فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

مرثیه‌ای برای مرگ

گفتگو با مریم حسینیان درباره‌ی «بهار برایم کاموا بیاور» 1390

مدت زمان مطالعه : 7 دقیقه

ادبیات

«بهار برایم کاموا بیاور» نوشته مریم حسینیان یکی از بهترین کتاب‌های داستان فارسی دو سه سال اخیر است که بسیار مورد توجه قرار گرفته. منتقدان و اهالی ادبیات بیشتر یادداشت‌های مثبت روی کتاب نوشتند و در بین عامه مخاطبان هم طرفدارانی پیدا کرده. البته کتاب در لیست نامزدهای دریافت جایزه گلشیری امسال هم خودنمایی کرد. حسینیان پیش از این دو مجموعه داستان («حتی امروز هم دیر است» و «ماریا انگشت») را منتشر کرده بود و «بهار برایم کاموا بیاور» نخستین رمان او محسوب می‌شود. علاوه بر این، روایت او از «منطق الطیر» شیخ فریدالدین عطار از سری مجموعه «یکی بود یکی نبود» توسط نشر پارسه آماده انتشار است. «بهار برایم کاموا بیاور» داستان مادری است ساده و معمولی که به خاطر شوهر نویسنده‌اش به برهوتی سرد و برفی نقل مکان کرده‌اند. کتاب 23 نامه (فصل) است که در دو بخش درهم تنیده نوشته شده است و مجموعه‌ای از جزییات دقیق و تجربیاتی ملموس به نظر می‌رسد. با مریم حسینیان در مشهد و در یک روز برفی بهمن ماه، درست شبیه زمان روایت داستانش، در خانه‌اش گفت وگو کردم.

مصاحبه

مرثیه‌ای برای مرگ کتاب، داستان از خواب بیدار شدن نیست! شما نشانه‌هایی از اتفاقات عجیب در فصل 3 و 4 می‌بینید و متوجه می‌شوید که جریان داستان عادی نیست. از فصل سفر به مشهد هم کاملامشخص می‌شود لایه‌ای زیر داستان وجود دارد. با کتاب «بهار برایم کاموا بیاور» میان اهالی ادبیات شناخته شده‌اید. مطلبی هست که لازم باشد اضافه کنید؟

با این کتاب قدمی جدی به سمت دنیای خودم برداشتم، ولی درباره بخش دوم یعنی مطرح شدن، الان چنین تصوری ندارم و خوشحالم که این ذهنیت برایم ایجاد نشده است.

کتاب شما مورد توجه قرار گرفت و دیده شد، حالاهم نامزد جایزه ادبی گلشیری شده است. این دیده شدن‌ها چقدر در بازار و فروش کتاب نقش داشت؟ فکر می‌کنم چاپ اول کتاب تمام شده است؟

نه هنوز، تیراژ کتابم نسبت به کتاب‌هایی که این روزها منتشر می‌شوند بالاست. ولی فکر می‌کنم برای نمایشگاه کتاب چاپ دوم منتشر شود. به هر حال هر نویسنده‌ای دوست دارد حرفه‌ای ها کتابش را بخوانند و در این بین دلش می‌خواهد مخاطب عام هم داشته باشد. با عده‌ای که ادعا می‌کنند مخاطب برایشان مهم نیست و برای گروهی خاصی می‌نویسند، مخالفم. نقدهای خوب و درست بر خود کتاب قطعاً تاثیری ندارند، ولی برای نویسنده سؤال‌هایی را پاسخ می‌دهند. مثلا کتاب من، کتابی یک لایه و سرراست نیست و مخاطبی که این کتاب را می‌خواند، باید داستان‌خوان باشد تا در کتاب گم نشود و با داستان ارتباط برقرار کند. هر نویسنده‌ای لایه‌هایی از کتاب را برای خودش حفظ می‌کند و دوست دارد این لحظات را مخاطب کشف کند. کشف این لحظات همان پاسخ به نویسنده است. برای من یکی از بهترین نقدها را آقای محمد تقوی نوشتند. وقتی نقد ایشان را خواندم، احساس کردم کارم با کتاب تمام شد. به شدت از این دید ظریف و زیبا لذت بردم. یادداشت‌ها و نگاه‌ها به نویسنده انرژی می‌دهند و به همین نسبت ممکن است انرژی نویسنده را بگیرند.

