گفتوگو با جلال خالقی مطلق 1393
مدت زمان مطالعه : 10 دقیقه
کمتر کسی است که با شاهنامه آشنایی داشته باشد و نام جلال خالقیمطلق را نشنیده باشد. #فردوسی سی سالی عمر خود را بر سر شاهنامه گذاشت. خالقی مطلق اما برای تصحیح شاهنامه پنجاه سالی از عمر خود را مایه گذاشته است.
#جلال_خالقیمطلق، ابتدا در آلمان رشتهی ادبیات را برگزید و سراغ هومر و سایر حماسه سرایان رفت. راهی که آن سوترش شاهنامه فردوسی قرار گرفته بود. نخستین رسالهاش درباره زنان شاهنامه بود و از آن پس علاوه بر تحقیق و پژوهش در کارهای چند شاعر دیگر ایرانی، همچنان در کار تصحیح و تنقیح و حاشیه نویسی شاهنامه باقی مانده است.
جلال خالقیمطلق شاهنامه را در عین حال یک تاریخ ادبیات دوره پیش از اسلام نیز میداند که ویژگیهای ادبیات کهن ما را در دورههای گوناگون، به ویژه در دو دوره پارتی و ساسانی نشان میدهد. دو دورهای که تفاوتهائی با هم دارند. در دوره پارتی ادبیات حماسی و عشقی رواج داشته و در دوره ساسانی، ادبیات اندرزی و آیین خسروان و داستانهای تاریخی و اجتماعی. در همین دوره ساسانی است که داستان پادشاهی بهرام گور را میخوانیم. قصهای که برای شناخت طبقات مختلف مردم در آن دوران حائز اهمیت است.
خالقی مطلق در مورد مطالبی که در سالهای اخیر درباره شاهنامه منتشر میشود داستانی دارد پر آب چشم: «نود در صد کارهایی که در این بیست ساله اخیر درباره شاهنامه به زبان فارسی نوشته شده است، فاقد ارزش علمی است. این مطالب یا تکرار مکرراتند یا انشاهای ادبی که غالباً به جای تفسیر داستان به تحریف آن میانجامد.»
او اغلب نقاشیهایی را که از ادبیات ما الهام گرفته شده نیز باسمهای و قالبی و بدلی میداند و میگوید: «به جای اینها کاش به نقاشی صحنههای عشقی که در ادبیات ما اصالت دارند، میپرداختند. نقاشی پیرمرد با موی و ریش سفید در برابر زن باریکاندام با سینههای هوسانگیز تنها از ناکامی سخن میگوید.»
خالقی مطلق، پژوهشگر شاهنامه، خود نیز شاعر است، اما شعرهایش را کمتر منتشر کرده است. او را در هامبورگ آلمان محل اقامتش یافتیم و با او به گفتوگو نشستیم.
آقای خالقی مطلق! شما در گفتوگویی ضمن تعریف از تهران قدیم با باغهای سبز که عطر آن همچنان در مشام شماست، از کاشیهایی با تصاویری از ضحاک ماردوش گفته بودید و ماهیهای بادکرده در حوض. آیا همه این خاطرات سبب رفتن شما بهسوی فردوسی شد؟
من زمانی که دبستان میرفتم، کسانی در خانوادهی ما، اهل ورزش بودند. در آن زمان کسی که اهل ورزش بود، اهل زورخانه بود و کسی که اهل زورخانه بود، عملاً با شاهنامه ارتباط داشت. پسردایی من در منزل تختهشنا میزد. تختهای بود که میگذاشتند روی زمین و دستشان را میگذاشتند روی آن تخته و میرفتند و میآمدند و درعینحال از شاهنامه شعر میخواندند. با هر مصرعی که میخواندند، یکبار میرفتند و میآمدند. با این سرعت ورزش میکردند. او یک کتاب شاهنامه جلو آن تخته روی زمین باز میکرد و غالباً هم داستان رستم و اشکبوس را میخواند. این داستان عکسی داشت، خیلی زیبا بود که رستم را در حال تیر زدن به اشکبوس نشان میداد. من عاشق این عکس بودم و خیلی خوشم میآمد. این اولین خاطرهی من از شاهنامه است. وقتی قدری بزرگتر شدم، البته نقالها را میشنیدم، از رادیو میشنیدیم که شاهنامه میخواندند. در دوره دبیرستان هم فرصتی پیش آمد که ما شاهنامه خواندیم. ولی منتهی نه بهصورت دقیق از آغاز تا انجام. تکههایی از آن را میخواندیم. این بهاصطلاح آشنایی نخستین من با شاهنامه بود.
