گفتوگو با زادی اسمیت 1395
مدت زمان مطالعه : 1 دقیقه
#زادی_اسمیت، رماننویس بریتانیایی که چندین بار برندهی جوایز مختلف ادبی شده است نگاهی ویژه به اتفاقات اخیر انتخابات آمریکا دارد. وی در این مطلب تلاش میکند رخدادهای اخیر را از دریچه نوشتهها و دیدگاه خود نسبت به زندگی برای خوانندگان توضیح دهد.
به نقل از نیویورک بوکز- نویسنده کتاب «دندانهای سپید» که در سال 2006 در میان 100 نفر از افراد پرنفوذ بریتانیا قرار گرفت میگوید:
در آغاز مایل هستم جایگاه پوچ و بیاهمیت خود را در رابطه با موضوعی که میخواهم درباره آن بحث کنم اعلام کنم. پذیرفتن یک جایزه ادبی همیشه پوچ است اما در این شرایط نه تنها گیرنده جایزه بله کسی که جایزه را میدهد نیز احساس خوبی ندارد. وضعیت امروز ما چنین شده است که «ترامپ» به جایگاه ریاستجمهوری میرسد. و ما هنوز درگیر تقدیم جوایز ادبی هستیم. بسیاری اتفاقات دیگر دنیا نیز در تاریخ هشتم نوامبر بیاهمیت به نظر آمد و بهتر است اعلام نکنم نوشتههای خودم را نیز در این فهرست چیزهای بیاهمیت قرار دادهام. در این سالها یک سؤال واحد از من انجام شد که گویا بالاخره جوابی برای آن یافتهام.
سؤال این بود که «شما در کارهای اولتان بسیار خوشبین هستید اما حالا کتابهایتان با ناامیدی همراه است. خود شما با این موضوع موافقید؟»
یا بعضیها میپرسند شما در آثارتان فرهنگهای مختلف را ترویج میکردید و چرا دیگر چنین نمیکنید! وقتی چنین پرسشهایی را میشنوم به خاطر میآورم که من در خانهای روستایی و با فرهنگهای مختلف در انگلیس، فرانسه، و حتی لهستان بزرگ شدم. در سالهایی که با چند مسلمان پاکستانی و هندی همسایه بودیم و دغدغهی مشکلات نژادی را نداشتیم و سرزنده و شاد در کنار هم میزیستیم. تجربهای تاریخی که حالا دیگر اعتباری ندارد و تاریخ مصرف آن گذشته است.
البته من به عنوان یک کودک از این مسائل اطلاع نداشتم. نمیدانستم تجربه چنین زندگی در جاهای دیگر دنیا ممکن است امکانپذیر نباشد. فکر میکردم زندگی همه جا همینطور است. هنگامی که رمانی دربارهی «لندن» دورهی کودکیام نوشتم از این موضوع آگاه نبودم که در حال بزرگ کردن شهری هستم که در مظان اتهام قرار دارد. این بدان معناست که من در سن 21 سالگی بسیار بیتجربه بودم. احساس میکردم در شهری آزاد میکنم که در آن رنگ سیاه پوستم اهمیتی ندارد و توجهای به این موضوع نداشتم که زادگاه من مستعمرهی بریتانیا است.
در پاسخ به آن افراد باید بگویم بله حق با شماست. دنیایی که من پیش از این دربارهاش کتاب مینوشتم، هوایی آفتابی داشت اما حالا ابرها بر آسمان آن سایه افکندهاند. در آغاز نویسندگیام بسیار خوشبین بودم چون با انسانهایی زندگی میکردم که برای دیگران ارزش قائل بودند. اما همه چیز دچار تغییر شد اما به نظر من تغییر در دنیای امروز موجب حذف تاریخ نمیشود و سادگی دنیای دیروز امکان تغییر دوباره را در آینده برای جامعه فراهم میکند و ما میتوانیم فرصتهایی جدید برای نسلهای آینده فراهم کنیم.
من به شخصه اعتقاد دارم که انسان دارای رفتارهای متفاوت است. درست مانند نتهای موسیقی و اگر در حال حاضر رهبران آمریکا تلاش میکنند ملودی خشونت را برای شهروندان خود بنوازند کاملاً طبیعی است. پیش از این چنین اتفاقی در آلمان نیز رخ داده است. همه جای دنیا در مقاطع زمانی خشونت و درد را تجربه کردهاند. در این شرایط بهتر است کسی که ملودی شادتری بلد است آن را بنوازد تا شاید امید به آیندهای بهتر در جامعه شکل بگیرد . برای نیل به این مهم همه باید دست به دست هم بدهیم.
ارسال دیدگاه