گفتوگو با جورج ساندرز 1396
مدت زمان مطالعه : 3 دقیقه
#جورج_ساندرز مهندس ژئوفیزیکی که چند روز پیش به عنوان برنده جایزه «من بوکر» معرفی شد، نداشتن پیشینه ادبی برای نوشتن رمان را یک موهبت و در عین حال یک نفرین میداند.
«جورج ساندرز» متولد دوم دسامبر ۱۹۵۸ در تگزاس است. او در حومهی جنوبی شهر شیکاگو بزرگ شد و در سال ۱۹۸۱ مدرک کارشناسی مهندسی ژئوفیزیک را از دانشگاهی در کلورادو دریافت کرد.
در سال ۱۹۸۸ مدرک کارشناسی ارشد نویسندگی خلاق را از دانشگاه «سیراکیوس» دریافت کرد و سرانجام پس از تجربه شغلهای مختلفی همچون نگهبانی، سقفسازی و کار کردن در فروشگاه لوازم خانگی و کشتارگاه، از سال ۱۹۹۷ تدریس نویسندگی خلاق را در همان دانشگاهی که تحصیل کرده بود، شروع کرد. او در سال ۲۰۰۶ کمکهزینه ۵۰۰ هزار دلاری «مک آرتور» را دریافت کرد و در همان سال کمکهزینهی «گوگنهایم» را به دست آورد.
آثار داستانی این نویسندهی آمریکایی بیشتر به پوچی مصرفگرایی، فرهنگ سازمانی و نقش رسانههای جمعی پرداخته است. با اینکه بسیاری از منتقدان کارهای او را دارای لحنی طنزگونه میدانند، آثارش سوالهای فلسفی و اخلاقی زیادی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند. برخی سبک «ساندرز» را با نوشتههای «کورت ونهگات» که الهامبخش او هم بوده، مقایسه کردهاند.
چهار جایزهی مجلهی ملی آمریکا، جایزهی #او_هنری، نامزدی نهایی جایزهی «پن-همینگوی»، جایزهی ادبیات فانتزی جهان، جایزهی «پن/مالامود»، جایزهی «فولیو»، نامزدی نهایی جایزهی ملی کتاب آمریکا و در پایان کسب «من بوکر» ۲۰۱۷ از جمله افتخارهای ادبی این نویسنده هستند.
از دیگر آثار داستانی ساندرز میتوان به «حکومت کوتاه و ترسناک فیل»، «در ملت اجبار»، «یادداشت دودقیقهای برای آینده»، «معنوی» و «لینکلن در باردو» اشاره کرد. او همچنین سه کتاب غیرداستانی را با عنوانهای «یک زنبور مرا نیش زد، بنابراین من تمام ماهیها را کشتم»، «بلندگوی مرگ مغزیشده» و «به هر حال تبریک میگویم: بعضی تفکرات درباره مهربانی» در سالهای ۲۰۰۶، ۲۰۰۷ و ۲۰۱۴ روانه بازار کتاب کرده است.
«ایندیپندنت» در مصاحبهای که اخیراً با «جورج ساندرز» دومین نویسندهی آمریکایی برنده «من بوکر» داشته، از او دربارهی حسش پس از کسب این جایزهی مهم ادبی، چگونه شکل گرفتن ایدهی نگارش رمان «لینکلن در باردو» و نظرش دربارهی شبکههای اجتماعی پرسیده است.
در گزارش این گفتوگو آمده است: «ساندرز» که در اتاق مطالعهی دنج هتل شارلوت استریت لندن نشسته، برایم از نقطهی الهام نگارش رمان «لینکلن در باردو» میگوید. اولینبار ۲۰ سال پیش، وقتی با همسر و پسرخالهاش در واشنگتن بود، حکایتی دربارهی «لینکلن» به گوشش خورد و همین الهامبخش او برای نگارش رمانی شد که اخیراً هم به «من بوکر» رساندهاش.