از آن شعرهای دوران دبیرستان و دبستان چیزی در یادتان مانده؟
قاعدتاً همان رستم و اشکبوس بود و چندتایی ازایندست اشعار که بیشتر هم پندها و اندرزهای شاهنامه بود. من وقتیکه در شهر کلن رشته زبان و ادبیات آلمانی را انتخاب کردم،، بیشتر دنبال حماسه رفتم؛ یعنی آشنایی دقیقتر من با حماسه، با حماسههای غرب بود. ایلیاد و ادیسه و امثال اینها. میخواهم بگویم که شاید ۹۰ درصد از حماسههای جهان را در آن زمان خواندم و بعدازآن برگشتم به شاهنامه.
معمولاً آدم از آنچه در وطن خودش بیشتر به گوشش رسیده میرود سراغ شعرهای دیگر. در مورد شما اما قضیه برعکس بوده؟
ازاینجهت است که میتوانم بگویم من با یک دید دیگری به شاهنامه برگشتم.
چه تفاوتی بین قهرمانان ایلیاد با شاهنامه میبینید؟
دنیا دنیای پهلوانی است. ولی آدابورسوم پهلوانی جداست. یک مقدار نقاط مشترک هست. در این حرفی نیست. ولی اصولاً شیوه تفکر غربی با حماسه چیز دیگری است تا آن چیزی که ما ایرانیها داریم. اولاً بسیاری از حماسههای غربی حماسههای شفاهی هستند؛ یعنی شاعر بدیههسراست. حالا در مورد هومر این اختلاف هست. بعضیها اصلاً معتقد نیستند که کسی به نام هومر بوده و بعضیها هم معتقدند که او بدیههسرایی بوده که بعداً اشعارش را دیگران دستکاری کردند و به این صورت درآوردند. بعضیها هم معتقدند که نه این خود #هومر است. در موردش خیلی اختلاف هست.
درهرحال ایلیادِ هومر یک اثر بسیار جالب و بزرگی است. ولی اصولاً شیوه برداشت یک شاعر غربی از جهان و درنتیجه هم از حماسه یکچیز دیگری است تا آن چیزی که در ایران بوده. حالا چه فردوسی، چه پیش از او و یا چه بعد از او.
نمونهی بارز آن چیست؟
برای نمونه مصرع اول ایلیاد و شاهنامه، تمایز این دو اثر را بهخوبی از همدیگر نشان میدهد. کتاب ایلیاد با این مصرع شروع میشود: ای الهه بخوان سرود خشم آشیل را؛ و در شاهنامه شروع میشود: به نام خداوند جان و خرد. این دو مصرع آغازین خیلی خوب تفاوت دو شیوه تفکر مختلف را نشان میدهد، تفکر ایرانی و تفکر غربی را. در آنجا میدانید که خدایان هستند و این خدایان گاهی بازیگوشاند و در کارهای بشر دخالت مثبت و منفی میکنند. همهشان کارهای نیکانجام نمیدهند. بعضیهایشان کارهای بدانجام میدهند. درحالیکه در ایران، فردوسی با یک خدا ارتباط دارد که او همیشه نیکوکار است و درنتیجه قهرمانان رابطه دیگری باخدایشان دارند تا قهرمانان ایلیاد. آنچه مشترک است، پهلوانی است. دو اثر واقعاً گوناگون است، ولی هر دو به نوع خودشان دو حماسه جهانی هستند. من تصور نمیکنم از شاهنامه فردوسی و ایلیادِ هومر حماسه بالاتری وجود داشته باشد یا هم سنگ اینها، باوجود تفاوتهای مختلف.
