فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

نوشتن خشم است

گفت‌وگو با الفریده یلینک 2004

مدت زمان مطالعه : 6 دقیقه

ادبیات

خانه، مانند هر چیز دیگری در این قسمت شهر، کوچک و معمولی است. بیست دقیقه طول می‌کشد تا از مرکز وین به هوتلدورف با تپه‌های سرسبزش برسیم. در کنار در ورودی دو زنگ بدون اسم وجود دارد.
#الفریده_یلینک در را باز می‌کند. در ابتدا تنها ابروهای او دیده می‌شوند و بعد چشمانش که دوستانه و اندکی خسته هستند. انگار می‌گویند اوضاع را درک می‌کنم و می‌دانم آسان نیست، اما این هم می‌گذرد و بعد صورتش مشخص می‌شود و او لبخند می‌زند: «خواهش می‌کنم بیایید داخل» به طبقه‌ی بالا می‌رود. در بالا یک اتاق نشیمن روشن وجود دارد، جایی که نقاشی‌های صورتی رنگی به دیوار آویخته شده است، نقاشی‌هایی که همه، آن‌ها را در روزنامه‌ها و تلویزیون دیده‌اید. او شلوار راحتی مشکی پوشیده و پولیوری بژ رنگ بر تن دارد. او شبیه بهترین دوست شما به نظر می‌رسد. تلفن به صدا درمی‌آید. «صبر کن سریع جواب می‌دهم. این را گفت، مثل این که می‌خواست اول به خودش توضیح دهد.» او ۷ اکتبر ساعت ۳۰/۱۲ فهمید که برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات امسال شده است. بلافاصله با دبیر آکادمی در استکهلم تماس برقرار کرد و گفت که نمی‌تواند برای مراسم به آنجا برود: «او فهمید و مرا درک کرد، به همین خاطر بسیار سپاسگزارم.» چیز عجیبی است. از اول مصاحبه نوعی سبکی در اعمال و رفتار او دیده می‌شود که از هر آنچه بر وجودش سنگینی کرده نشأت گرفته است. تلفن چند بار دیگر زنگ می‌زند. هر بار او خودش گوشی را برمی‌دارد و با تماس‌گیرنده صحبت می‌کند. بعد دوباره روی مبل می‌نشیند.
«این افتخاری برای من است اما در حال حاضر کمی برای من زیادی بزرگ است. نمی‌توانم باور کنم که در کنار افرادی چون بکت و همینگوی قرار می‌گیرم.» لحظه‌ای سکوت می‌کند. «البته جایزه‌ای مثل این‌یک عمل ستیزه‌جویانه است، یک نوع مزاحمت.»
چه چیز بدی درباره مراسم اهدای جایزه وجود دارد؟ می‌گوید: «نمی‌توانم تحمل‌کنم از این که همه به من خیره شوند. نمی‌توانم این کار را بکنم.» جملاتی که او می‌گوید آرام هستند، دقیق بیان می‌شوند و در بین آن‌ها هرازگاهی توقفی می‌کند. کاملاً با عبارات و جملاتی که الفریده یلینک می‌نویسد متفاوت‌اند.می‌گوید حرف زدن در روزهای اول اشتباه بود. «هر چیزی که بگویی به هر حال بد فهمیده می‌شود.» او از تصویری که دیگران از او دارند صحبت می‌کند و نمی‌خواهد دیگر به آ ن تصویر پایبند باشد. تصویر کودک نابغه، فمینیست، نویسنده‌ی شرم‌آور، شاعر سنگدل، خائن به کشور و امروز هم تصویر برنده‌ی جایزه‌ی نوبل. «هیچ‌وقت دلم نخواسته در ملاء عام باشم، برای این نقش مناسب نیستم.» ما هنرمندان اتریشی هیچ‌گاه به دنبال این نقش نبوده‌ایم، اما بالاخره کسی باید این کار کثیف را انجام می‌داد. منظور او بیان جنگ، دروغ‌ها، فاشیسم، پورنوگرافی، مردان، ورزش و حادثه‌ی تلخ و وحشتناک قطار در سال ۲۰۰۰ است که منجر به کشته شدن ۱۵۵ نفر شد.«تنها چیزی که می‌خواهم این است که دور از همه باشم. دلم می‌خواهد همه مرا به جای خود بگذارند.»ساعت تیک تیک می‌کند. سکوت چیزی است که عمیقاً درونت نفوذ می‌کند. کتاب‌هایی که او در این سکوت می‌نویسد پرسروصدا و ستیزه‌جویانه هستند، مثل یک عمل دفاع شخصی، خواندن این کتاب‌ها کار آسانی نیست، همان‌طور که نوشتن درباره‌ی این کتاب‌ها راحت نیست و شاید به همین دلیل است که پس از اعلام پیروزی او در نوبل احساسات و واکنش‌های متضادی در روزنامه‌ها دیده شد. یلینک زبان را به‌راحتی در نوشته‌های خود به کار می‌گیرد، بر آن مسلط است. از آن به عنوان یک ابزار، مثل یک سلاح استفاده می‌کند.