
جدم خائف، کلاس درس دایر میکرد و افراد سرشناس زیادی به خانه ما رفت و آمد داشتند؛ مثل انجوری شیرازی و دکتر صورتگر و همچنین فضلا و نویسندگان دیگری. من هم میرفتم و گوشهای مینشستم به درسها گوش میدادم. به این ترتیب علاقه به شعر و شاعری در من قوت گرفت. بد نیست در همین جا خاطرهای از دوران دانشگاه را ذکر کنم. وقتی در دانشکده ادبیات تهران مشغول تحصیل بودم روزی دکتر صورتگر پرسید: «خائف شیرازی کو؟» - با همان طنز خاص خودش- من هم بلند شدم و خودم را معرفی کردم. پرسید، شنیدهام شعر میگویی؟ من هم یک دوبیتی پیوسته که شادروان فریدون مشیری در مجلهای به نام روشنفکر چاپ کرده بود را از حفظ خواندم. دکتر #صورتگر گفت: اگر مرحوم خائف زنده بود چنان با عصایش میزد که سرت نصف شود. این چرندیات چیست؟ گفتم شعری است با الهام از #نادر_نادرپور و #فریدون_مشیری. گفت: «همه چرندیات است از #فروغ تا #نیما»
اولین شعری که سرودهاید را به خاطر دارید؟ اولین همکاریتان با مطبوعات در چه سالی بود و به طور کلی در چه سالی اولین شعرتان به چاپ رسید و در کدام روزنامه یا مجله آن سالها؟
اولین شعرم به نام «دروغ» که شعری عاشقانه و تصویری بود را در ۲۲ سالگی سرودم که در مجله روشنفکر به چاپ رسید.
کاش امید گمشده من روزی امید آمدنت بود
داغ این دلی که سوخته خاموش روزی امید آمدنت بود
شیراز بی تو جاودانه خزان است روزی امید آمدنت بود
لطفاً اولین کتابی که چاپ کردید و تعداد کتابهایی که تاکنون از شما به چاپ رسیده را با ذکر عناوین بگویید؟
در سال ۴۴ اولین کتاب شعرم به نام «حصار» چاپ شد که طراح جلدش مرحوم ممیز بود و با استقبال بسیار مطبوعات و شعرا مواجه شد. شاعرانی که از این میان میتوانم به نادر نادرپور و فریدون مشیری اشاره کنم. البته عدهای از شاعران نوسرا انتقاداتی به شعرهای من داشتند؛ مانند #یدالله_رؤیایی که دوست صمیمیم من هم بود و شعرهایم را فقط در حد وزن و قافیه پذیرفت. چند سال بعد از «حصار» کتاب دیگرم با نام «باز آسمان آبی است» به چاپ رسید. کتاب دوم هم که چاپ شد دیگر در ایران شناخته شده بودم در آن زمان با مجله سخن دکتر خانلری همکاری میکردم؛ کاری که از عهده هر کسی بر نمیآمد.
از دوران جوانیتان بگویید و از پذیرفته شدن در دانشگاه پس از اخذ مدرک دیپلم در رشته ادبیات دانشگاه شیراز پذیرفته شدم. آن زمانها دکتر صورتگر ریاست دانشگاه را به عهده داشت، البته تدریس هم میکرد. استادان درجه یک باسوادی در این دانشگاه تدریس میکردند کسانی که متون قدیم را خوانده بودند، ولی آنکه از همه اساتید «سر» بود، دکتر مژده بود؛ مرد وارستهای که سطح دانش اش از همه اساتید برتر بود. مرحوم دکتر مژده شاگرد علی اصغر حکمت بود و به من هم علاقه وافری داشت. دوران تحصیل در دانشگاه که تمام شد رفتم تهران و فوق لیسانس علوم اجتماعی گرفتم که کار اشتباهی بود و با ادبیات که زیربنای کارم بود، تناقض داشت. داستان آن هم دراز است، آن روزها نمیخواستم به خدمت سربازی بروم، دوستی داشتم که گفت فعلاً در این رشته ادامه تحصیل بده که همین موضوع مسیر تحصیلات مرا عوض کرد. به مجردی که از تهران برگشتم دکتر مژده تلفن کرد که «بیا دانشگاه کارت دارم» بی درنگ به محضرش شتافتم. گفت: «بیا درس بده» و ما را تقریباً گرفت زیر پر و بال خودش. بدین ترتیب ما رسماً در دانشگاه استخدام شدیم سرانجام هم اعلام کردند هر کس چه در مدرسه و چه در دانشگاه تدریس کند از خدمت سربازی معاف میشود و بدین ترتیب ما هم موفق شدیم پس از سختیهای زیاد از سربازی معاف شویم. در سال 30 افتادیم در سیل جریانات سیاسی و از طرفداران دکتر مصدق شدیم. یادم هست که در آن زمان شعری هم برایش سرودم که بعد از سقوط مصدق ساواک ما را به جرم سرودن آن دستگیر کرد.