یا فردوسی و هومر وجوه مشترکی هم دارند؟
فردوسی یک دانشمند است برخلاف هومر. هومر یک خواننده دورهگرد است. داناییاش دانایی عمومی و همگانی و تجربی است. درحالیکه فردوسی یک مرد دانشمند و اهلقلم و اهل تفکر است. شعر را روی کاغذ میآورد. هومر روی کاغذ نمیآورده، در سینهاش بوده. حالا البته بعضی از غربیها این تئوری را آوردهاند که فردوسی هم باید مثل هومر دورهگرد باشد. ولی این حرف بیربط است.
در ایران قدیم میدانیم که درصد بیسوادی خیلی بالا بوده، این شعرها آیا سینهبهسینه منتقل میشده؟ خواندن فردوسی خیلی هم راحت نیست؛ یعنی واژههایی دارد که آدم عادی و عامی نمیتواند مفهومش را متوجه بشود!
بله درست است. ولی شاهنامه فردوسی را کاتبها بهروزش کردند بهاصطلاح؛ یعنی هر وقت که کتابتش کردند، واژههای کهن را با واژههای نو، فارسی را با عربی، معاوضه کردند و بهجایش نوتر گذاشتند که مردم راحتتر بفهمند. بعضی بیتها را زدند. بعضی بیتها را خودشان سرودند و بهجایش گذاشتند.
یعنی آنچه بین مردم عادی رایج بوده، متعلق به فردوسی نبوده؟
نه منظور من این است که آن چیزی که کاتبان یا دارندگان نسخ آنها خودشان عوض میکردند به میان مردم میآمده و نه برعکس. البته ممکن است که مردم هم اینجاوآنجا خودشان شعری میگفتند. نقالها چون سواد داشتند، شاهنامه را میخواندند و ساده میکردند. یا طومارهایی داشتند که غیر از داستانهای شاهنامه داستانهای دیگری هم در آن بوده و از روی آن طومارها که از استادشان به ارث میبردند، نقالی میکردند و همان طومارها را هم به شاگردشان میدادند؛ بنابراین در کنار شاهنامه فردوسی ما یک شاهنامه کاتبان داریم و یک شاهنامه نقالان. به همین ترتیب شاهنامه آسانتر میشود تا به دست مردم و خوانندگان برسد. ما به شاهنامه نقالان کاری نداریم، وظیفه من این است که شاهنامه کاتبان را تا جایی که ممکن است برگردانم به شاهنامه فردوسی.
یعنی به اصل شاهنامه؟
بله به اصل شاهنامه. البته این کار صد درصد امکان ندارد. ولی تا اندازه زیادی بر اساس روش انتقادی تصحیح متون، این کار ممکن است که مثلاً ما شاهنامهای را به دست بی آوریم که فرض کنید اعتبارش برابر شاهنامهای باشد که صدسال بعد از فردوسی کتابت شده باشد.
خود فردوسی زیر تأثیر شاهنامههای منتشرشده در زمانهای پیشین نبوده؟ مثل گشتاسبنامه دقیقی یا شاهنامههای منظوم و منثور دیگر؟
صددرصد. اصلاً امکان ندارد که شاعری بتواند بدون بررسی آثار حماسی پیش از خودش یک اثر حماسی بیافریند. فردوسی یک شاهنامه منثور را که در زمان جوانی او در شهر توس از زبان پهلوی ترجمهشده بود، اساس کار خودش قرارداد و آن هم با امانتداری به مطالبی که در آن هست. چون حماسهسرایان واقعی مطالب و مأخذ خودشان را حقیقت تاریخی میدانستند و اعتقاد داشتند که باید وقتی آن را به شعر درمیآورند، چیزی حرام نشود. منظور این نیست که کارشان ترجمه بوده، و یا نقل یکبهیک. بلکه از لباس نثر آن را به لباس شعر درمیآوردند، میپروراندند مطلب را، شاخ و برگش میدادند، ولی اخباری که در آن بود را حفظ میکردند.