«لینکلن» ابتدای جنگ داخلی آمریکا و پس از درگذشت پسرش، در اوقات مختلف به آرامگاه او در قبرستان «جورج تاون» میرفت. این داستان ایدهای را در ذهن «ساندرز» بیدار کرد اما دو دهه زمان نیاز داشت تا باروَر شود و او تصمیم بگیرد آن را بپروراند.
روایت داستان «لینکلن در باردو» از لحظهای در ۲۲ فوریه ۱۸۶۲ آغاز میشود، عصر روزی که رئیسجمهور اسبق آمریکا به مرگ فرزندش فکر میکند و خواننده را با صداهای متعدد به سفری به «باردو» میبرد. (براساس تفکرات بودایی، «باردو» به معنای فضایی بین مرگ و زندگی است.)
داستان بینظیر کتاب، جنبهای است که آن را از دیگر آثار تمایز میکند و سبک غیرمعمولش است که خوانندهها و داوران جایزه «بوکر» را به چالش کشیده و تخیل آنها را تسخیر کرده است. تقریباً تمام کتاب در قالب دیالوگ نوشته شده و قطعاتی از داستانهای تاریخی در آن به هم تنیده شدهاند.
اما با وجود این که نوشتن این کتاب برای «ساندرز»، قدم گذاشتن در مسیری جدید به حساب میآمده، سبک اثر برای او حالتی یکپارچه داشته که با کشش نیروی احساسی داستانی که میخواسته تعریف کند، هدایت میشده است:
همیشه سعی میکنم روی مرکز احساسی داستان تمرکز کنم و بعد هر چه برای رساندن آن قدرت احساسی لازم باشد، همان فرم درست است. من هرگز تجربی نوشتن را تنها به خاطر تجربه نخواستهام.
بخشی از این روش هم به نوع تربیت و شرایط رشد «ساندرز» برمیگردد؛ او از طبقهی کارگر بود و با پیشینه علمی یک مهندس ژئوفیزیک، شروع به نگارش کارهای دیگر کرد اما پایهی ادبی نداشت. خودش این را هم یک موهبت میداند، و هم یک نفرین. در اینباره میگوید:
تقریباً مثل این است که تو هرگز کریکت بازی نکرده باشی.
او بیشتر به خاطر نوشتن داستانهای بلند، روزنامهنگاری و مقالهنویسی شناخته شده است و این تنها اثری بوده که یک رمان بلند به حساب میآید. «ساندرز» میگوید:
به نظر من داستان یک دی.ان.ای دارد، خودش حجمش را تعیین میکند و این یکی دائم در حال برونریزی بود.
«بارونس لولا یانگ» رئیس هیأت داوران جایزهی «من بوکر» ۲۰۱۷، رمان «ساندرز» را «کاملاً اوریجینال» توصیف کرده، چه از لحاظ قالب و چه سبک. او همچنین گفته که این کتاب در تاریخ ریشه دارد و معنا و تجربه همدردی را کشف میکند.
از نویسندهی «لینکلن در باردو» درباره ارتباط رخدادهای روز و درونمایه کتابش میپرسم و در جواب میگوید:
در نگارش خلاق این مسئله را باید کنار گذاشت و در داستانگویی غرق شد. اما بعد از این، چنین تمهایی خودشان نمایان میشوند. فکر میکنم مسأله، ارتباط برقرار کردن است؛ وقتی تو از کتابت فاصله میگیری، ارتباط همچنان ادامه پیدا میکند و این واقعاً دوستداشتنی است.
مثل همهی نویسندهها، تجربیات او همراه با علاقهاش به علم، سیاست و بودائیسم در کارش ظاهر شده است. او حالا بیش از هر زمان دیگر، این نیاز را حس میکند که فرهنگ وسیلهای شود برای ایجاد حس همدردی در مردم، بهخصوص در برهه انفجار شبکههای اجتماعی که در برقراری ارتباط هم سریع هستند و هم مانع.
