با بابک بیات؛ نویسندهای که شبیه آدمهای داستانهایش است 1398
مدت زمان مطالعه : 4 دقیقه
گفتوگوی گلبو فیوضی دربارهی نوشتن، روایت، تنهایی، جامعه و فضاهای مجازی امروزی با بابک بیات نویسنده که پیشتر در قالب برنامهی «دو نقطه» در سایت آرتتاکس ارائه شده بود و اینبار در روزنامهی ایران به چاپ رسیده است.
#بابک_بیات نویسندهی جوان، کمکار و نکتهسنجی است که کمتر در فضاهای جمعی حضور دارد و مثل آدمهای داستانهایش بیصدا جایی مشغول جستوجوی لایههای پنهان زندگی و محکزدن مدام همهچیز است. با او درباره فضای مجازی و داستانهای مجموعه اولش و رمان و احوالات فلسفی آن گفتوگو کردم. مجالی برای باز کردن دری به دنیای نادیدهی نویسندهای که کمتر حرف میزند.
جایگاه کلمه برای بابک بیات از کجا با بقیه آدمها فرق کرد؟
بهش فکر نکرده بودم، اما به نظرم در 16-15 سالگی این اتفاق افتاد. فکر کردم کلمات بعضی از آدمها و قصهها را کش بروم و در دفتری جمعشان کنم و در آینده این کلمات و قصهها را به اسم خودم برای اطرافیان بخوانم و یک هیجانزدگی دوسویه را تجربه کنیم: آنها از شنیدن این کلمات ذوق کنند و من از این که آیا میفهمند اینها برای من است یا نه هیجانزده باشم. رفتهرفته عذاب وجدان این که تا کی باید صدایش را درنیاورم، کلمه از دیگری کش بروم و با آنها جمله خلق کنم در من شکل گرفت. فکر کنم تحمل این عذاب وجدان برایم سخت شد و فکر کردم باید سراغ کلمات خودم بروم تا ببینم چه باید گفت؟ طبعاً در آغاز چنتهای بسیار خالی داشتم. بعد از مدتی درگیر تئاتر شدم. سال 77-76بود. آن دوران به این نتیجه رسیدم اگر قرار است چیزی بنویسم برای تئاتر و به شکل نمایشنامه باشد. شرایط طوری رقم خورد که شاگرد آقای #چرمشیر شدم. این تنها باری بود که در زندگیام، در مقطعی کوتاه، شاگردی کسی را کردم. تا آن روز فکر نمیکردم داستان بنویسم و کلماتم سمت داستان بروند و برای داستان چندان اعتباری هم قائل نبودم. فکر میکردم یک متن خوب و ماندگار یک نمایشنامه است. با این همه آقای چرمشیر من را وادار به داستاننویسی کرد و گفت بهتر است داستان بنویسی و چیزهایی که مینویسی بیشتر شبیه داستان است تا نمایشنامه. ابتدا به ساکن با شنیدن این جمله دچار سرخوردگی شدم، چرا که اصلاً به داستان فکر نمیکردم. داستان میخواندم اما بیشتر وقتم به مطالعهی فلسفه میگذشت. مقطعی بود که میگشتم تا خودم را پیدا کنم. فکر میکردم شبیه #کامو فکر کنم بهتر است یا اصلاً شبیه کی فکر کنم؟ یک مقاومت طولانی هم کردم دربارهی داستاننویس شدن که یکی دو سالی طول کشید. تا یک روز از نشر نیلا با من تماس گرفتند و گفتند آقای چرمشیر یک پرینت از مجموعهداستان شما را به دفتر نشر داده است. آقای #اصغرعبداللهی (فیلمنامهنویس و داستاننویس) هم آنها را خوانده و دوست داشته. من هم هیجانزده بودم و قالب تهی کردم. بعدتر آقای عبداللهی با من تماس گرفت و گفت تو کی هستی؟ چند سالت هست؟ کجا بودی تا الان؟ (می خندد) ایشان خیلی به من لطف داشتند. و داستانکوتاهها را پسندیده بودند در حالی که من آنها را براساس ساختار نمایشی نوشته بودم.
دقیقاً میخواستم همین را بگویم. نمیدانستم زمانی اعتبار نمایشنامه برای چنین ذهن داستانگویی از داستان بیشتر بوده ولی شالودهی داستانها تصویر و دیالوگ است. در هر اثری که از بابک بیات خواندهام، مجموعه داستانهای کوتاه و حتی رمانی که چاپ شده، میتوانستم ببینم ذهن پر از تصویر است. جالب است اغلب آنها که روایت در ذهنشان با تصویر همراه است کلمه را به جای تصویر مینشانند. در این جا اما کلمه جایگزین تصویر نمیشود بلکه تصاویر با کلمات روایت میشوند.
بله. دارم از کلمه استفاده میکنم. در واقع کلمه را مصرف میکنم. البته رفتهرفته زبان برای من موضوع مهمی شد و پی بردم نمایشنامهنویسانی که به آنها ارادت داشتم، آثارشان را خوانده و از آنها آموختهام، کسانی بودند که با کلمات مثل موم در دستشان بازی میکردند. البته حد و مرزی برای خودم مشخص کردم که خیلی به زبانورزی و زبانآوری نیفتم. تا دور نشدیم بگویم که کتاب اولم (محکوم به مَجاز) به سرانجام نرسید. متأسفانه سال ۸۴ یا ۸۵ به ارشاد رفت. چندین داستان کاملاً حذف شدند و به الباقی هم ایرادات مختلفی گرفتند. در نهایت دیدم چیزی از آن باقی نمیماند. امروز خوشحال هستم که آن کتاب منتشر نشد، چرا که به نظرم بسیار خامدستانه بود و این عدم انتشار را به فال نیک میگیرم. در نهایت سال ۹۱، «نبودن» اولین مجموعهداستانی از من توسط نشر چشمه منتشر شد. کتابی که تنها یکی از داستانهایش متعلق به آن مجموعهداستان چاپنشده بود. مجموعهداستانی که به نظرم عاقبت بهخیر نشد.
