گفتوگو با پائولو کوئلیو 1391
مدت زمان مطالعه : 1 دقیقه
گفتوگو با پائولو کوئلیو دربارهی نوشتن، خوانندگان آثارش و ایران
به ایرانیها میگویید چطور نویسنده شدید؟
من از بچگی رویای نوشتن را داشتم، همیشه آرزویم این بود كه یک نویسنده شوم اما هر زمانی كه با مادرم صحبت میكردم او به من میگفت: «خب خیلی خوبه، خوبه كه كتاب بنویسی اما اول باید در رشته حقوق در دانشگاه تحصیل كنی تا یک وكیل شوی و یک شغل خوب داشته باشی و بعد در اوقات فراغت بنویسی.» من هم همین كار را كردم اما بالاخره یک روز تصمیم گرفتم كارم را رها كنم و به دنبال نوشتن بروم البته یک اتفاق خاص كه من آن را یک اتفاق معنوی میدانم اولین كتاب من را شكل داد.
چه اتفاقی؟
یک سفر زیارتی به سانتیاگو دیكامپو ستلا، در آن سفر خیلی فكر كردم. تصمیم داشتم تا زندگیام را برای فهمیدن و درک رمز و راز كهكشان و جهان به كار بگیرم اما بعد از آن سفر فكر كردم این راه درستی نیست، در واقع در آن زمان تصمیم گرفتم جستوجوی معنوی خودم را ساده كنم. آن موقع متوجه شدم كه به جای رفتن به سمت پیدا كردن جواب باید بفهمم كه زندگی خودش یك پاسخ است.
ایرانیها كتابهای شما را دنبال میكنند ولی الان مثل گذشته نیست! البته آنطور كه من دیدهام بیشتر خوانندگان كتابهای شما در ایران دختران جوان و خانمها هستند شاید چون كتابهای شما خیلی احساسی است.
خب، باید بگویم فكر میكنم شما از خوانندههای پر و پا قرص كتابهای من نیستید، من همهجور كتابی نوشتهام، كتابهای من فقط احساسی نیستند...
فكر میكنم بیشتر كتابهای شما به فارسی ترجمه شده است؟
بله، البته این را هم بگویم كه به دلیل علاقه خوانندههای ایرانی به كتابهایم و به دلیل اینكه آنها به كتابهای جدید من دسترسی داشته باشند من همه كتابهایم را به صورت رایگان به زبان فارسی در سایت خودم میگذارم تا همه فارسیزبانها بتوانند از آنها بدون پرداخت وجه استفاده كنند.
معروفترین كتاب شما «كیمیاگر» است، راست است كه شما این كتاب را در چند روز نوشتید؟
از زمانی كه نشستم و شروع به نوشتن كتاب كردم تا وقتی نوشتن آن تمام شد 2 هفته طول كشید اما باید بگویم این كتاب را طی سالها در روح و ذهنم نوشته بودم.
خیلیها هستند كه كتابهای شما را میخوانند تا در مورد زندگی تصمیم بگیرند خودتان از این وضع راضی هستید؟
به نظر من نویسندهها انسانهای معمولیای هستند، مثل باغبانها، راننده تاكسی و سربازها؛ قبول دارم كه آنها وظیفه خاصی دارند، تنها چیزی كه به كسانی كه دوست دارند بنویسند توصیه میكنم این است كه باید كارشان را با علاقه و عشق انجام داده و تلاش كنند تا زندگی بهتری برای انسانها بسازند. باید بگویم كه به نظرم مهمترین وظیفه یك نویسنده، سهیمكردن دیگران در تجربههای خودش است، یک كتاب میتواند این حس را به انسانها بدهد كه آنها تنها نیستند، یك كتاب دوست خوبی است، شاید بهترین دوست.
(برخورد اتفاقی ما به گرفتن عكس یادگاری و همصحبتی در یک كافه انجامید، معاشرت 20دقیقهای تا حدودی شكل یک مصاحبه پیدا كرد.)جالب این بود كه اولین سوال را او از ما پرسید:
اهل كدام كشور هستید؟
ایران.
اوه، چه عالی، من ایران را واقعا دوست دارم.
جدا؟
بله، من به ایران سفر كردهام، آن سفر یكی از بهترین سفرهای عمر من بود، ایرانیها واقعا انسانهای خوبی هستند. راستش را بخواهید وقتی در ایران بودم این احساس را داشتم كه مردم ایران بیشتر از مردم برزیل، یعنی هموطنانم، مرا میشناسند (میخندد.)
در آخر چه پیامی میخواهید به خوانندگان ایرانی آثارتان بدهید؟
بیشترین سوالی كه از من میشود این است كه چطور میتوانیم به معنای زندگی پی ببریم و جواب سوالهایمان را پیدا كنیم...؟ جوابی كه همیشه به این سوالها میدهم این است هركسی خودش باید پاسخها را پیدا كند و هیچ راه میانبر وجود ندارد اما مسئله مهم این است كه حتی در زندگی معمولی و روزمره هم میتوانید به جواب سوالهایتان برسید، فقط كافی است بدانید هر روز با روزهای قبل فرق دارد، این را بدانید كه هیچ روز زندگی و هیچ اتفاقی در زندگی شبیه بقیه روزها و اتفاقها نیست؛ باید به دنبال یافتن پاسخها باشیم. در آخر هم میخواهم بگویم خوشحالم مردم ایران كتابهای من را دوست دارند و میخوانند؛ من میدانم ایرانیها یک فرهنگ غنی ادبیات دارند و برای همین خوشحالم كه كتابهای من را دوست دارند.
ارسال دیدگاه