دیدار با اسدالله امرایی 1398
مدت زمان مطالعه : 5 دقیقه
به گزارش ایسنا، این مترجم چندی پیش به دلیل ضربان نامنظم قلب در بیماستان بستری و بعد از چند روز عمل شد. برای عیادت از اسدالله امرایی به منزلش رفتیم و با او گپ و گفتی داشتیم که متن آن در ادامه میآید.
اسدالله امرایی ابتدا درباره بیماری و وضعیت درمان خود گفت: عمل آنژیو انجام دادم و رگی را که باعث افزایش ضربان قلب میشد، با لیزر سوزاندند و به اصلاح کورش کردند. دریچه قلبم هم تنگ بود که گفتند آنقدری حاد نیست که مجبور به عمل شویم و فعلا باید با دارو بسازم. داروهایی که برای ضربان قلب است خیلی سخت گیر میآید. فعلا دکتر برای مصرف نزدیک دو ماه داده است و بعد از آن باید دربهدر دنبال دارو باشیم.
اسدالله امرایی در روایت خاطرات دوران نوجوانی، از اکبر عبدی، ساعد باقری و عمادالدین باقی، و تنبیه شدن بهخاطر کتاب گفت. او همچنین گفت که مترجم پُرکاری نیست و در مراوده با دیگران طاقچهبالا نمیگذارد.
شما در دوران جوانی با اکبر عبدی و ساعد باقری و بعضی دیگر از چهرهها دوستی داشتید. داستان چه بود؟
با اکبر عبدی که همسایه، بچهمحل و خلاصه همبازی بودیم. سالهای ۵۰ تا ۵۸-۵۹ در یک محل بودیم. پدرانمان هم همکار بودند. با ساعد باقری هم همکلاسی بودیم. ساعد باقری در مدرسه قاری قرآن بود. بقیه هم گروه نازیآبادیها بودند. عمادالدین باقی و سعید حجاریان و همه بچه نازیآباد بودند؛ باقی در مدرسه بغلدستی ما درس میخواند.
پیشبینیهایی از آینده یکدیگر داشتید؟
بچه بودیم و حالیمان نبود. نهایت عشقمان این بود که سینما برویم. البته خیلی هم قابل پیشبینی نبود. خیلی از چیزهایی که امروز میبینیم واقعا قابل پیشبینی نبود، حتی تغییر آدمها، مثل تغییر عمادالدین باقی؛ اینکه به جایی برسند که اینقدر تغییر بکنند. بچه محل بودن ما باعث آشنایی و دوستیمان بود. البته عبدی از اولش هم این مدلی بود، اینکه این و آن را دست بیندازد و... .
اسدالله امرایی سپس خاطرهای از دوران مدرسهاش تعریف کرد: آن زمان کتابخانه مدرسه دست ما بود. یک روز نامهای آوردند که مشخصاتی هم نداشت. نامه تایپشده و سری بود و محتوایش این بود که اگر کتابهایی را به قول آنها ضاله بود در کتابخانه دارید جمع و صورتجلسه کنید و به نماینده اداره تحویل بدهید. اسم کتابها یادم است؛ «چمدان» بزرگ علوی، «مدیر مدرسه» و «غربزدگی» جلال آل احمد، «مناظره دکتر و پیر»، «رساله»، «چه باید کرد» شریعتی، «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی و کتابی هم از نسیم خاکسار بود که نامش یادم نیست.
ما کتابخانهمان را گشتیم و اعلام کردیم هیچکدام از این کتابها در کتابخانه ما نیست. ولی از فردایش سر «چمدان»، «غربزدگی» و «مدیر مدرسه» قرعهکشی بود؛ این سه در کتابخانه ما بود و اعلام نکردیم، تا سری آخر که افتاد دست یکی از بچهها که پدرش معلم بود. او کتابها را به خانه برده و پدرش هم آنها را دیده بود. بعد هم آمدند کتابخانه ما را زیر و رو کردند و آن دو کتاب دیگر را هم برداشتند و ما هم تنبیه اساسی شدیم که دستورات اداره را درست اجرا کنیم. این صحبت برای سال ۵۵-۵۶ است.
گفته میشود شما مترجم پُرکاری هستید؛ اما خیلیها پرکار هستند، ولی پرکار دیده نمیشوند.