یعنی رستم شاهنامه فردوسی همان رستمی است که در شاهنامه منثور بوده؟
در همان شاهنامه ابومنصوری بوده. اصلاً رستم شاهنامه فردوسی را شاهنامه ابومنصوری به وجود آورده، در صورت پهلویاش؛ یعنی در فارسی میانهای دوران ساسانیان، رستم یک نقش بسیار جزئی داشته. این #ابومنصور_عبدالرزاق که از طرف سامانیان حاکم توس بود، خودش را جهانپهلوان میدانست و به همین دلیل علاقه خاصی به داستانهای رستم داشت. ازاینجهت مقداری از روایاتی که در صورت پهلوی بود، فارسی میانه، این را برداشتند، ازجمله روایات آرش کمانگیر را و بهجایش روایات رستم را گذاشتند که موردعلاقه این جهانپهلوان بود، یعنی ابومنصور عبدالرزاق. بعد این رستم به دست فردوسی یک چنین جلوهای پیدا کرد.
تا ۶۰ ـ ۵۰ سال پیش، بهندرت کسی اسم آرش روی فرزند خودش میگذاشت. میگویند از زمانی که #سیاوش_کسرایی آرش کمانگیر را سرود، پسرانی با نام آرش نامگذاری شدند. آیا این درست است یا اینکه مردم از طریق نقالیها و زورخانهها با نام آرش کمانگیر هم آشنا بودند؟
نخیر آشنا نبودند. همین درست است، منتهی با یک توضیح. خود سیاوش کسرایی هم آرش را از روی تحقیقاتی که پژوهندگان در همین زمانه ما روی آرش کردند، شناخت و حماسه آرش کمانگیر را در آن شعرش سرود و بعد بهنوبه خودش تأثیر گذاشت در شهرت آرش کمانگیر.
نخستین رسالهی شما دربارهی زنان شاهنامه است. شما در هفتپیکر #نظامی هم به قصه بانوی حصاری پرداختید. ویژگی این زنان چیست که شما را به خودش جلب میکرده؟
موضوع زنان شاهنامه برای رسالهی دکترا را دکتر عبدالجواد فلاطوری که با من دوست بود و در دانشگاه کلن درس میداد، پیشنهاد کرد و من پذیرفتم. اتفاقاً خوشحال هم شدم. موضوع خوبی بود به نظر من؛ اما موضوع مربوط به هفتپیکر اتفاقی بود. چون خود این موضوع خیلی مهم است، این حکایت زن حصاری. میدانید این حکایتی است که روی آن اپرا ساختهشده در خارج و خیلی مشهور است و درواقع خود هفتپیکر هم مثل سایر آثار نظامی مقام شامخی در ادبیات فارسی دارد.
ولی ما بیشتر اسم #حافظ و #سعدی و #مولانا را می شنویم تا نظامی.
متأسفانه نظامی تا حدودی فراموششده در ایران. گاهی میشنویم که ایرانیان میگویند چهار شاعر بزرگ ایران، درحالیکه ایران دارای پنج شاعر بزرگ است که به ترتیب تاریخی فردوسی، نظامی، مولوی، سعدی و حافظ باشند. ولی قاعدتاً میبینید که سخنی از نظامی نیست. نظامی در ادبیات جهان بهعنوان شاعر بزرگ محسوب میشود و هیچ کمی از شاعرانی مثل سعدی و حافظ ندارد و شاهکارش هم همان هفتپیکر است.
بسیاری از شاعران ما زن را موجودی گاه معلول نشان میدهند که فقط برای زیبایی ساختهشده و یا برای لذت مرد، اما در هفتپیکر، زن دانای کل است؛ یعنی اوست که با طرح چیستانها مردان را به بازی میگیرد و خودش بازی داده نمیشود.
البته این در هفتپیکر نظامی استثناست. نظامی هم یکی از شاعران ضد زن است و بدتر از همه آنهای دیگر. #خاقانی و نظامی هر دو از شاعران ضد زن هستند. ما در بین شعرایمان کمتر شاعری داریم که مثل این دو شاعر ضد زن باشد.
سعدی شعرهای عدیده دارد که اصلاً میگوید زن را بزن یا به خود فردوسی این شعر منسوب است که «زن و اژدها هر دو در خاک به!» چرا شاعرهای ما اینقدر زنستیز بودند؟ فردوسی تنها شاعر ایرانی است که زنستیز نیست و سر این بیت ما بارها گفتهایم که این بیت الحاقی است و در هیچیک از نسخههای کهن نیست. در میان نسخههایی که از سدهی هفتم هجری تا یازدهم هجری داریم، این بیت نیست. بعداً سر درمیآورد از زمان جامی تقریباً. غیر از این بیت، دو سه بیت دیگر هم هست و در این که این ابیات الحاقی است در تصحیح شاهنامه، کوچکترین تردیدی نیست. در هیچیک از شاهنامههایی که چاپشده، شما این بیتها را نمیبینید و اینهایی که این بیتها را در این سالهای اخیر علم کردهاند به اسم فردوسی، اینها فردوسی ستیزند و نه اینکه فردوسی زنستیز باشد.
