گفتوگو با امیرحسن چهلتن 1396
مدت زمان مطالعه : 4 دقیقه
«تالار آیینه» و «مهرگیاه»، دو رمان #امیرحسن_چهل_تن، اخیراً در نشر نگاه تجدید چاپ شدهاند. دو رمانی که در کارنامهی رماننویسی چهلتن به لحاظ ترتیب تاریخی پشت سر هم قرار میگیرند و در واقع شروع دورهای از داستاننویسی او هستند که تاریخ و وقایع سیاسی و اجتماعی ایران معاصر بهعنوان پسزمینه وارد داستانهای او میشوند. علی شروقی در شرق، گفتوگویی با امیرحسن چهلتن انجام داده است، که بخشی از آن را میخوانید.
«تالار آیینه» و «مهرگیاه» که هر دو اخیراً تجدید چاپ شدهاند، کارهایی هستند که اگر اشتباه نکنم وقتی سالها پیش برای اولینبار چاپ شدند، پشت سرهم درآمدند. یعنی اول «تالار آیینه» چاپ شد و بعد «مهرگیاه» ...
بله پشت سر هم چاپ شدند، اما تاریخ انتشارشان هفتسالی با هم فاصله دارد. تالار آیینه سال ۶۹ مجوز گرفت و سال ۷۰ منتشر شد، ولی “مهرگیاه” خورد به دورهای که آقای میرسلیم وزیر ارشاد بود، دورهای که کتابها به سختی مجوز میگرفتند و من هیچ کتابی نتوانستم منتشر کنم. برای همین “مهرگیاه” ماند تا دوره اصلاحات و بالاخره در سال ۷۷ منتشر شد.
از طرفی این هردو کتاب، رمانهایی بودند که فکر میکنم در آنها برای اولینبار تاریخ و وقایع سیاسی ایران بهعنوان پسزمینه وارد داستانهای شما شدند. منظورم نقاط عطف تاریخی و سیاسی است، مثل مشروطه در “تالار آیینه” و شهریور ۲۰ و آمدن متفقین به ایران در “مهرگیاه”. از این لحاظ میتوان گفت این دو رمان نقاط عطفی در داستاننویسی شما بودند و درواقع بعد از این دو رمان حضور وقایع مهم تاریخ معاصر ایران در لابهلای روایت داستانی، یکی از ویژگیهای داستانهای شما شد. میخواستم بدانم این دورههای تاریخی و بهخصوص تاریخ معاصر ایران و استفاده از آن در داستانها، از کی برای شما دغدغه شد و پیشینهاش به چه دورهای برمیگردد؟
خب این احتمالاً برمیگردد به کنجکاویهایی که بعد از انقلاب اسلامی مرا درگیر کرد و جستجوهایی که این کنجکاویها باعثش شدند. بعد از انقلاب سؤالهایی برایم پیش آمد که مرا به مطالعه تاریخ راهنمایی کرد، منظورم از مشروطه به بعد است. برای همین تاریخ دوره قاجاریه به بعد را شروع کردم به خواندن. بهخصوص دوره مشروطه به این طرف را با دقت بیشتری خواندم و شاید این حجم از دانستههای تاریخی که نه با انگیزههای ادبی بلکه به دلیل کنجکاویهای اجتماعی خودم بهدست آوردم، بعداً دستمایهای شد برای نوشتن داستانهایی با پسزمینه تاریخی.