«ساندرز» پیشبینی میکند همانطور که غذاهای ارگانیک کمکم فستفودها را پس میزنند، چنین اتفاقی هم در مورد شبکههای اجتماعی و ارتباطاتی از این نوع رخ میدهد:
فکر میکنم مردم دارند زیاد درگیر شدنشان در دنیای مجازی را مورد بررسی دوباره قرار میدهند. این دنیای واقعی نیست و اعتبار ندارد.
او دومین نویسندهی آمریکایی است که پس از تغییر قوانین جایزهی «من بوکر» در سال ۲۰۱۴، موفق به کسب این افتخار شده است و همین مسئله باعث شده برخی به «آمریکایی شدن» جایزهی «بوکر» اعتراض کنند. اما جواب «ساندرز» این است که جایگاه او، نظر دادن در اینباره نیست، بلکه زیبایی ادبیات به این است که همین تفاوتهای هویتی را از میان برمیدارد.
در اینباره میگوید:
مسئلهی اساسی در زمان نوشتن این است که «تو» برای تنها یک لحظه از خودت جدا میشوی و بعد خوشبختانه خواننده هم همین تجربه را خواهد داشت. این قضیه اصلی ادبیات است؛ اینکه شما و من متفاوت هستیم اما میتوانیم خودمان را در یک جایگاه ببینیم. همین است که به ما اجازه میدهد با صدایی دیگر و شخصیتهای دیگری از زمانهای دیگر بنویسیم.
«جورج ساندرز» با کسب «من بوکر» پا جای پای نویسندگان صاحبنامی چون #مارگارت_اتوود، #یان_مکایوان و #کازوئو_ایشیگورو گذاشته، اما این اتفاق برای او چه معنایی دارد؟
اینکه هیأتی از داوران کار تو را تأیید کنند، به تو حس قدرت میدهد. یعنی به خودت میگویی غرایزم هنوز به طور کامل به فنا نرفتهاند، حتماً میدانستم باید چه کار کنم.
از سوی دیگر، همگروه شدن با نامزدهای نهایی دیگر همچون #آلی_اسمیت و #پل_آستر که با آنها خاطرات مشترکی داشته و در گروههای کتابخوانی شرکت داشته، برایش یک فرآیند شگفتانگیز بوده است. این نویسندهها پیشتر در محفل کتابخوانی فستیوال ادبی لندن کنار هم قرار گرفتند و درباره کتابهایشان بحث کردند.
وقتی از او دربارهی برنامه آیندهاش پرسیده میشود، بلافاصله میگوید:
دوست دارم بروم و یک داستان کوتاه بنویسم.
با این حال احساس میکند باید از جایگاهی که این جایزه برایش به ارمغان آورده، با دقت بیشتری بهره ببرد:
همانطور که فرصتها به خاطر کسب «من بوکر» خود را به من مینمایانند، نمیخواهم آنها را به هیچ وجه بسوزانم. نمیخواهم آنها را تلف کنم. میخواهم با هوشمندی و مسئولیتپذیری از آنها استفاده کنم.
«ساندرز» کشور خود را در وضعیتی بحرانی میبیند و امیدوار است کمی عقلانیت از دل پژمردن تصورات لیبرال در دوران برپایی کمپین «ترامپ» بیرون بیاید.
این نویسندهی ۵۸ ساله، نسل آینده را «آزاد از تعصبات موروثی» میبیند و به آنها به عنوان منبع امید نگاه میکند. اما از نظر او در وضعیت فراقطبی کنونی، برقراری تعادل در نوع نگاه به دنیا، امری ضروری است:
به نظر من مثبتاندیشی و منفینگری در ناشکیبایی ریشه دارند. من فکر میکنم پیچیدهترین رویکرد این است که زندگی را همه چیز بدانیم: زیبا و وحشتناک. حالت ایدهآل، پذیرفتن واقعیت پیش رویتان است.
ارسال دیدگاه