البته نقدهای کتاب شما اغلب مثبت بود و نقدهای منفی بیشتر به پیچیدگی‌ها ایراد می‌گرفت.

نقدهای منفی هم داشتم که بیشتر به دیدگاه شخصی شباهت داشت، ولی به هر حال نظر مخاطبی خاص بود و برایم ارزش داشت. وقتی کتاب چاپ شد، یک پست در وبلاگم گذاشتم و فقط نوشتم: می‌گویند بهار برایم کاموا آورده است. کامنت‌هایی که از دوستان و شخصیت‌های معتبر ادبی داشتم، خیلی خوشحالم کرد. شاید این بازخورد خوب در همان روزهای اول و حتی قبل از پخش کتاب، نتیجه فعالیت‌های ادبی‌ام در گذشته باشد. همین فعالیت‌ها هم باعث شد کتاب بهتر دیده شود و نقدهای خوبی داشته باشد.

این یادداشت‌ها را چقدر در نامزدی کتاب جایزه گلشیری مؤثر می‌دانید؟

واقعاً نمی‌دانم یادداشت و نقد، چه اثری بر نامزدی جایزه‌های ادبی دارند، به ویژه جایزه گلشیری که با بررسی اولیه حدود 40 داور انجام می‌شود. در این جایزه ادبی همه کتاب‌های منتشرشده در یک سال شانس حضور دارند، ولی شاید مهم باشد که چه عاملی سبب می‌شود تعداد بیشتری از داوران، کتابی را بخوانند. به گمانم دیده شدن یک کتاب در خوانده شدن آن مؤثر است نه در نامزدی آن.

زندگی در مشهد و دوری از مرکز چقدر در وضعیتی که برای کتاب پیش آمد، نقش داشت؟

اگر در تهران بودم، مطمئناً اتفاق‌های بهتری برای کتاب می‌افتاد. جلساتی مثل رونمایی یا نقد کتاب را نباید در بهتر دیده شدن کتاب نادیده گرفت. گفته‌های شفاهی هم هنوز در فروش کتاب مؤثر است. جایگاه تهران با تعدد کتابفروشی ها و فرهنگسراها و تمرکز اهالی ادبیات قابل قیاس با شهرستان‌ها نیست. در چنین فضایی برخوردهایی ایجاد می‌شود و فضای تاثیرگذارتری اطراف کتاب شکل می‌گیرد که حتماً بر فروش و دیده شدن کتاب مؤثر است.

اگر کتاب در مشهد منتشر می‌شد، چنین موفقیت‌هایی به دست می‌آورد؟

به سمت انتشار کتاب در مشهد نرفتم چون ناشر خصوصی معتبر ندارد، یعنی ناشری که پخش گسترده و اعتبار کشوری داشته باشد. کتاب منتشر شده در مشهد به همین شهر محدود می‌شود و به دست مخاطب خاصی می‌رسد. در بیشتر شهرستان‌ها شرایط همین است. خیلی از مخاطبان ادبیات به ویژه درباره نویسندگان جوان که هنوز شناخته شده نیستند، دنبال اسم ناشر هستند. در مشهد این پتانسیل وجود دارد ولی هنوز زمان زیادی لازم است تا گام بلند و موثری در این زمینه برداشته شود.

البته کتاب شما هم توسط ناشری که تمرکزش ادبیات داستانی ایران باشد، منتشر نشد.

شاید اگر قرار بود خودم دنبال ناشر باشم، به دلایلی از چاپ کتاب منصرف می‌شدم. «بهار برایم کاموا بیاور» انتشارش را مدیون آقای اسدالله امرایی است. فایل کتاب را برای آقای امرایی فرستادم که خواندند و از کتاب خوششان آمد. ایشان کتابسرای تندیس را معرفی کردند، من هم قبول کردم. چرخه انتشار این کتاب کمی متفاوت بود با گردونه‌ای که بسیاری از کتاب‌ها در آن می‌چرخند. شاید این جوری بهتر بود... شاید... نمی‌دانم.