یعنی اول برای این سراغ تاریخ نرفتید که با الهام از آن داستان بنویسید؟
ابداً، انگیزههایش کاملاً اجتماعی بود. من خیلی جوان بودم که انقلاب اسلامی اتفاق افتاد. بعد از انقلاب بلافاصله این سؤال برایم مطرح شد که این انقلاب چطور و چگونه اتفاق افتاد و حالا یادم نیست تشخیص خودم بود یا کسی مرا راهنمایی کرد که سراغ تاریخ معاصر بروم و آن را مطالعه کنم و من شروع کردم به خواندن تا جواب برخی سؤالات خودم را پیدا کنم و حین مطالعه تاریخ معاصر ایران این نکته را هم کشف کردم که این دوره، یعنی از مشروطه به این طرف، خیلی دراماتیک است و مواد خام خوبی برای نوشتن داستان در آن هست. ضمن اینکه به هرحال چون خیلی در این فضاها غرق شده بودم ناخودآگاه آفرینشهای ادبی من هم تحتتاثیر آنها قرار گرفت و رمان “تالار آیینه” متولد شد. بعدها متوجه شدم که هر رمان خوبی باید با تاریخ در مفهوم کلیاش نقطه تلاقی داشته باشد. درواقع به این نتیجه رسیدم که رمان، بدون تاریخ و البته بدون جغرافیا، اصلاً نمیتواند به وجود بیاید. اما درعینحال همانطور که خودتان حتماً دقت کردهاید اتفاقات تاریخی اتفاقات اصلی داستانهای من، از جمله همین دو رمانی که از آنها صحبت میکنیم، نیستند؛ یعنی درواقع همیشه چند آدم معمولی در این داستانها هستند که اتفاقات سیاسی و تاریخی بر زندگیشان تأثیر میگذارد. مثلاً در “تالار آیینه” زنهایی را داریم که درون خانهای به مثابه یکی از سلولهای حیاتی شهر زندگی میکنند و آن اتفاقات سیاسی مربوط به مشروطه هم در بیرون جریان دارد و درواقع با آوردن آن اتفاقها در داستان، روند تقویمی ماجراهای مشروطه هم مشخص شده است؛ مثل تیرخوردن طلبهای به نام عبدالحمید که اتفاق مهمی در تاریخ مشروطه است و به وقایع شتاب میدهد.
اینکه میگویید آن اتفاقهای تاریخی و سیاسی در رمانهای شما ماجرای اصلی نیستند درست است، اما از طرفی این وقایع بههرحال روی طرح و توطئه این داستانها تأثیر میگذارند و بهنوعی سرنوشت شخصیتهای این داستانها را تعیین میکنند و جاهایی مسیر زندگیشان را تغییر میدهند، یعنی صرفاً حضور تزیینی ندارند. مثلاً در “مهرگیاه” اگر متفقین به ایران نمیآمدند پایان رمان هم به این صورت رقم نمیخورد...
بله اینکه وقایع تاریخی با سرنوشت آدمهای معمولی داستان تلاقی میکنند، درست است و درواقع این شیوهای است که من برای طرح تاریخ در رمانهایم دارم. میتوانم بگویم که کموبیش در همه کارهای من، چه آنها که چاپ شده و شما خواندهاید و چه آنها که هنوز به زبان فارسی چاپ نشده و شما نخواندهاید، این تلاقی وجود دارد و در همه آنها چنین تماسی با تاریخ اتفاق میافتد.
