فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

رمان اجازه می‌دهد آدم‌ها را بیشتر بشناسیم

گفت‌وگو با آیدا مرادی‌آهنی 1398

مدت زمان مطالعه : 5 دقیقه

ادبیات

#آیدا_مرادی_‌آهنی(۱۳۶۲- تهران) از جدی‌ترین نویسنده‌های دهه نود است که با پشتکار و جدیت، در داستان‌نویسی پیش رفته و پیش می‌رود؛ از اولین کتابش «پونز روی دُم گربه»(۱۳۹۰) تا آخرینش «شهرهای گمشده» که برایش جایزه بهترین رمان سال جایزه شهید غنی‌پور را به ارمغان آورد. «گلف روی باروت» دیگر رمان ایشان است که چاپ سوم آن از سوی نشر «سده» منتشر شده است. مرادی‌آهنی به‌جز نوشتن داستان، نقد فیلم و کتاب هم می‌کند، و البته ترجمه هم: «سه‌گانه رنگ» جف اندرو، و «بچه‌های واگنی» نوشته گرترود چندلر وارنر. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی «آرمان ملی» است با آیدا مرادی‌آهنی درباره آثارش و دنیای نویسندگی که او به‌طور جدی آن را دنبال می‌کند.

مصاحبه

رمان اجازه می‌دهد آدم‌ها را بیشتر بشناسیم «پونز روی دم گربه» اولین کارتان بود. بسیاری درباره آن نوشتند. پس از آن بود که به نظر می‌آید نویسندگی را به‌طور جدی دنبال کردید؟

چون دوست دارم فکر کنم همه‌چیز ممکن است؛ چون زمانی مثل خیلی‌ها این اطمینان ساده‌دلانه را داشتم که هر کاری را که بخواهم می‌توانم انجام بدهم؛ حتی کارهایی که به دیگران بستگی دارد. زندگی این امکان را به ما نمی‌دهد. نوشتن اما ما را در معرض آن اطمینان قرار می‌دهد و بعد آرام‌آرام در گوش‌مان می‌گوید که به زندگی نگاه کنیم. ممکن‌شدن یعنی نوشتن اینکه زندگی ممکن‌شدن خیلی چیزها را از ما دریغ می‌کند.

چه موانعی برای کسانی که نویسندگی را شغل تمام‌وقت خود می‌دانند می‌بینید؟

وقتی شغلی اساس و لزومش تنهایی و اندیشیدن بسیار و صبر و مداومت و مدارا است دیگر از چه موانعی باید حرف زد؟ تمرین تک‌تک اینها، یادگرفتن‌شان، کار یک عمر است. زندگی فردی، استقلال مالی و... موانعی بعد از اینها هستند.

و اما چه زمانی به‌عنوان یک نویسنده احساس رضایت می‌‌کنید؟

وقتی با صبرْ صحنه‌ای، جمله‌ای یا کلمه‌ای را پیدا می‌کنم که در جای درست خودش می‌نشیند. وقتی بعد از یک‌ماه تلاش ناموفق بالاخره تکه‌ای را در رمان می‌سازم. وقتی یک روز کاری، موفق می‌شوم مثلا چهار ساعت بی‌آن که تمرکزم به‌هم بخورد در دنیای دیگری قدم بزنم. اما به‌عنوان یک نویسنده هر احساس رضایتی که داشته باشم بیشتر از چند روز دوام ندارد.

پس از انتشار یک مجموعه‌داستان و دو رمان، استقبال از کتاب‌‌هایتان را چطور دید؟

خوب. خیلی خوب.