بهار برایم کاموا بیاور در یک ناکجاآباد روستایی می‌گذرد و آپارتمانی نیست. تهران نبودن چقدر در خلق این فضاهای داستانی تأثیر داشت؟

نوشتن، حاصل تجربه‌های شخصی است. به نظرم در لحظه نوشتن، نویسنده فقط کلاژ می‌کند و چیزی خلق نمی‌شود. ولی هر لحظه داستان از درون زندگی شخصی و ذهن نویسنده خارج می‌شود. برای من جنس زندگی این طور بوده. شاید زندگی در تهران دغدغه‌های متفاوتی ایجاد کند ولی آدمی مثل من نگاهش به زندگی شکل گرفته است و به راحتی و تحت شرایط محیط تغییر نمی‌کند.

نمی‌شد این اتفاقات در روستا نباشد؟ این ناکجاآباد روستایی یا برهوت از کجا می‌آید؟

داستان، فضای روستایی ندارد! فقط می‌خواستم فضایی خلوت و ساکت بر کتابم حاکم باشد. این فضا جنس بیابان دارد نه روستا. داستان‌های روستایی شاخص‌هایی دارند که هیچ کدام در «بهار برایم کاموا بیاور» وجود ندارد به ویژه در شخصیت‌پردازی آن.

فرم نامه را چرا برای روایت داستان انتخاب کردید؟

روایت داستان و زاویه دید می‌طلبید کار چنین فرمی داشته باشد. تا فصل 3 و 4 که می‌نوشتم، قسمت‌هایی پراکنده و جدا بود، ولی در یک لحظه فکر کردم این بخش‌ها می‌توانند رمان باشند.

رمان؟ این کتاب داستان بلند نیست؟

فکر می‌کنم با داستان بلند تفاوت‌هایی دارد، ولی اگر به تعریف‌های کلاسیک رمان توجه کنید، ممکن است چنین نظری داشته باشید. ولی خط داستانی‌ام در این کتاب خط داستان بلند نیست. چرخه مدوری دارد که آن را به بافت رمان نزدیک می‌کند.

این فرم داستان نویسی در ادبیات از قرن 16 وجود داشته یا حتی قبل‌تر، نمونه خاصی بوده که فکر کنید دوست داشتید در کتاب به آن نزدیک شوید؟

تشابه فرم همیشه ممکن است وجود داشته باشد، همان طور که ناخودآگاه شما همیشه تحت تأثیر فیلم یا کتاب خوبی که می‌خوانید، قرار می‌گیرید این یک اصل تغییرناپذیر در آفرینش ادبی است. فرم نامه هیچ اتفاق تازه‌ای نیست. وقتی هشت سالم بود کتاب بابا لنگ دراز را خواندم که خیلی دوست داشتم یا بیچارگان داستایوسکی از کتاب‌های محبوبم است و خیلی از کتاب‌های دیگر که این فرم را دارند، ولی فصل‌های این کتاب با نامه تفاوت اساسی دارند چون نگارنده، راوی نیست و آن یادداشت‌های کوتاه، پایان نامه نمی‌تواند باشد. همین تفاوت‌هاست که فرم و تکنیک کتاب را شکل می‌دهد و کمی آن را از قرن 16 دور می‌کند.

حتی با اینکه فصل‌های کتاب شما کوتاه هستند، نامه بودن متنی را که می‌خوانیم فراموش می‌کنیم، ولی وقتی به پایان فصل می‌رسیم و آن امضای پایانی را می‌بینیم، این ذهنیت به خواننده دست می‌دهد که همه نشان‌های نامه‌واری (epistolary) رعایت شده: معمولا زن‌ها نویسنده چنین فرم‌هایی هستند، احساسات نقش پررنگی دارد و همین طور ساده‌نویسی و پرداخت جزییات.

تاکید می‌کنم شما نمی‌توانید مشخص کنید نگارنده و مخاطب نامه کیست، ولی در کتاب‌هایی که به سبک نامه هستند، در هر اپیزود راوی و مخاطب مشخص است و معمولا راوی و نگارنده یکی است. انتخاب این فرم به این خاطر بود که اسم مریم در کتاب نقش داشت و متن‌های کوتاه پایانی، نگاهی بیرونی را به کتاب القا می‌کند. در واقع راه دیگری جز به تعبیر شما نامه پیدا نکردم. غیر از این حالت خواننده در کتاب گم می‌شد و نمی‌توانست خط داستانی را دنبال کند.