او می‌گوید، بر مبنای وسوسه‌های قوی عمل می‌کند. دستانش را صلیب کرده و بسیار آرام به نظر می‌رسد. نوشتن به دیسیپلین نیاز دارد و نویسندگی برای خالی کردن انرژی ضروری است، در غیر این صورت مغز منفجر می‌شود. نویسندگی و نوشتن خشمی است که با دلیل و منطق کنترل می‌شود. او زمانی نوازندگی ارگ می‌آموخت. او پیانو می‌زد و این کار را به‌اجبار مادرش انجام می‌داد. طبقه پایین او یک پیانو بزرگ دارد، پیانو وی. «دیگر پیانو نمی‌زنم، دیگر باید آن را رد کنم.» برای لحظه‌ای به بیرون پنجره نگاه می‌کند و بعد می‌گوید: «من همراه خوبی هستم.» این دوباره جمله‌ای سرشار از معنی است. آموزش‌های مادر و انتظارات پدر همیشه با او است. ترس و آسیب‌پذیری و شکست. او خیلی دیر متولد شد. پدرش ۴۸ سال داشت و مادرش ۴۳ سال و او تنها فرزند آن‌ها باقی ماند. پدرش سوسیالیست یهودی بود و مادرش بورژوای کاتولیک. «دو جهان متفاوت و متضاد که بر من فرود آمد و مرا خرد کرد و از پای درآورد.» این را می‌گوید و لبخند می‌زند. جمله‌ای که در آن گفت همراه خوبی هستم قطعاً تنها به نواختن پیانو اشاره نمی‌کرد.او مانند نت‌های موسیقی می‌اندیشد، زبان را به مانند موسیقی می‌شنود. او درگیر دوگانگی است، درگیر تولید و خلق چیزی از خود و در عین حال دوری جستن و فرار از خود. او این تضادها را به‌خوبی نمی‌شناسد. او همراه خودش هم هست. مجدداً درباره نوشتن حرف می‌زند. درباره کتابش به نام کودکان مردگان (The chidren of the dead) که او فکر می‌کند مهم‌ترین اثرش است. «هر آنچه را که می‌خواستم در این کتاب گفتم و خودم را سبک کردم.» فریب‌کاری غیرقابل‌باور اتریشی‌ها در مورد تاریخ چیزی است که به‌شدت او را آزار می‌دهد. اتریش، کشوری که همیشه خودش را اولین قربانی نازی‌ها دانسته است. «مردگان خانواده من بودند که مرا واداشتند تا این کتاب را بنویسم.»و او دوباره درباره پدر یهودی خود صحبت می‌کند که به عنوان یک مهندس شیمی کار می‌کرد و توسط همسرش که یک شناسنامه جعلی آریایی برایش تهیه کرده بود محافظت و مراقبت می‌شد. پدرش بود که دخترش را به مسیر ضدفاشیسم هدایت کرد.«در کودکی او مرا وادار می‌کرد تا فیلم‌هایی را تماشا کنم که سرشار از اجساد کشته‌شدگان بود.» برای اولین بار صورت او کاملاً تهی است.
تعهد و دیسیپلین کلمات بسیار مهمی هستند. او کلمه دیسیپلین را چند بار تکرار می‌کند. «من شخصیتی اقتدارگرا دارم و واکنش‌هایم مطیع و فرمان‌بردار خودم هستند، جنگ اصلی تنها در درون خود من صورت می‌گیرد.» این عبارات ما را به سوی خانواده‌اش هدایت می‌کند. «من هیچ‌وقت رابطه واقعی با پدرم نداشتم. او به عنوان یک شخصیت بسیار ضعیف بود و خیلی زود دیوانه شد.»رک و راست و در عین حال بسیار حساس و آسیب‌پذیر به نظر می‌رسد. از مشکلات روانی خودش می‌گوید، درباره جلسات درمانی‌اش، درباره اضطراب‌ها، نگرانی‌ها و دلشوره ها. «آن‌ها را از همان دوره دبستان داشتیم.» اما او نمی‌خواهد درباره مادرش صحبت کند اما از او می‌گوید. درباره اینکه چطور او چند سال پیش از او در منزل مراقبت کرد و اینکه آن دوران تقریباً او را از بین برد و نابود کرد و پس از مرگ مادرش بود که نیاز به دوری جستن از همه در او رشد کرد و دیگر از او جدا نشد. «من هنوز کاملاً بهبود نیافته‌ام.» در چنین لحظاتی کاملاً بی‌پرده است. با چشمان خاکستری‌اش به تو نگاه می‌کند درحالی‌که همان زمان جایی بسیار دور سیر می‌کند.
«من بیشترین احترام را برای کسانی قائلم که از دیگران مراقبت می‌کنند. این بزرگ‌تر از هر هنری است، اما از زمانی که ترس وحشتناک پیرشدن مرا فراگرفته، فکر می‌کنم هر کس باید در زمان مناسب خودش را بکشد.»