این «خوب» و «خیلی خوب» را از چه منظری می‌گویید؟

داستان خوب. اگر کتابی برایتان داستان بگوید حتما سراغش می‌روید. اگرنه، جایزه‌ای که دوست داورتان بانی‌اش شده باشد و تبلیغات یک هنرپیشه‌ سینما برای کتابتان مثل یک عطر تند اما ارزانْ زود می‌پرد. جوایز خصوصا جوایزی که در حال حاضر فعالیت می‌کنند اغلب عامل دلسردی مخاطب‌ها و نویسنده‌ها هستند. سلیقه‌ تکراری و البته نادرست دوسه‌تا از داورها که با کلمه‌ بازنشستگی بیگانه‌اند ضربه‌ زیادی به اقبال مخاطبان زده. این یک نظر شخصی نیست. اصلا گیریم که نظر شخصی باشد! دوری مخاطب‌ها از داستان ایرانی دلیل خوبی برای این اتفاق نیست؟ در مورد تبلیغات اما وضع کمی فرق می‌کند. تبلیغات درستی نداریم، اما همین کارهای کوچک ناشرها برای تبلیغ کتاب به نظرم راه درست‌تری را رفته است.

اولین تجربه‌تان مجموعه‌داستان بود، اما بعد به نوشتن رمان، آن‌هم رمان بلند روی آوردید. چه شد که از داستان کوتاه به سمت رمان آمدید؟ آیا داستان کوتاه‌نویسی را کنار گذاشته‌‌اید؟

دو داستانی که بعد از مجموعه «پونز روی دم گربه» به ذهنم رسیدند هر دو رمان بودند. نمی‌توانم بگویم داستان‌کوتاه‌نویسی را کنار گذاشته‌ام. دو سه داستان کوتاه توی این فاصله نوشتم، حتی الان هم باز به رمان فکر می‌‌کنم. شاید چون رمان به من اجازه می‌دهد که چندسال میان چند نفر آدم دیگر باشم، در دنیایی دیگر زندگی کنم. رمان اجازه می‌دهد آدم‌ها را بیشتر بشناسم. به آنها فرصت درک‌شدن بدهم.

با توجه به جایگاه نه‌چندان مطرح ادبیات ایران در ادبیات جهان، به نوشتن به زبان دیگری یا ترجمه‌ کتاب‌‌هایتان فکر کرده‌‌اید؟ و آیا فکر می‌‌کنید دلیل عمده‌‌ راه‌نیافتن ادبیات امروز ایران به جرگه‌‌ ادبیات جهان، تا چه حد به ترجمه‌نشدن کتاب‌‌های نویسندگان ایرانی بازمی‌‌گردد؟

به ترجمه فکر کرده‌ام، اما نوشتن به زبان دیگر کار بسیار سختی است. درست یا غلط، ترجیح می‌دهم وقتم را روی نوشتن داستان و بهترنوشتنش بگذارم تا نوشتن به زبان دیگر. مگر چقدر دیگر زمان برای محک‌زدن خودم در نوشتن دارم. بگذار این وقت را به عمیق‌ترشدن بدهم تا به متفاوت‌شدن. ترجمه‌شدن خیلی مهم است. من درباره‌ یک ناشر ایتالیایی یا ترک صحبت نمی‌کنم. بازار بزرگتری مدنظرم است. منتها برای آن بازار جهانی در حال حاضر ما و داستان‌هایمان چندان جالب نیستیم. نویسنده‌ افغانستان، عراق و سوریه چرا! مقبول است، تازه است برای آن بازار؛ یک سوغاتی از جغرافیای دیگر و یک بسته‌ شرقی رنگارنگ است. فعلا اولویت برای ناشرهای غربی ترجمه‌ کار‌های ایرانی نیست. دغدغه‌ خوانندگان غیرایرانی هم شاید ما نباشیم. درصورتی‌که این سال‌ها کم نبوده‌اند آثار خوبی که می‌شد ترجمه شوند و اگر این اتفاق می‌افتاد قدم بزرگی بود.

خود را متأثر از چه نویسندگانی می‌‌بینید؟

واقعا جواب این سوال را نمی‌دانم. کاش نقد درست و اساسی در ادبیاتمان داشتیم و جواب این سوال را از یک منتقد می‌شنیدم.