شما یکجا گفتهاید که شاهنامه متنی دشوارِ آساننماست. دشواریاش در کجاست و آسانیاش در کجا؟
دشواریاش در این است که شما شاهنامه را میخوانید، دقیق متوجه نمیشوید. گاهی به واژه یا اصطلاحی برمیخوردید که نمیدانید چیست. آسانیاش در این است که داستان را میخوانید تا آخر و میفهمید چه بوده. این است که دشوارِ آساننماست.
داستانهای شاهنامه را با وجود شخصیتهای متعدد هر داستان و فضاهای گوناگوناگونی که ترسیم میکند، میشود یک رمان نامید؟ یا تفاوتی با رمان دارد؟
در تحول یک داستان به رمان مراحلی طی میشود؛ یعنی یک داستان حماسی اول تبدیل به رمانس میشود. رمانس داستانی است پهلوانیـ عشقی. بعد از آنجا تبدیل به رمان منظوم میشود؛ یعنی رمانی به شعر میشود و بعد از آنجا تبدیل به نثر میشود. شما در شاهنامه هم حماسه دارید مثل داستان رستم و اسفندیار یا داستان رستم و سهراب که اینها داستانهای حماسی و پهلوانی است و هم رمانس دارید؛ یعنی داستانهای پهلوانیـ عشقی مثل بیژن و منیژه یا گشتاسب و کتایون. مرحله بعدی شما رمان منظوم دارید مثل ویس و رامین یا لیلی و مجنون نظامی. اینها رمان منظوم است. در ادبیات غرب از قرن مثلاً ۱۸ و ۱۹ رمان به نثر رواج پیدا میکند. در ایران خیلی طول میکشد تا این مرحله طی شود.
رمان منثور ما رمانهایی است که چون مورد علاقهی خوانندگان قرن بیستم نبوده، به آنها زیاد توجه نکردهاند. ولی ما از این رمانها هم داریم. فرض کنید امیرارسلان یک رمان است. پیش از آن هم بوده، مثل حاجیبابا اصفهانی که بعضیها میگویند اصلش ایرانی بوده و بعضیها میگویند اصلش ایرانی نبوده است. ما بعدها تحت تأثیر رماننویسی غرب به رمانی رسیدهایم که رابطهاش را با رماننویسی ادبیات سنتی ما قطع کرده و با غرب رابطه پیداکرده است.
همانطور که شما گفتید ما خیلی دیر شروع کردیم به رمان نوشتن. خاطراتی بوده که...
ما دیر شروع کردیم که نثر را بهعنوان ابزار رماننویسی به کار ببریم. چون در خاطر ایرانیها همیشه شعر نقش بالاتری را بازی میکرد. خود شاعرها هم میگویند شعر پادشاه است، نثر رعیت. فردوسی هم که شاهنامه را میسراید، یکجایی اشارهکرده که مأخذش شاهنامه ابومنصوری است که به نثر بود و به همین دلیل خوانندهها علاقهای به خواندنش نداشتند و من این را به شعر درآوردم؛ یعنی به یکزبان بهتری درآوردم.
از شاهنامه اخیراً در همهی هنرها استفاده میشود ازجمله در اپرا و در یکی دو سال پیش حتی در موسیقی سنتی. به نظر شما شاهنامه توانایی برگرداندن به همهی هنرها را دارد؟
به نظر من دارد. در قدیم نقاشی یا مینیاتور را برای تذهیب کتابها به کار میبردند. روی کوزه و بشقاب عکسهای صحنههای شاهنامه را میکشیدند. بعد نقالی بود و انواع و اقسام هنرها که از آنها استفاده میشد. بعداً خُب ما با هنرهای غرب آشنا شدیم. یک مدتی طول کشید تا از آثار هنری و ادبی خودمان برای نشان دادن هنرهای غربی استفاده کنیم. این کار هم چندان با موفقیت انجامنشده؛ یعنی شما فرض کنید که نمایشنامه تهیهشده از داستانهای شاهنامه یا فیلم، ولی ارزش هنری بالایی ندارد. هیچکدام.