هان ای بزرگمرد!
سالار سخت عزم سترگ خلق
سردار سخت کوش جوانان خشمگین
سالی دگر گذشت، رستمی اگر چه ماند
ما نیز ماندهایم
بر لوح تیره گون زمان نیز خواندهایم
شب جاودانه نیست
ره بیکرانه نیست
این شعر را در مسجد نو خواندم که به دنبال آن آمدند و ما را گرفتند و بردند. درآنجا سرهنگی به نام «ستوده» بود که خیلی به من محبت کرد ولی تا مدتها مورد اذیت ساواک قرار گرفتم اما تاکنون دست از عقیدهام برنداشتهام.
از زندگی خصوصیتان بگویید. در چه سالی ازدواج کردید و ثمره این ازدواج چه بود؟
در سال 44 ازدواج کردم که نتیجه آن دخترم ارمغان است که خیلی دوستش دارم. او نتیجه عشق من با مادرش ناهید است، دو دختر دیگرم نتیجه ازدواج دومم هستند؛ گلاندام و دلارام. یکی از دخترانم در آمریکا زندگی میکند و دکترای تغذیه دارد و دختر دیگرم هم کارشناس زبان انگلیسی است.
چه استاتیدی روی شما و شعرتان تأثیر گذاشتهاند؟
دکتر مژده، دکتر وصال و شادروان خلیل رجایی کهن منطق درس میداد و بسیار باسواد بود. اگر چه میزان تحصیلاتش تا ششم ابتدایی بیشتر نبود اما سطح سواد و اندیشهاش بسیار بالا بود.
از هم دورهایهای خودتان در دانشگاه بگویید؟ کسی از آن زمانها را هنوز به خاطر دارید با چه کسانی دوست و با چه کسانی دوستتر بودید؟
اغلب هم کلاسیهایم دبیر شدهاند. ششم ابتدایی که تمام کردم دوستی داشتم به نام هوشنگ دژم که خیلی باهم صمیمی بودیم. پدرم مرد فهیمی بود
میگفت: این دوست شما پسر خوبی است با او حشر و نشر حسابی داشته باش. خلاصه خیلی باهم صمیمی بودیم به گونهای که کبوتر نامه بری داشتیم که
نامههایمان را برایمان رد و بدل میکرد.
سؤالم را اصلاح میکنم. منظورم شاعران و ادیبان زمان خودتان بود.
در شیراز با ادبا آشنا بودم. در تهران نیز با افراد سرشناسی مثل نادر نادرپور و فریدون مشیری، #رفیعی، #حقیقت و #عماد_خراسانی دمخور بودم، همچنین محمد قهرمان و آقای صالحی، همین سیدعلی صالحی که خیلی به من لطف دارد و کتاب هاش را به محض اینکه چاپ شده برایم ارسال میکند.
از چه شاعرانی بیشتر تأثیر گرفتهاید؟
اول #توللی، ولی بعد دیدم توللی در یک محدوده خاصی کار میکند، از تعبیرات توللی رها شدم. در این خصوص آقای ذوالریاستین شیرازی در کتابی در رابطه با شعر شیراز نوشته: «پرویز خائفی اول تحت تأثیر توللی بود و بعد نه اینکه از توللی رها شد بلکه در خیلی از کارها از او پیشی گرفت.»
در جایی گفتهاید خائفی تهیدست است، اما شاعر؛ لطفاً در این باره بیشتر توضیح دهید.