با توجه به اینکه رمان‌‌های شما را بسیاری «متفاوت» از رمان‌‌های روز ایران دیده‌‌اند، تنها«نوشتن» را چطور می‌‌بینید؟

اگر داستانی شکل می‌گیرد و باید نوشته شود، خب باید نوشته شود. باید سر صبر و حوصله نوشته شود. بقیه‌اش مهم نیست. کدام یکی از نویسنده‌هایی که دنبال صدای خودشان رفتند به این تنهابودن فکر کردند یا اهمیت دادند؟ آنها فقط داستانشان را گفتند.

پیرو پرسش قبل آیا نگران این نبوده‌‌اید که جناح‌‌های سیاسی داستان‌‌های شما را مصادره به مطلوب کنند؟

نه. مطمئن بودم که این اتفاق نمی‌افتد. من هر جناحی را همان‌طور که هست نشان دادم. جناح‌های سیاسی و دنیای سیاست هیچ‌وقت چنین چیزی را برنمی‌تابد. در دنیای سیاست باید با سیاست از سیاست نوشت یا با حمله به سمت چیزی مخالف رفت. من این‌طور ننوشتم؛ بنابراین نه، جناحی نمی‌تواند این کار را کند.

اگر بنا باشد خودْ رمان‌‌هایتان را از نظر ژانر دسته‌‌بندی کنید، این دسته‌‌بندی چه خواهد بود؟ این دسته‌‌بندی‌‌ها را تا کجا یاری‌‌بخش و تا کجا دست‌‌وپاگیر می‌‌دانید؟

من در هیچ ژانری نمی‌نویسم، اما همیشه از قواعد ژانرها سوء‌استفاده می‌کنم. بهتر بگویم مصرف‌شان می‌کنم. هرقدر که بخواهم، مثل رقیق‌کننده‌ها برای رنگ‌هایی که یک نقاش با دست می‌سازد؛ چون کنترلشان دست من است نمی‌توانند دست‌وپاگیر باشند.

از #بنیامین نقل کرده بودید: «خواننده‌ رمان تنها است.» و گفته بودید: «و رمان‌نویس‌ها می‌دانند که نویسنده‌ رمان تنهاتر است.» منظورتان چیست؟

تنهایی یکی از الزامات نوشتن است. چند ساعت از روز در تنهایی می‌نویسید. چند ساعت دیگر در تنهایی می‌‌خوانید. در تنهایی به داستانتان فکر می‌کنید. در تنهایی بازنویسی می‌کنید. لازم است این را هم بگویم که اینها شکایت نیست. این جنس تنهایی اصلا نادلخواه نیست. نویسنده گاهی از هر زمانی برای به دست‌آوردن این تنهایی‌ها می‌دزدد.

آیا این تنهایی، به شخصیت‌های رمان هم سرایت کرده؟ تنهایی محیا قوامیان را می‌‌شود در کمدی که اتاقش است دید(شهرهای گمشده) و تنهایی خانم سام را در خانه‌‌ بزرگش. آیا خانم سامِ «گلف روی باروت» برای فرار از همین تنهایی است که خودش را «ما» خطاب می‌‌کند؟

ما رمان می‌نویسیم تا بگوییم آدم‌ها در انزوایشان تا کجا می‌روند؛ چون آنا وقتی عاشق شد تنها بود. ایوان ایلیچ توی بسترش نه از تنهایی، که از کشف تنهایی و عظمت تنهایی اشک می‌ریخت. آدم‌های #کافکا تنهای تنها بودند. #شکسپیر از «تنهایان کنار هم» می‌نوشت. حداقل بخشی از رمان یعنی مواجهه با تنهایی. بله آدم‌های کتاب‌هایم تنها هستند. گاهی تنهایی را دوست دارند. برای تنهایی ارزش قائل‌اند. از آن رنج هم می‌کشند، ولی دست‌بردارش هم نیستند.