مصاحبه

نوشتن خشم است اصلاً فکرش را می‌کردید که روزی جایزه نوبل را بگیرید؟

نه، هرگز. البته چند سالی بود که می‌دانستم اسمم جزو لیست‌هایی است، اما هیچ‌وقت جدی رویش حساب نکرده بودم. تازه دعا کرده بودم که جایزه به من تعلق نگیرد، چون از این می‌ترسم که حداقل برای مدت زمانی از زندگی منزوی‌ام، که دوستش دارم، بیرون کشیده شوم. من از اجتماع بی‌اندازه وحشت دارم و امیدوارم که به من اجازه داده شود در خلوت خود بمانم. اصلاً نمی‌خواهم دیده شوم. البته فکر می‌کردم که اگر قرار باشد یک اتریشی جایزه نوبل را بگیرد، #پتر_هاندکه خیلی بیشتر از من استحقاقش را می‌داشت.

اما امسال از قبل معلوم بود که قرار است جایزه به یک خانم تعلق بگیرد.

اما در سوئد به من گفتند که این جایزه نه به خاطر این که من یک زن هستم بلکه به خاطر کارهایم به من داده شده که امیدوارم همین‌طور باشد. اما مصیبت اینجا است که زنان همیشه همه‌چیز را تضمین می‌کنند، چون در طبقه‌ای قرار دارند که همیشه تحت ظلم بوده‌اند. نمی‌شود به عنوان یک فرد نوشت و جایزه‌ای گرفت بدون این که آن را با زنان دیگر قسمت کرد. اما به من اطمینان داده‌اند که، دلیل این نبوده است.

کی از تصمیم با خبر شدید؟

پنجشنبه ساعت دوازده و نیم. درست نیم ساعت قبل از اینکه اعلام عمومی بشود. قبل از آن خبر نمی‌دهند و بعد منشی آکادمی سوئد زنگ زد.

هیجان‌زده‌اید؟

خیلی زیاد.

برای حفظ زندگی شخصی‌تان چه می‌کنید؟

فقط این را می‌دانم که هیچ کاری درملأعام انجام نخواهم داد. دلم می‌خواهد همین الان ناپدید شوم و امیدوارم که بتوانم.