اگر برخی از دوستان پرکار را ببینید، آدم خجالت میکشد بگوید من پرکارم. پرکاری را هم یکعده از دوستان به بیدقتی تعبیر میکنند. البته این موضوع در برخی از قسمتها هست. ما مترجمی را داریم که ۴۰۰ عنوان کتاب دارد و مشکل ناشر هم ندارد، شوهرش ناشرش است و خودش کتاب ترجمه میکند. اگر ترجمه یک قلم از کتابهایش را درنظر بگیرد چند سالی زمان میبرد؛ مثلا «کمدی الهی» که فکر کنم کار پنج سال است. اما خب انجام میدهند. خیلیها هستند. من پرکار نیستم، اما چون برخی از کتابها تجدیدچاپ میشود، دوستان فکر میکنند کار جدید است. کل کارهای من را جمع کنید شاید نزدیک به ۱۰۰ عنوان شود که در فاصله ۳۵ سال منتشر شده است.
گاهی هم کتابها در ارشاد میماند؛ مثلا «میراث همینگوی» هفت - هشت سال در ارشاد ماند و بعد با دو کتاب دیگر مجوز گرفت و در یک سال منتشر شدند. برخی فکر کردند کتابها در یک سال ترجمه شده است. خیلی از این چیزها اتفاقی است. بخشی هم پشت سد میماند و در یک زمان چند کتاب منتشر میشود. پیش آمده کتاب منتشر شده و در چاپ چندم جلویش را گرفتهاند.
بخش دیگری که به من میگویند پرکاری، به خاطر این است که خودشان کمکارند. یکی دوبار هم گفتهام اینکه میگویند مردم کتاب نمیخوانند گاهی به این معناست که «مردم کتاب من را نمیخوانند». زمانی که کتاب آقای دولتآبادی منتشر میشود، ۳۰هزار نسخه از کتابش در نمایشگاه فروش میرود، این به معنای آن نیست که دولتآبادی را به عنوان پرفروش مثال بزنم. در مورد کتابهای شاملو هم همین است؛ میبینید کتابش به چاپ ۴۰-۵۰ میرسد. به اینها چاپهای قاچاقی را هم که در جایی ثبت نمیشود اضافه کنید.
امروزه خیلی راحت به نویسندهها دسترسی داریم، قبلا اینطور نبود. حالا نویسندهها قبل از چاپ، کتابهایشان را برایم میفرستند. یکی از ایرادهایی که یکی از دوستان گرفته بود این بود که کتاب یک ماه است منتشر شده، شما کی کتاب را گرفته و ترجمه کردهاید، کی مجوز گرفتید و کی چاپ کردید. میگویم قرار بود کتاب همزمان با آنطرف منتشر شود. کتاب آن زمان چاپ شده ولی از قبل نوشته شده است. مثلا رمان «دریا»ی جان بنویل قبل از انتشار برای من فرستاده شده است.
در کتابهایتان، کتاب غیرقابل چاپ هم دارید؟
بله. الان دو-سه کتاب دارم. البته قانون مشخصی برای غیرقابل چاپ بودن وجود ندارد. این موردها در دولت قبلی بوده و فعلا درخواست دادهایم و دارند بررسی میکنند.
شاید دلیل تصور پرکار بودن شما به بسامد رسانهای بالایی که دارید برمیگردد، البته نه در جنبه تبلیغاتی بلکه به عنوان مترجم در مطبوعات حضور زیادی داشتهاید.
بخشی همین است. در یک فاصله زمانی زیادی کسانی که مجله و روزنامه درمیآورند، به نحوی رفیق ما یا همکار ما در روزنامه بودند. از طرفی هم من حالت طاقچهبالا گذاشتن ندارم؛ اینکه بگویم وقت ندارم و باید فکر کنم. بخشی هم به خاطر خوشرویی خودم است، اینکه دست رد به سینه دوستانم نمیزنم.
از اولین کسانی بودید که برای ترجمه با نویسندهها ارتباط برقرار کردید و از آنها اجازه گرفتید.
بله جزء اولین نفرات بودم.
فرایند این کار با پرداخت وجه بوده یا صرفا کسب اجازه؟
واقعیتش این است که نمیتوانم به عنوان فرد حقیقی که در این زمینه کار میکنم وجهی را بپردازم. هزینه انتقال پول هم خودش یک داستان است، هرچند غیرممکن نیست. در دو سه مورد ناشران قبول کردند که حقتألیف را بپردازند؛ مثلا چاپ رمان «دریا» یا داستانهای بن لوری با پرداخت حقتألیف بود.
بیشتر کسانی که من با آنها ارتباط برقرار کردم با کسب اجازه فردی بود. برای نویسنده توضیح میدادم که این برای من حقی را به عنوان مترجم ایجاد نمیکند. اگر من از شما مجوز میگیرم و حتی اگر پول بدهم به معنای این نیست که دیگری این کتاب را ترجمه نمیکند. رمان «کوری» را با اجازه ژوزه ساراماگو ترجمه کردم. البته اول مجوز نمیداد و میگفت کتاب من سانسور میشود و من هم گفتم کتاب را خواندهام و به سانسور نیازی ندارد. ادبیات فارسی از پس آن برمیآید. واقعا هم اینطور شد. البته در چاپ چهاردهم جلو انتشار کتاب را گرفتند و کتاب برای چهار تا پنج سال مجوز نداشت و با عوض شدن دولت، مجوز کتاب را پس دادند.
