گفتوگو با ابراهیم دمشناس 1396
مدت زمان مطالعه : 3 دقیقه
مصاحبهی اختصاصی چوک با ابراهیم دمشناس دربارهی نوشتن، آموزش نویسندگی و جشنوارههای ادبی
خیلی خوشحالم که در حضور یکی از داستاننویسان موفق هستم. لطفاً برای مخاطبین این گفتوشنود، دربارهی سوابقِ ادبیِ خود، شرحی بفرمائید.
من در جنوبِ غربیِ ایران متولد شدم، در حومهی بندر نفتی ماهشهر، توی خانهای دوبلکس در آستانهی دههی پنجاه. پدرم کارگر بود و کشاورز و به عربی و عجمی آواز میخواند؛ البته بیشتر ترانههای فایز. از این شغل به آن شغل استخدام میشد. همان سالهای کودکی، دو نقلمکان را به یاد دارم. من با گوش سپردن به صدای او بود که با قدرتِ شعر آشنا شدم و با روایتی که میگوید و نمیگوید زبانِ منثور چیز دیگری میگوید. بهعنوان اولین فرزند خانواده، مخاطبِ گفتارِ منثورِ مادرم بودم. مگر میشود مادر بیگانه از شعر باشد و لالایی نخواند. صراحتی که در کلامش داشت برای من آموزنده بود و ایجازِ کلامش. سوابقِ ادبیِ من اینهاست؛ اما اگر روالِ معمول منظور باشد، ادبیاتِ فارسی خواندهام تا کارشناسیِ ارشد. داستاننویسی را از دبیرستان تمرین کردم. اولین مجموعه داستانم، «نهست» در سال 82 در آمد و نامزد چند جایزه شد و برنده جایزهی گلشیری. در این ایام مجالِ ماندنی در خانه نبود، به تهران آمدم. سال 92 رمان بازنویسانهی «دل و دلبری» را منتشر کردم. دو سال بعد رمان «نامه نانوشته» منتشر شد که در هفت اقلیم از آن تقدیر شد و همینطور مجموعه داستانِ «اندوهانِ اژدر» منتشر شد و کارهایی هنوز نشر نشده هم دارم. در ماه پیشِ رو رمان جدیدم «آتش زندان» منتشر میشود. دو، سه رمان در دست نوشتن دارم… .
نوشتن داستان را چطور آموختید؛ راه تجربهی شخصی و آزمونوخطا را پشت سر گذاشتید و بر قریحهی خود اتکا کردید یا از جلسات داستاننویسی و محضر اساتید بهره بردهاید؟ درمجموع برای جوانانی که قصد نویسنده شدن دارند، چه راهی را توصیه میکنید؟
شرایطی که در آغازِ نوشتن داشتم طوری نبود که از کسی راهنمایی بگیرم یا کسی حدس بزند من استعدادش را دارم و کتابی دستم بدهد. دوران جنگ را میگویم؛ بیخ گوشِ جبهههای جنوب و جادهی آبادان، ماهشهر.
در «نامهی نانوشته» پرسیدهام، داستان نامهنگارانه چیست و جوابی گرفتهام. تنها راه همان تجربهی شخصی بود. در جمع خانواده بودیم و بگوبخند زمانی که هر کس پی کاری میرفت، دلم میخواست آن روایاتِ اسبابِ خوشی را داشته باشم، پس شروع کردم به یادآوری و نوشتنشان. مصرانه ادامه دادم، هرچند تمایلی به داستان بهعنوان ادبیات نداشتم. وقتی اولین بار، محمد علیزاده در دقایقِ تفریح، کامو را نام بُرد، در سرم بود که یک پژوهشگرِ ادبی شوم و بالاتر از آن یک فیلسوف. بعدها با دوستانی چون پرویز حسینی و زندهیاد انوش امیری، آشناییام با داستان که مشکوک نگاهش میکردم، بیشتر شد. جوانان و هر کس بخواهد بنویسد، خودش راه خودش را پیدا میکند. نوشتار خود چنین است. پندهای مستعمل به کار نمیآید اما فراتر از اینها دیدن، خواندن و پرسیدن را هیچگاه نباید فراموش کنند.
جنابِ دمشناسِ عزیز، کمی دربارهی سبکِ نوشتاریتان برای مخاطبین بفرمائید. آیا مشخصاً خود را پیروِ سبکِ کلاسیک یا مدرن و یا پستمدرن میدانید؟
بهطور مشخص هیچکدام. روشن است چرا؛ یعنی این که به معنی پیوستن به تاریخ است. نویسنده در اقتضای حال مینویسد، هم آن سهگانه و اتباعش، عملاً در قیاس با گذشتهاند. ممکن است در هرکدام از آن منازل، اتراق و بیقراری کند؛ اما همچنان مینویسد و ره میسپارد. سبکِ نوشتاری از زیست و نگاه و خوانش میآید. جغرافیای تاریخیام به سبکم غنا داده. بهطور مشخص منظورم بوم و سنتی است که در آن بار آمدهام. بدون این دو، طبقهبندی و طبقهمندی هر مؤلفی ساده است. من نمیخواهم به این سادگی تن بدهم. شاید از همین رو بخشی از نوشتارم از هر یک از سهگانهی بالا بیرون میزند.