در کتاب یک قسمت رئال داریم با پرداخت دقیق جزییات و شاید زنانه و یک قسمت هم وهم. این رئالیته برای ایجاد مغایرت یا کنتراست بود؟

بله، در کارهای صرفاً سوررئال شما باید در فضای داستانی قرار بگیرید و اگر سوژه که بار داستان را حمل می‌کند، خاص نباشد، خواننده خسته می‌شود. در قصه، من دنبال وهم نبودم، این جنس نگاه من بود. شاید دنباله نگاه من به رئالیسم جادویی بود که سال‌ها دنبال می‌کردم و زیاد درباره‌اش خوانده‌ام. ولی در عین حال فکر می‌کنم شیرینی یک داستان به جزییات است. این دغدغه زنانه‌نویسی به همین خاطر است. دنبال همین تضاد بودم که در دو سطح کار برجستگی ایجاد کرده است و همین طور در نشان دادن شخصیت زن و شخصیت مرد داستان. در واقع ما می‌بینیم نویسنده داستان زن است ولی اصلا نمی‌خواستم زن، روحیه رمانتیک داشته باشد و برای خلق فضا باید این شخصیت یک زن خانه‌دار و مادر می‌بود و وارد فضاهای نویسندگی نمی‌شد. نویسنده معمولا اتفاقات پیرامونش را تسهیل می‌کند، ولی یک خانم خانه‌دار بیشتر متعجب می‌شود و خونسردتر گاهی عمل می‌کند. به همین خاطر به جزییات زنانه نیاز داشتم. زن داستان من نباید بر اینکه چه چیزی نوشته می‌شود متمرکز می‌شد، بلکه باید به اتفاقات محیط توجه می‌کرد و این به شم زنانه نیاز دارد. زنی که در این برهوت زندگی می‌کند، با دیدن جزییات تفاوت را حس می‌کند.

شما در داستان خانواده‌ای را خلق می‌کنید که برای یک رمان می‌توانند حسابی جذاب باشند. منظورم خانواده سه نفری مادر و دو فرزندش (بنیامین و نگار) است. ولی این بچه‌ها در کمال ناباوری از بین می‌روند که بسیار ناراحت‌کننده است. در کنار این شرایط با پایان خاصی روبه رو هستیم که انگار همه داستان هیچ است. مجموع اینها باعث می‌شود بگوییم کتاب، پایان لذتبخشی ندارد.

کتاب، داستان از خواب بیدار شدن نیست! شما نشانه‌هایی از اتفاقات عجیب در فصل 3 و 4 می‌بینید و متوجه می‌شوید که جریان داستان عادی نیست. از فصل سفر به مشهد هم کاملا مشخص می‌شود لایه‌ای زیر داستان وجود دارد. چیزی که ممکن است مخاطب را اذیت کند، اندوه کتاب است. این کتاب داستانی شاد با پایان غم‌انگیز نیست. داستان، مرثیه‌ای است برای مرگ دو بچه. قسمت‌های بین متن که چندان با داستان همسو نیست، یادداشت‌های غم‌انگیزی است. این ضربه‌گیرها باعث می‌شود مخاطب غرق خانواده نشود. هدفم این نبود که مخاطب از داستان این خانواده به صورت محض، لذت ببرد. بلکه می‌خواستم با فردی تنها روبه رو شود. با این حال خودم را برای فصل بنیامین نمی‌بخشم و نمی‌توانم دوباره فصل مرگ بنیامین را بخوانم. شبی که این فصل را نوشتم، یکی از بدترین شب‌های زندگی‌ام بود، ولی قصه درباره این مرگ بود و چاره‌ای نداشتم. یک جاهایی نویسنده باید بی‌رحم باشد و بتواند خواننده را متلاشی کند تا پیام کتاب تاثیرگذار شود. مرگ دو بچه مساله‌ای باورنکردنی است و اندوهناک و کسی که نوک پیکان این حادثه متوجه اوست، نمی‌خواهد قبول کند که این اتفاق افتاده. گنجشک شدن و گنج شدن آنها رفتن است نه مرگ، ولی این متلاشی شدن خانواده دردناک است. کارکرد فصل آخر همان تعلیق است یعنی به نوعی یک جریان را در ذهن وارونه می‌کند و مثل یک ساعت شنی است که حالا برگردانده می‌شود.

  • داستان
  • معرفی / بررسی کتاب
  • مرور آثار یک نویسنده
  • برنده جایزه
  • نویسنده

فایل های مصاحبه