یک نکته مهم دیگر در “تالار آیینه” و “مهرگیاه”، حضور زنها بهعنوان شخصیت محوری داستانها است؛ گرچه در رمانهای بعدیتان، آنها که چاپ شده و خواندهایم، این محوریت دیگر شاید آنقدر پررنگ نباشد اما در دو رمانی که از آنها صحبت میکنیم زنها نقش اصلی را در رمان ایفا میکنند و کلاً شما را بهعنوان نویسندهای میشناسند که دنیای زنان ایرانی را خیلی خوب در داستانهایش به تصویر میکشد. این توجه به زندگی و روحیات و کلاً وضعیت زنان ایرانی هم بعد از آن مطالعات تاریخی برای شما عمده شد؟
نه، دغدغه نفوذ به عمق خانواده ایرانی و این احساس نزدیکی که من به فضای زنانه دارم در داستانهای کوتاهی هم که قبل از این دو رمان نوشتهام کاملاً پیداست. همچنین در رمان “روضه قاسم” که قبل از “تالار آیینه” نوشتم و البته بیست سال بعد از چاپش منتشر شد. بنابراین زنها قبل از گرایش جدیام به تاریخ و ورود مضامین آن به نوشتههایم در داستانهایم حضور داشتند و این حضور، حاصل دقتهایی که روی تاریخ داشتم نبود و از علائق قدیمیتری نشات میگرفت، احساس میکردم فضاهای زنانه را بهتر میشناسم یا این فضاها تناسب و استعداد بیشتری برای قصهپردازی دارند. به دلیل همین پیشینه، وقتی میخواستم “تالار آیینه” را بنویسم برای نفوذ به دنیاهای زنانه احساس ورزیدگی بیشتری میکردم که البته شاید حضور محوری زنان در این رمان موجه هم باشد، برای اینکه در دورانی که وقایع “تالار آیینه” اتفاق میافتد فقط زنها هستند که حضورشان در درون خانهها پررنگ است که بیشتر شبیه یک جور بهدامافتادگیست.
نکته دیگر در این دو رمان که البته کموبیش در کارهای دیگرتان هم هست، تلاقی ماجرایی عاشقانه با اتفاقی تاریخی و سیاسی در این رمانهاست. یعنی تقریباً در همه این کارها دوگانه “عشق و سیاست” وجود دارد. حالا البته این شاید در مورد “تهران، شهر بیآسمان” کمتر مصداق داشته باشد ولی در بقیه رمانهایتان کموبیش هست.
ببینید عشق و سیاست بیشترین امکان را برای مشاهده فراهم میآورد؛ برای مشاهده دقیق یک وضعیت بشری نهتنها باید درست و از نزدیک به آن نگاه کرد بلکه باید آن را در بزنگاههای خاص قرار داد. در”تهران، شهر بیآسمان” هم تقابل زن و مرد وجود دارد، حتی عشق هم میشود گفت که در این رمان هست، چون کرامت نسبت به طلا یک احساس عاطفی قوی دارد، منتها ما کرامت را جدی نمیگیریم پس عشقش را هم جدی تلقی نمیکنیم، چون او بههرجهت روح پلید حوادثیست که همیشه با خشونت همراه است.
بله در “تهران، شهر بیآسمان” بیشتر کرامت را یک تیپ اجتماعی میبینیم و حواسمان متوجه این موضوع است که این تیپ چطور بالا میآید و عرصه را اشغال میکند و ... اما در رمانهای دیگر این دوگانه “عشق و سیاست” عمدهتر است. بهنظرم خودتان یکبار گفتید در “خوشنویس اصفهان” هم که هنوز به زبان فارسی چاپ نشده ماجرایی عاشقانه با وقایع تاریخی دوره شاهسلطانحسین صفوی تلاقی میکند...
بله خب مسئله زن و مرد و تقابل و رابطهشان عاملی مسلط و قوی در زندگی بشری است و در رمان هم به دلیل گستردگیاش و اینکه بههرحال برههای از زندگی و زمان را دربر میگیرد این موضوع عمده است و اگر چنین موضوعی در رمان غایب باشد این غیبت خیلی به چشم خواهد آمد. بنابراین پرداختن به این موضوع در هر رمانی کموبیش الزامی است و جایش را هم هیچ چیز دیگری نمیتواند پر کند، چون این رابطه و تقابل و کششها و دافعههایی که از آن ناشی میشود، جزء جداییناپذیر هستی انسانی است. همچنانکه سیاستورزی و میل به تغییر و بهبود شرایط هم در همه آدمها در هر دورهای و در هرجایی وجود دارد. تخیل من هم خارج از این دو موضوع هیچ جای مانور دیگری ندارد، یعنی در هر رمانی که نوشتهام این دو عنصر بهعنوان عناصر نیرومند وجود دارند و عمل میکنند.
ارسال دیدگاه