جنابِ دمشناس، آیا هرگز به جشنوارهها به عنوان عاملی انگیزهبخش، نظر داشتهاید؟ آیا دستکم در ابتدای راهِ نویسندگی در جشنوارهها شرکت میکردید.
نه کاری با آنها نداشتم. جشنوارهها در ایرانِ دورهی من فاقد کنش و واکنش جشن بودند. عنایتشان ارائه بیلان کار بود. برای همین شوقی از جنس جشن در آنها نمیدیدم. چهرهها سرد و بیروح بود، با لبخندی سنجاق شده بر لب. اولین سیاهمشقم را برای مجلهای که فراخوان داده بود، فرستادم. کارتپستالی فرستادند و بس. سالها بعد مقالهای به سمیناری دادم که پذیرفته شد، آما مدیر مدرسه با شرکتِ من موافقت نکرد. انگیزشهای جشنوارهای فصلی هستند. داشتن انگیزش درونی کارسازتر است؛ چرا که پایدارتر و اصیلتر است.
آیا نویسندگانی هستند که ازآنها الگو گرفته باشید و به نحوی آنان را استاد خود بدانید؟
همه نویسندگانی که کارشان را خواندهام یا دربارهشان خواندهام یا حتی شنیدهام، در راه نوشتنِ راهنمای من بودهاند و سمت و سویی به قلم و نگاهِ من دادهاند و همه به نحوی اگرنه استاد، آموزگار من بودهاند. نویسندگانِ استاد، به کارآموزش نمیآیند و فقط یکچیز به آدم یاد میدهند. یک پیشنهاد دارند و اجرای خودشان را حقنه میکنند. کاربرانِ زبان فارسی به هر که میرسند در هر سطح اعتبار و دانش و مهارت، کلمهی استاد را نثارش میکنند که خود بهترین زبانِ گویای توخالی بودن است. آشوبِ اساتید و مجالس در کارگاهها چنان خطای باصرهای ترتیب میدهد که انگار در دورهی طلاییِ ادبیاتمان هستیم. ما و ادبیاتمان به نویسندگانِ آموزگار نیاز داریم تا بشود در حضورشان شیطنی کرد، سرپیچی کرد و به راه بادیه رفت. من از آموزگاران بسیار آموختهام و بازمیآموزم و علاوه بر آن شاگرداول خود هستم با این تفاوت که نمرهام را واگذار میکنم به دیگران، اما نهایتاً فکر میکنم پیش از آموزگار، این روزگار است که خیلی سرخطها برای آموختن دارد.
برای نوشتن بیشتر به حس خود اتکا میکنید یا به تکنیک؟ یعنی این که غریزهی داستانپردازی شما را راه میبرد یا چیدمان تکنیکی؟
من نمیدانم فرق بین حس و تکنیک از کجا سرچشمه میگیرد. نمونههای حسی فارغ از تکنیک را در چه کتابی میشود خواند یا کدام تکنیکها از حس بری هستند و میشود در فلان کتاب از نظر گذراندشان؟ اگر برگردیم به سؤالتان و نگاه کنیم به تمثیلی که به کار رفته (منظورم اتکا کردن است) میبینیم که حس شکننده است، زوالپذیر است، در خود اغراقشده است؛ از همین رو قابلاتکا نیست و استحکام ندارد. یک نکته را هم نباید فراموش کرد که ما با دوگانه سروکار نداریم؛ اینجا در میانه مثلثِ نوشتن و حس و تکنیک قرار داریم. همین که صحبت از نوشتنِ حس بشود، ضرورتِ فاصلهگذاری که اجتنابناپذیر است، پیش میآید و تکنیکی که به کار میبریم. تکنیک رابطهای صرفاً خطی با حس ندارد که فقط حامل میشود. علاوه بر آن حس را فرآوری میکند و افزون بر محمولش خود بیانگر حسی دیگر است. بدون تکنیک به چه حسی میشود اتکا کرد؟
و آخرین سؤال؛ داستان خوب از نظر شما چه ویژگیهایی دارد؟
پیشاپیش داستانِ خوب وجود ندارد. من فقط بخشی از این خوبی را میتوانم بگویم چیست که احتمالاً بخشی از آن بازتابنده نگاهی عمومی است. داستان قصهای برای گفتن دارد و برای این گفتن و نوشتن بهعنوان ادبیات از ابزاری استفاده میکند که نمیتواند فارغ از نگاه زیباشناسانه به آن باشد؛ رخنهای که سبب شلختهنویسیست. این داستان پایی در خاکِ محل وقوع خود میگذارد و پایی از سنتِ تبار خود برمیدارد و رو به آینده دارد و امکانی برای داستانی پسین را پیش میکشد و پرسشهایی را بازگو میکند.
از شما نویسندهی گرامی، سپاسگزارم که در این نشست شرکت فرمودید.
ارسال دیدگاه