نویسنده تا کجا می‌‌تواند شخصیتی مجزا از خود خلق کند؟

تا هرچقدر که در آن شخصیت مجزا حل شود. #سوزان_سانتاگ می‌گوید نویسنده‌ برده‌ شخصیت خودش است. کاتب درگاه اوست. می‌خواستم بهترین روایت از محیا قوامیان و خانم سام را بنویسم؛ روایتی که اگر بودند و می‌خواندند -هرچند که تلخ بود- شادشان می‌کرد. از خودم می‌پرسم چه می‌شد اگر شخصیت‌هایی که می‌سازم داستانم را می‌خواندند؟ کتاب را که می‌بستند، لبخند می‌زدند و اشک می‌ریختند؟ یا دنبال وکیلی برای تنظیم یک شکایت از من بودند؟ من شغلم را دوست دارم و از آن متنفرم، چون به من امکان می‌دهد که نتوانم تکلیفم را با خیلی چیزها روشن کنم. درست مثل تجربه‌هایی که به سنگینی تاریکی ناشناخته‌اند مثل عشق، مثل مرگ. نوشتن می‌گذارد امکان دراماتیزه‌شدن اتفاقاتی را داشته باشم که باید با آنها مواجه شوم. اگر پزشک بودم لازم نبود برای مداوای مریضم سرما بخورم، اما حالا برای کنار او بودن، باید همه‌چیز سرماخوردگی را در ذهنم بسازم؛ درد و تبش را، لرز و هذیان و سرفه‌هایش را، خواب سنگین شیرینش را. قشنگ است.

خانم سامِ «گلف روی باروت» اگرچه در فضای شهری است برعکس جریان غالب، خانه‌‌نشین نیست، که فکر می‌‌کنم در مورد محیا قوامیانِ «شهرهای گمشده» هم صادق باشد. این هر دو به علاوه به‌رغم اینکه انگار در حال فرار از چیزی‌‌اند، هم‌‌زمان به سوی آن چیز کشیده می‌‌شوند و تنهایی‌‌شان بر دلشان سنگینی می‌‌کند. درباره‌‌ این تصویر زن مدرن داستان‌‌هایتان می‌‌گویید؟

نمی‌دانم گذاشتن اسم مدرن روی این شخصیت‌ها درست باشد یا نه. من دنبال تصویر‌ زن‌هایی بودم که تصور درستی از زندگی‌شان نیست؛ دختری از یک طبقه جامعه یا زنی از طبقه‌ دیگر اجتماع، که همیشه به غلط تصور شده که مساله‌ای ندارد یا نمی‌تواند کاری از پیش ببرد.

مساله‌‌ قدرت و نزاع قدرت هم از درونمایه‌‌های مشترک این دو رمان است. شاید بشود گفت که در هر دو رمان، زنی اتفاقی سر از بازی قدرت درمی‌‌آورد، نمی‌‌تواند با قواعد بازی، بازی کند، بازی می‌‌خورد و تاثیر شگرفی هم نمی‌‌تواند بر نتیجه‌‌ بازی داشته باشد. چرا؟

موافق نیستم که در هر دو رمان زنی اتفاقی سر از بازی قدرت درمی‌آورد. خانم سام نادانسته وارد معمای قدرت می‌شود، اما محیا قوامیان دقیقا می‌داند که به چه سمتی می‌رود. می‌داند در مقابل چه کسی ایستاده. به قول استیو، او پی دردسر آمده است. اصلا زنی است که دردسر را می‌شناسد. تمام عمر در خانه‌ آقابزرگی از دردسر شنیده. این دقیقا بزرگترین تفاوت خانم سام و خانم قوامیان است. رمان یعنی وقتی که شخصیتْ وارد یک مساله می‌شود. حادثه‌ای که توانش برای مقابله با آن کافی نیست، اگر کافی باشد به قول موراکامی داستانی شکل نمی‌گیرد. شاید فقط بت‌مَن‌، سوپرمَن و مرد عنکبوتی بتوانند نتیجه‌ بازی‌ها را همان کنند که خواهند.