آیا جایزه را تقدیری از فعالیت سیاسی خود می‌دانید؟

این‌طور می‌گویند.

بگذارید جور دیگری بپرسم. فکر می‌کنید که از شما به خاطر مخالف بودن با حکومت تقدیر کرده‌اند؟
گمان می‌کنم که فعالیت سیاسی‌ام به‌خصوص فعالیت‌هایم در مورد زنان در آن نقش داشته است. نمی‌شود آن را جدا کرد؛ چون در این باره هم می‌نویسم. فعالیت سیاسی بخشی از ادبیات من است و نوشتن بخشی از فعالیت سیاسی‌ام.

از این نمی‌ترسید که حامل جایزه نوبل ادبیات برای ملت اتریش و حکومتش هستید، آن‌هایی که همیشه مخالفشان بوده‌اید و اکنون باید این افتخار را با آن‌ها تقسیم کنید؟

هرگز این کار را نمی‌کنم؛ چون از مخالفان قطعی این حکومت هستم. اولین حکومتی که در اروپا راستی‌های افراطی را دوباره پذیرفته است و بسیار محفل پسند است. این برای من واقعاً نابخشودنی است و به همین علت است که تمایلی به تقدیر علنی ندارم.

اما به این فکر نکرده‌اید که به رغم خواسته شما این اتفاق خواهد افتاد؟

قطعاً این خطر وجود دارد اما تلاششان از طرف من با استقبال روبه‌رو نخواهد شد.

در پاسخ موراک، وزیر فرهنگ خوشحال شده که جایزه نوبل شما تقدیر از سرمایه‌گذاری‌های هنگفتی بوده که درزمینهٔ خلاقیت صورت گرفته، چه می‌گویید؟

حتی ستیزه‌جوترین نولیبرال ها - که البته من جزءشان نیستم- می‌گویند که دولت حداقل دو وظیفه دارد: جاده‌سازی و حمایت از هنر. پس حمایت از هنر با پول مالیات وظیفه‌شان است؛ بزرگواری نکرده‌اند.

آیا فکر می‌کنید که نمایشنامه‌های شما به اندازه رمان‌هایتان شایسته تقدیر باشند؟

فکر می‌کنم باشند. در حال حاضر، ترجمه «ماجراهای شاهزاده‌ها»ی من در استکهلم روی صحنه است. مرا تقریباً می‌شناسند؛ چون تقریباً خیلی از کارهایم ترجمه شده است و گمان می‌کنم که نمایشنامه‌هایم در این امر بی‌تأثیر نبوده‌اند.

با مبلغ بیش از یک میلیون یورو جایزه چه خواهید کرد؟

حتماً مقداری از آن را نگه می‌دارم. اما اگر بخواهم بخشی از آن را هدیه دهم آن را قطعاً صرف پروژه‌های مربوط به امور زنان خواهم کرد.

خود این جایزه سوای ارزش مالی‌اش برایتان چه معنایی دارد؟

به اندازه گذران زندگی است: مثل اختراع یک کارخانه‌دار دینامیت که به‌صراحت اذعان داشته جایزه می‌بایست به بشریت تعلق داشته باشد، اهداف انسانی یا در درجه بعدی فعالیت‌های سیاسی را دنبال کند و در این حالت است که حداقل در وصیت‌نامه‌اش به عنوان دوستدار بشر شناخته می‌شود.

این که با ۵۷ سال سن نوبل ادبیات را برده‌اید خیلی عجیب است؛ چون برای این جایزه خیلی جوان هستید.

من نمی‌دانم کسانی که قبل از من این جایزه را برده‌اند چند سال داشته‌اند اما قدر مسلم اینکه برای این قدردانی نسبتاً جوان هستم. صادقانه بگویم که هرگز به آن فکر نمی‌کردم. جایزه نوبل هرگز برایم موضوعیت نداشته است.