نه فقر کامل، منظور من این بود که هیچ گاه به جهات مادی جهان توجه نکردهام و همیشه دلبسته جنبههای علمی، ذوقی و هنری جهان بودهام و سعی کردهام جنبههای مادی بر جنبههای ذوقی و ادبی زندگیام غالب نباشد. شیفته کارم بودم و همیشه میخواستم در کار خود بهترین باشم، همیشه درصدد آموختن نکات تازه بودم. ذوالریاستین دراین باره نوشته است: «چهره برجسته خائفی فعلاً در شیراز یگانه است» و من بیشتر ذوق هنریام را مدیون دلبستگی به حافظ هستم. و این دلبستگی را از مرحوم پدرم به یادگار دارم. دیوان حافظی مربوط به قزوینی بود که همیشه کنار دست پدرم بود که بیشتر اوقات آن رامی خواند و من نیز از شنیدن این اشعار حظ و بهره میبردم و دلبستگی امروز و دیروز من به حافظ یادگاری به جا مانده از آن دوران است.
نظر شما درباره شعر نو و شاعران مثل فروغ ، #سپهری و نیما چیست؟
اینها دوستانم هستند البته فروغ را ندیدم. سال 44 فوت کرد و من نتوانستم او را از نزدیک بشناسم. ولی شاعر بزرگی بود با اندیشههای متعالی. وقتی شعر او را میخواندی میفهمیدی که سراینده آن زن است و این وجه ارزشمند برای شعر فروغ بود. شعر فروغ همهاش ابتکار و ابتدا است و تقلید در شعر او راهی ندارد. اندیشههایش، قالبهایش و برداشتهایش همگی نو هستند. سهراب نقش تازهای در شعر زد؛ یعنی شعر را کاملاً احساس کرد به گونهای که هنگام خواندن سرودههایش میتوان شعرش را لمس و به ورای اندیشههایش راه پیدا کرد.
شاعر و قالب شعری مورد علاقه شما کیست؟
البته که حافظ و غزل حافظ که معرف حضور همگان است و غزل نیز قالبی است که قدمت هزار ساله دارد. من متاسفانه هر چه میخواهم از غزل حذر کنم غزل مرا رها نمیکند. چند نفر نوشتهاند که اگر خائفی غزل نگوید شاعر نیست چون غزلهایش آدم را شیفته میکند. اما من خودم خیلی این تعبیرها را نمیپسندم. چون شعرهای خوبی در قالب آزاد دارم.
وضع شعر امروز فارس را چگونه ارزیابی میکنید؟
بسیار بد است گروهی دچار افراط در آزادی بیان شعر شدهاند و گروه دیگری هم غزلهای مغلق و غیرقابل فهم میسرایند. شعر فارسی را اگرچه نفی نمیکنم اما مدتی به بیراهه رفت و یعنی مطبوعات قید و بند و معیار شعر را رعایت نکردند و شعرهایی چاپ شد که ماهیت شعری نداشت و گویی مطبوعات گریزگاهی برای این است که بگویند سراینده شعریم و شعرمان در فلان روزنامه و مجله به چاپ رسیده است و من مدتهاست که از شاعران فارسی شعر خوبی نخواندهام و علت آن نیز بی توجهی به متون کهن از سوی شاعران جوان است. بیشتر توضیح بدهم یک شاعر خوب امروزی باید #خاقانی را خوانده باشد، #سوزنی، #سمرقندی و ... اما چون بدون مطالعه وارد وادی شعر میشوند نمیتوانند در مسیر درست حرکت کنند. خلاصه بگویم من دیگر مطبوعاتی که منعکس کننده شعر جوانان باشند را کمتر مطالعه میکنم؛ چون اعتقادم این است که شوق چاپ بیشتر از شوق دانستن و تجربه کردن در جوانان امروزی رشده کرده است. میتوانم به جرأت بگویم که شعر چشمگیری از جوانان فارس ندیدهام و برای همین اظهارنظرهاست که گاها متهم میشوم به اینکه خائفی در کهنه پرستی مانده است، در صورتی که در آخرین کتابم در آوازهای آویزان، شاید ده غزل باشد باقیمانده اشعارم در قالب شعر نو هست.
و سؤال آخر؛ لطفاً اشارهای کوتاه به سمتهای مختلفی که در طول دوران زندگی داشتهاید، کنید؟
مسئولیت تبلیغات و انتشارات کمیته پیکار با بی سوادی که به همت دکتر #خانلری راه اندازی شده بود، خدمت در وزارت فرهنگ و هنر، ریاست کتابخانه ملی فارس، تدریس در دانشگاه آزاد و پیام نور و همچنین سرپرستی مرکز حافظ شناسی از کارهایی است که افتخارشان نصیبم شد است.
ارسال دیدگاه