در هر دوی این رمان‌‌ها به کرات می‌‌بینیم که شخصیت‌ها از کلمات انگلیسی استفاده می‌‌کنند. چرا؟

خانم سام، طبقه‌اش، مراوداتش، شغلی که در کارخانه‌ پدرش داشته، زبان والدینش و... از او شخصیتی با این زبان می‌سازد. آدمی که به خیال خودش دارد از یک زبان عمومی استفاده می‌کند. ما نمی‌پسندیم؟ مهم نیست. ما خیلی چیزها را نمی‌پسندیم. اما شخصیت‌ها خیلی کارها می‌کنند. نمی‌شود توی شخصیت‌سازی دست بُرد برای اینکه ما این زبان را دوست نداریم. و مهم‌تر اینکه همین زبان قرار است زشتی و کژی‌هایش را خودش نشان بدهد. مثل وقتی که درباره‌ یک جناح سیاسی حرف می‌زنم. کافی است شخصیت خودش باشد.. زشتی و زیبایی‌اش بدون هیچ تلاش کاذب خودش را نشان می‌دهد. کاری که زبان خانم سام می‌کند همین است. در مورد محیا ولی کمی فرق دارد. من از ذهن آدمی می‌نویسم که ده‌سال است به زبان دیگری فکر می‌کند و حرف می‌زند. در مورد محیا و استیو من به یک‌جور فارسی‌زدایی احتیاج داشتم. در مورد نوری اما این‌طور نیست. اصلا تفاوت زبان نوری و محیا و استیو خودش می‌تواند بهترین جواب برای این سوال باشد.

«گلف روی باروت» تنیده در اساطیر است. آیا به‌نوعی می‌توان «گلف روی باروت» را زنده‌کردن اساطیر در جهان مدرن دید؟

اساطیر سهم زیادی به قسمت و سرنوشت داده‌اند. اسطوره‌ها در مقابل تقدیر چندان اختیار ندارند. ایفیگنیا در #اولیس را در نظر بگیرید. آگاممنون مگر چه کرده بود؟ اهانت به الهه آرتامیس؟ و بعد آگاممنون به تیر قضا گرفتار شد؛ محنت دخترش، استیصال همسرش، ماجرای نامزد دخترش؛ همه کار سرنوشت شوم بود. آگاممنون چاره‌ای جز قربانی‌کردن دخترش نداشت. ما در کشمکش با خودمانیم، درگیر همدیگریم: جهان ما ولی جهان قربانی‌ها است. داستان‌ها را دوست داریم، هنوز رمان می‌خوانیم؛ چون از همین قربانی‌ها می‌گویند. دست‌کم من یکی با این دید سراغ اسطوره‌ها می‌روم.

در کنار نوشتن رمان، نقد فیلم هم می‌کنید. این علاقه به سینما چه تاثیری در نوشتن داستان‌‌هایتان داشته؟ آیا به اقتباس‌‌های سینمایی از داستان‌هایتان فکر کرده‌‌اید؟

در مورد مساله‌ اقتباس باید نظر یک کارگردان را پرسید. اما می‌توانم بگویم که سینما تاثیر زیادی روی من دارد. نقاشی و سینما گاهی بیشتر از آنچه بتوانم کنترلش کنم در نوشته‌هایم حاضر می‌شوند.

پیش از اینکه انتشارات کتاب سده انتشار «گلف روی باروت» را بر عهده بگیرد، نشر نگاه آن را منتشر کرده بود. چرا انتشارات کتابتان را عوض کردید؟

واضح است. اگر ناشری نتواند تعهدات اولیه و سطحی‌اش را در قبال یک کتاب به جا بیاورد نباید حق چاپ کتاب‌تان را به او بسپارید. در مورد «گلف روی باروت» صفحه‌بندی اولیه ایراد داشت و در چاپ دوم هم برطرف نشد. اطلاعاتی که ناشر از میزان فروش کتاب می‌داد ضدونقیض بود. قیمت پشت جلد کتاب با برچسب تغییر می‌کرد، بی‌آنکه من در جریان باشم. سوال این است که چرا زودتر انتشارات کتابم را عوض نکردم.

  • داستان
  • معرفی / بررسی کتاب
  • مرور آثار یک نویسنده

فایل های مصاحبه