در حال حاضر چه چیزی برایتان تغییر کرده است؟ میزان فروش کتاب‌هایتان بالا می‌رود؟

در هر صورت از کتاب‌هایم خیلی عایدم نمی‌شود؛ چون همه‌شان کتاب‌های جیبی هستند. اما از این خوشحالم که افراد بیشتری آن‌ها را می‌خوانند.

در میان آثارتان کدام کار را بیش از همه می‌پسندید؟

«اولاد مردگان» قطعاً مهم‌ترین کار من است. هر چه می‌خواستم بگویم در آن گفته‌ام. اگر فقط همین یکی منتشر می‌شد واقعاً کافی بود.

می‌توانید کلیت آن را توصیف کنید؟

موضوع رمان درباره تاریخ هولناک این سرزمین است. این واقعیت را که این سرزمین بر روی کوهی از جسد ایستاده است در جامعه ما هرگز نمی‌خواستند بپذیرند و زمانی پذیرفتند که دیگر خیلی دیر بود. درواقع داستان ترس و دلهره است. تاریخ میهنی غرق در وحشت و دوگانگی.

از راه ادبیات نان خوردن همان‌طور که می‌دانید سخت است. اما به نظر می‌رسد تاکنون مشکلی در این زمینه نداشته‌اید؛ یعنی می‌توانید از طریق آن گذران زندگی کنید، این‌طور نیست؟

می‌توان گفت که از اغلب همکارانم بهتر زندگی می‌کنم، اما این تنها به این دلیل است که نمایشنامه‌های رادیویی و قطعات تئاتری می‌نویسم و ترجمه هم می‌کنم. اما به درآمد کتاب‌هایم نمی‌شود بسنده کرد.

حتی با وجود اینکه در سطح بین‌المللی شناخته‌شده‌اید و بسیاری از آثارتان ترجمه‌شده است؟

نه چون این مستلزم تیراژ بالا است و به جز دو کتاب «میل» و «طمع» بقیه کتاب‌هایم تیراژ پایینی دارند.

«معلم پیانو» نه فقط به این خاطر که فیلمی با اقتباس از آن در سطح بین‌المللی به نمایش درآمده است؛ احتمالاً معروف‌ترین اثر شما است. اما یکی از کارهای اولیه‌تان به شمار می‌آید. امروز راجع به این رمان چه نظری دارید؟

فکر نمی‌کردم که اثر ویژه‌ای به حساب بیاید. اما کتابی بود که باید نوشته می‌شد و از درونم فوران می‌کرد. اما پس از گذشت چندین سال از نگارش آن باید بگویم که آن قالب نوشتاری برایم قدیمی شده است.

در حال حاضر روی چه اثری کار می‌کنید؟

با همکاری کارین راوش، #اسکار_وایلد را ترجمه کرده‌ایم ابتدا «Bunbury» را ترجمه کردیم که به زبان ما می‌شود «زندگی جدی است» به غیر از آن روی «همسران ایدئال» وایلد کار می‌کنم که درواقع نمایشنامه‌ای از یلینک شده است. من اغلب بسیار به متن وفادارم، اما این یکی را آن‌قدر تغییر داده‌ام که به آثار خودم بیشتر شبیه است.

پس از انتشار «طمع» مدعی شدید که دیگر میل و توانی برای نوشتن رمان ندارید. در این فاصله نظرتان تغییر نکرده است؟

سؤال این است که توانایی‌اش را دارم یا نه. برای نوشتن باید دیوانه‌وار انرژی صرف کرد و نمی‌دانم که هنوز این توانایی برایم باقی‌مانده یا نه.

گرفتن جایزه نوبل هم شما را به نوشتن ترغیب نمی‌کند؟

چرا تأثیر دارد؛ چون دیگر دغدغه مالی نخواهم داشت و اجباری به ترجمه کردن و نوشتن برای کسب درآمد مثل الان برایم نیست. با وجود اینکه اوضاعم از ۹۸ درصد همکارانم بهتر است. برای نوشتن، داشتن زمان و آرامش کافی در این دنیا مهم است و این، شرایط آرمانی است.

  • مرور آثار یک نویسنده
  • دوران زندگی
  • تفکرات و نظرات
  • نویسنده

فایل های مصاحبه