در بخش باله و اپرا هم.
بله. مثلاً فرض کنید تاجیکها که هنر سینما را از روسها یاد گرفتند، فیلم رستم و سهراب را تهیه کردند یا سیاوش را تهیه کردند، خیلی موفقیتشان بیشتر بود. چون هنر دراماتیک را از روسها فراگرفتند.
ایرانیها این کارها را نمیتوانند انجام دهند. هنر سینمای ایران بسیار ضعیف است برای تهیه فیلمهای باستانی و قدیمی. برای کارهای جدید البته بهحق هم جایزه میبرند. ولی شما برای اینکه مثلاً فرض کنید داستان رستم و اسفندیار را روی پرده بیاورید، به خیلی چیزها احتیاج دارید که سینمای ایران ندارد.
مثلاً؟
نه دکور میتواند بسازد، نه دیالوگ. دیالوگی که هم قدیمی باشد و هم توی ذوق شنونده نزند. نه موسیقیاش را میتواند بسازد و نه هنرپیشهاش را دارد که بتواند نقش این پهلوانها را خیلی خوب بازی کند آنطور که شما در فیلمهای خارجی میبینید. هیچکدام اینها از دست سینمای ایران ساخته نیست.
آقای #بهرام_بیضایی کارهایی کرده بودند. شما نمیپسندید آنها را؟
نه من فکر نمیکنم ایشان یا هرکدام از اینها بتوانند. من یک سریالی هم در ایران دیدم که زال و رودابه را بازی کرده بودند. بسیار بسیار مفتضح. اصلاً بهتر است نکنند.
این سیمرغ را هم که آقای متبسم روی آن کار آهنگسازی کرده بودند، شما شنیدهاید؟
بله آن را هم شنیدهام. ولی یک مقدار طول میکشد. حالا البته وقتیکه عموم شنوندگان میپسندند، باید راضی بود. ولی در نقد دقیق سینما یا موسیقی و ...قاعدتاً اینها پایدار نمیمانند. ولی این آغاز کار است. باید اینها باشد که بعد یواشیواش کارهای بهتری بیاید.
چرا اصلاً اینقدر غزل در موسیقی سنتی ایران رواج دارد، ولی شاهنامه بااینهمه قصههای زیبا نه؟ علتش بیشتر قصه گونه بودن این داستانهاست که احتمالاً در موسیقی سنتی خوب از آب درنمیآید یا اینکه کمکاری هنرمندان ماست که به سراغش نمیروند؟
نه اینها با هنر غربی تازه آشنا شدهاند. این را با زندگی امروز خوب میتوانند وفقش دهند. شما وقتیکه فیلمی را تهیه میکنید از زندگی امروز مردم، شما در آن زندگی هستید، چندوچون کار را بهتر میشناسید. احتیاج به دکور ندارید. احتیاج به لباس خاصی ندارید. احتیاجی به پروراندن بعضی لحظههای داستانی ندارید. قاعدتاً موفقیتشان بیشتر است. ولی برای رفتن روی قصههای قدیمی اطلاعات تاریخی و ادبی بیشتری لازم است. هزینه بیشتری نیاز دارد و اینها خُب هنوز در آغاز کار هستند. یکزمانی من به دوستانم پیشنهاد میکردم که ایکاش در ایران درزمانی که جشنهای ۲۵۰۰ ساله را میگرفتند، بهجای آن فرض کنید داستانها و ادبیات فارسی ازجمله شاهنامه و چند داستان دیگر از نظامی و امثال اینها میدادند به سینمای غرب که فیلم تهیه میکردند و این الگویی میشد در دست هنرمندان خود ما که بدانند مثلاً چم کار چه جور است. خیلی کمک میکرد به سینمای ایران. ولی این کار انجام نشد.