فکر میکنید به چه دلیل نویسندهها قبول میکنند؟ آیا به این دلیل است که اگر قبول نکنند کس دیگری میتواند ترجمه کند یا به هر حال چون به رزومهشان اضافه میشود؟
شاید من هم مانند محمد حسینی روزی داستانهای من و نشرم را منتشر کردم. کسانی که با آنها صحبت کردهام واکنشهای متفاوتی داشتهاند. خب برایشان خوب است و طرف اعلام میکند کتابم به چند زبان ترجمه شده است.
گاهی با مترجمانی روبهرو هستیم که فکر میکنند صرف ترجمه از یک نویسنده بزرگ، شأنیت آن نویسنده به آنها منتقل شده و نوعی تبختر در آنها به وجود میآید که شاید آن نویسنده بزرگ آن تبختر را ندارد.
بله. این خیلی بد است. من هیچگاه نمیگویم کتاب برای من است چون حاصل خلاقیت ذهن دیگری است که این کتاب را آفریده است و من فقط منتقلکننده هستم. در خیلی موارد کتاب را که امضا میکردم، مینوشتم به نیابت از نویسنده. برای اینکه کتاب را نویسنده نوشته است نه من. من هم با این موضوع مواجه بودهام.
گاهی این تصور پیش میآید چون من کارهای این نویسنده را ترجمه کردهام کس دیگری حق ندارد کارهایش را ترجمه کند. البته این رویکرد را بعضا خود نویسندهها هم دارند.
در خارج از ایران نام مترجم روی جلد کتاب نمیآید و اگر افتخاری باشد برای نویسنده است. ایران تنها کشوری است که نام مترجم بر روی جلد کتاب میآید. البته بخشی از آن به خاطر کپیرایت است؛ اگر کپیرایت باشد کتابی را که من ترجمه کردهام، دیگری نمیتواند ترجمه کند و حق من محفوظ است و چون تابع کپیرات نیستیم هرکسی میتواند کتاب را ترجمه کند.
در کشورهای دیگر هم نام مترجمان برند میشود؟
بله. گریگوری راواسا یکی از اینهاست. او مترجم اسپانیایی است که آثار مارکز، یوسا و بورخس را ترجمه کرده است و جزء معتبرترین مترجمان اسپانیاییزبان است. در زبان روسی و فرانسه هم چنین مترجمانی داریم. خیلی از اینها را داریم که آمدند و مطرح شدند؛ مثلا لیدیا دیویس که مجموعه «نمیتوانم و نمیخواهم» را از او ترجمه کردهام. زمانی هم که مترجمی جا میافتد و برند میشود همه دوست دارند آن فرد کارهایشان را ترجمه کند.
آقای امرایی شما خودتان شعر کم ترجمه کردهاید اما با دوستان شاعر مراوده بسیاری دارید. آیا به شعر علاقهمند هستید و یا به واسطه دوستیتان در جلسات شعر شرکت میکنید؟
بخشی از آن به خاطر دوستان است. البته به شعر هم علاقه دارم. شعر ترجمه کردهام اما کم. من را به عنوان مترجم شعر نمیشناسند. تقریبا چهار مجموعه شعر ترجمه کردهام؛ از سیلویا پلات، تد هیوز، «بدون هماهنگی شعر نگوییدـ» از آمریکای لاتین و «حریر مهتاب» که نامش را به «درناها غریب میآیند و غریب میروند» تغییر دادم. به شعر علاقه دارم و دوست شاعر هم زیاد دارم، در جلسات شعر هم زیاد میروم و بخشی از علایق من است. اما به شکل خاص بیشتر دوست دارم رمان و داستان کوتاه ترجمه کنم.
اسدالله امرایی در بخش دیگری از این گفتوگو به از بین رفتن اعتماد عمومی به کتابخانههای عمومی اشاره کرد و گفت: مشکل بزرگ ما این است که اطمینان و اعتماد به کتابخانههای عمومی را از بین بردهایم. گاهی پیدا کردن کتاب در کتابخانهام برایم سخت است و ترجیح میدهم زمانی را که باید برای گشتن دنبال کتاب بگذارم بروم کتاب را بخرم. مگر در خانههای امروزی چقدر میتوانید کتاب جمع کنید؟ اگر به کتابخانه دسترسی باشد به آنجا مراجعه میکنید و کتابی را که لازم دارید، تهیه میکنید.
ارسال دیدگاه