گفتگو با غلامحسین ساعدی 1360
مدت زمان مطالعه : 3 دقیقه
آقای ضیاء صدقی در روز شانزده فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۵ آوریل ۱۹۸۴ مصاحبه مفصلی با دکتر غلامحسین ساعدی در شهر پاریس – فرانسه انجام داده که در این مصاحبه سوالاتی نیز از ایشان در مورد صمد بهرنگی و مرگ وی پرسیده شده است. در سالروز مرگ صمد، بخشهای مرتبط این مصاحبه را به خوانندگان «ایشیق» تقدیم میکنیم. متن کامل این مصاحبه در سایت اخبار روز منتشر شده است.
شما با صمد بهرنگی هم آشنایی داشتید؟ چون آل احمد مینویسد که خبر مرگ صمد را هم شما به ایشان دادید. آقا واقعاً صمد بهرنگی تا آنجایی که خاطرتان شما را یاری میکند به دست ساواک کشته شده بود؟
من حقیقت قضیه را بگویم. آشنایی من با صمد بهرنگی در سطحی است که من او را از بچگی میشناختم. صمد محصل دانشسرای مقدماتی بود و من اصلاً نمیشناختمش، مثل هزاران نفر دیگر، توی کتابخانه آمد با ترس و لرز، من آنجا بودم دیدم یک بچهی جوانی آمد و لباس ژندهای تنش است و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را میخواهد…
در کتابخانه کجا آقا؟
یک کتابفروشی بود.
کتابفروشی روبروی دانشگاه، یکی از آن کتابفروشیها؟
نه، تبریز را میگویم. کتابفروشی «معرفت» بود. حتی گفت که این را میخواهم و یارو گفت همچین کتابی نیست. من تعجب کردم که این بچه چه جوری میخواهد این را. بعد صدایش کردم، ترسید. من یک مقداری از کتابهایم را از قبل از ۲۸ مرداد قایم کرده بودم توی صندوق و توی یک باغ چال کرده بودیم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد، یعنی از وقتی که محصل بود من او را شناختم تا دم مرگش. این قضیه اینکه صمد را ساواک کشته به نظر من اصلاً واقعیت ندارد. صمد توی رودخانه ارس افتاد و مرد و آدمیکه با او همراه بوده و به عنوان عامل قتلش میگویند، یک افسر وظیفه بوده که من بعداً او را هم دیدم. آدمیبود که با سعید سلطانپور کار میکرد و موقعی که سه نفری آمده بودند در تبریز و کمیته چیز را تشکیل داده بودند، یکی از آنها همان آدم بود که با صمد بود. صمد آنجا مرده بود و بعد این شایعه را در واقع آلاحمد به دهان همه انداخت. برای اینکه یکی از خصلتهای عمده جلال آل احمد، من نمیگویم بد است یا خوب است و شاید هم اصلاً خوب است، یک حالت Myth (افسانه) ساختن و Myth پروری است و وقتی Myth میسازد میتواند مثلاً دشمن را بیشتر بترساند. ولی نوشته یادم هست، که نمیدانم صمد مرده در چیز یا کشته شده. و این قضیه یواش یواش تبدیل شد به یک نوع چطور بگویم، اغراقگویی، نه در مورد صمد بلکه در مورد خیلی دیگران. خوب خود آلاحمد وقتی مرد، من این را میدانم که دقیقاً تهدیدش کرده بودند که به هند تبعیدت میکنیم. خوب توی اسالم سکته کرد و همه جا باز پر شد که او را کشتند و آنوقت یک محیط شهیدپروری درست شد.
صمد بهرنگی آیا هیچوقت کارهای ادبی و کارهای سیاسیاش را به شما نشان میداد؟
آره، من الان فراوان نامه از او دارم که حد و حساب ندارد. یک مقدار زیادی از آنها پیش یکی از دوستانم در آمریکا است که فعلاً آدرسش را ندارم. صمد کار سیاسی که به آن معنی نمیکرد، یعنی توی حزب باشد. ولی تاندانس سیاسی خیلی شدیدی داشت.
به چه سمتی؟
خب معلوم است، به اصطلاح معروف اندکی چپ بود و این چپ بودن هم اندکی تمایل به شوروی هم تویش بود. منتهی صمد اصلاً فوقالعاده ذهن شفافی داشت. یکبار که مثلاً یک جوری رویش فکر میکرد دیگر جزمی نبود و روز بعد هم از زاویه دیگر میخواست نگاه بکند. صمد هیچوقت کار ادبی و این چیزهایش را بعنوان کار جدی نمیگرفت بلکه فکر میکرد که با این قضیه میتواند افکارش را چیز بکند...
منتشر بکند.
یعنی در واقع نقش عمدهای که صمد داشت بعداً هم کلیشهبرداری و نمونهبرداری و تقلید از او شد، برای بار اول مثلاً بعد از ۲۸ مرداد یک معلم تبدیل شد به مبلغ. یعنی در واقع مبلغ و معلم را با هم ادغام کرد و به این دلیل بود که فکر میکرد که… مثلاً یکبار آمده بود پیش من و میگفت مثلاً چکار بکنیم برای بچهها و اینها. گفتم که خب خودت یک چیزی بنویس و خودت ببر بخوان. بعد قصه نویسی را از آنجا شورع کرد. آره کارهایش را من همهاش میدیدم.
شایع است که آن کار معروفش را که «ماهی سیاه کوچولو» است پیش شما آورد و شما آن را به سیروس طاهباز دادید که آن را به اصطلاح به فارسینویسی درست دربیاورد که قابل انتشار باشد. آیا این موضوع حقیقت دارد؟
این به آن صورتش نه. ماهی سیاه کوچولو را برای مجله آرش فرستاده بود، داستان کوتاهی بود که در مجله آرش میبایست چاپ بشود، داستان خوبی بود. آنوقت همزمان کانون پرورش فکری تشکیل شده بود. سیروس طاهباز گفت که میشود این را آنجا به صورت کتاب درآورد. آن که میگویند فارسیاش را درست کرد و درست نکرد نه، هر کاری را آدم ادیت میکند. هر مزخرفاتی را من بنویسم، میگویم که شما ببینید که فارسیاش درست است یا نه، چهار کلمه اینور و آنور صاف و صوف بشود، تقریباً حرف ربط و حرف اضافه از همدیگر تفکیک بشود، جابجا نشده باشد و اینها. در همین حدود بود و درست موقعی منتشر شد که صمد مرده بود.
ارسال دیدگاه