در مورد تاجیکها چطور؟
تاجیکها هم که گفتم یکی دوتا فیلم خوب تهیه کردند، کارشان نقایص بزرگی هم داشت. در آن زمان هنوز شوروی سابق بود، آنها هم برای رعایت حال حکومت وقتی رستم سهراب را میکشد، شعارهای مارکسیستیـ لنینیستی میدهند. بعد هم عناصری را وارد داستان کردند که خیلی بیربط بود. ولی خُب هنرپیشهها خوب بازی میکردند، فیلمبرداری و دکور خوب بود. خیلی بهتر بود. این کار از دست هنرپیشههای سینمای ایران برنمیآید.
اتفاقاً تاجیکها به ادبیات ایران بیشتر عشق میورزند تا ما ایرانیها.
تاجیکها ادبیات ایران را ادبیات خودشان میدانند.
آقای خالقی مطلق شما روی شاعرهای دیگر هم خیلی کارهای پژوهشی کردهاید. چرا در مورد فردوسی اینقدر کار به درازا کشید؟
شاهنامه اثر پرحجمی است. ۱۰ برابر دیوان حافظ و زبانش همزبانی کهن است. من وقتی پا در کار تصحیحش گذاشتم، اول نسخهها را بررسی کردم و از میان آنها ۱۵ یا ۱۶ نسخه را انتخاب کردم، این کار بسیار پردامنهای بود. درنتیجه کاری نبود که بشود در یکی دو سال انجام شود و بعد من بروم سراغ یک شاعر دیگر؛ بنابراین من این همه سال خیلی زیادتر از خود فردوسی که کارکرده، روی این کتاب کار کردم و بعد از تصحیح نخستین، یادداشتهایش را بیرون دادم... تنها یادداشتهایش دو هزار صفحه است و بعد این مقالات جنبی در حدود بیش از صد مقاله من در مورد شاهنامه نوشتم. خُب اینها وقت میگیرد. تازه بعد از چاپ تصحیح اول، تصحیح دوم را هم نوشتم که تا یک سال دیگر از چاپ خارج میشود. در کنار آن به کارهای دیگری هم پرداختهام. راجع به ویس و رامین و نظامی مقالاتی در دانشنامه زبان ادبیات فارسی نوشتهام که حرف نون و میم، آن هنوز بیرون نیامده. علاقه من فقط به شاهنامه نیست، اصولاً به شعر فارسی علاقهمند هستم. به سعدی و حافظ و نظامی و ویس و رامین خیلی علاقه دارم. ولی کار اصلی یا درواقع زمینه کار من حماسههای ایرانی است که در مرکزش شاهنامه است.
اگر اشتباه نکنم جلیل دوستخواه در تفسیری نوشته که رستم فردوسی مرد خودخواهی بود و میخواست فقط خودش قهرمان باشد و وقتی سهراب را میکشد، میدانسته که پسرش است. شما هم با این نظر موافقید؟
من موافق نیستم. البته باید قبول کرد که رستم در حماسههای ایرانی تا پیش از اسلام نقش مرکزی نداشته. این نقش را با مأخذ شاهنامه فردوسی و خود فردوسی بهدست آورد. او پهلوانی بوده مانند پهلوانهای دیگر و شهرتش نیز از آنها بیشتر نبود. درواقع چون جزو حماسههای سکائی بوده، یک مقدار زیادی بدوی بوده و این خوی بدویاش را هم در شاهنامه تا حدودی شما میبینید. نسبت مثلاً به قهرمانان دیگر شاهنامه مثل اسفندیار یا بهرام. اگر اینها را باهم مقایسه کنید، میبینید که اینها دارای خوی شهریتری هستند و رستم یک مقدار بدویتر است؛ یعنی درحالیکه خیلی باوفا و ایراندوست هست، خیلی زمخت است. ولی اینکه در داستان رستم و سهراب میدانسته که پسرش را کشته، یک چنین چیزی از شاهنامه بههیچوجه برنمیآید. البته هرکسی میتواند تعبیری برای خودش بکند؛ اما تا جایی که من میتوانم بگویم، این است که در داستان رستم و سهراب حتی یک کلمه شما نمیتوانید بیرون بکشید که بگویید بر اساس این رستم میدانسته که سهراب پسرش است. چنین چیزی نیست.
ارسال دیدگاه