آغاز خوبی برای یک نویسنده است. کلماتی که برای مخاطب به شکل دیگری دیده میشوند و روایتهایی که از خلال آنها با هوشمندی نویسنده خلق شدند.
ممنونم. وقتی آقای عبداللهی از من تعریف کرد خیلی مهم بود. از آنجا فکر کردم میشود با کلمات کاری کرد.
فضای مجازی کجای زندگی امروز نویسندهی جوان قرار دارد؟
بهعنوان آدمی که از قدیم همیشه زنبیل من در صف فضاهای مجازی بوده، همچنان در فیسبوک و اینستاگرام مینویسم اما توئیتر از من دور است. مردم آنجا بیمحاباتر هستند و این مرا عصبی میکند و مدام باید واکنش نشان دهم. فضای مجازی هم دیگر مثل قبل نیست. آن زمان خیلی متفاوت بود. همه با هم مهربان بودند. البته شاید من هم کمی نازکنارنجی هستم. (به شوخی) لطفاً به وبلاگ من سر بزنید. آنجا همیشه فعال است. اما چون به نظرم فضای توئیتر زامبیوار شده بود، آن را بستم. دیگر اکانتهای مجازیام همچنان فعال است.
و اما هشتگها. آنها یکی از مظاهر این جهان جدید و مراودات مجازی هستند؟
بله.
هشتگ هکسره این روزها باب است و خیلیها از غلطهایی که میبینند مینویسند. تو را این روزها چه غلطی در فارسینویسی بیشتر آزار داده؟
من چندسالیست در نشر بیدگل ویراستاری میکنم؛ البته خیلی از این کار راضی نیستم چون آدم را وسواسی میکند. اما ما ویراستارها همیشه یکدو جین از این ماجراها داریم: «فلان مترجم که همه کتابهایش را میخرند، قبل ویراستش غیرقابل خواندن بود و من آن را درست کردم!» اگر بخواهم موردی را بگویم یکی از کارهای اخیرم، ویراست یک ترجمه در رابطه با اقتصاد هنر بود، تمام سپاسگزاریها را با «ذ» نوشته بودند. در واقع سپاس را روی چیزی گذاشته بود ولی سرمایه را به جا آورده بودند (سرمایهگزاری). همچنین کتاب پر از «را»ی بعد از فعل بود. این موضوع من را بسیار آزار میدهد چون به نظرم خواننده دچار لکنت میشود؛ و نشان از بیسوادی عمیق نویسنده دارد.
وقتی در مورد نوشتههای بابک بیات فکر میکنم، در ذهنم آدمهایی میآیند که نمیتوانند بهراحتی با بقیه ارتباط برقرار کنند. آدمهایی که در یک سرزمین با همزبانان خودشان زندگی میکنند ولی گویی دیگران با زبانی بیگانه صحبت میکنند. نویسنده کار بسیار هوشمندانهای که در داستانهایش انجام میدهد: به جای قضاوت و ساختن آدمهای تیرهروشن و کاراکترهای خوب و بد، روایتشان میکند. چقدر از این موضوع عامدانه است و چقدر در نوشتن شکل میگیرد؟
چون از سنت تئاتر آمدهام کماکان معتقدم ارزشهایی آنجا هست که باید نسبت به آنها پایبند بود. هیچوقت کاری را با کیف کردن از یک جمله یا حتی کلمه شروع نکردم. همیشه ساختاری را در ذهنم چیدهام. برای همین جوشش در فضای نوشتن من بسیار کم است و خیلی کوششی این اتفاق رخ داده. یعنی تا وقتی اسکلتبندی کارم را درست نکرده باشم، یا حتی نتیجهی دقیقی در مورد فصلبندی داستانم نداشته باشم و نسبت به شخصیتهایم و شناسنامهشان اشراف نداشته باشم، شروع به نوشتن نمیکنم. همین، پروسهی نوشتن را کند میکند. فضایی را که به آن اشاره میکنی قبول دارم؛ چندان ناخودآگاه نیست و رد آن در بخشی از جهانبینی من است و در شخصیتهایم هم بروز پیدا میکند. شخصیتهایم گاه منفعل هستند و شاید به خاطر همین دوستداشتنی نباشند. هر چه باشد مخاطب خیلی این شخصیتها را دوست ندارد و میخواهد کاری بکند؛ جایی را خراب کند، چیزی را بشکند یا فضایی را تغییر بدهد، ولی آدمهای قصهی من نسبت به دنیای بیرونشان کمی منفعل هستند. در مورد تنهایی هم نمیدانم. واقعاً نمیدانم.
در یکی از داستانهای کوتاه همان مجموعهی «نبودن» شخصیت در مرز ارتباط برقرار کردن، جایی که فکر میکند همهچیز فراهم است، رها میکند. حرفم انتقاد نیست بلکه میخواهم در مورد احوالات روایی داستان صحبت کنیم. پررنگترین موضوع برای من روایت است و به نظرم روایت منشأیی بسیار عمیقتر و جدیتر نسبت به چیزهای دیگر دارد. دنبال سرچشمهی روایتها هستم. میخواهم بدانم چطور یک نویسنده دنیای اطرافش و اتفاقاتی را که رخ میدهد، میبیند. روایت از کجا شروع میشود؟
اگر بیتعارف بخواهم حرف بزنم، فکر میکنم بخشی از این موضوع، حاصل زیست ما در یک جامعهی کاملاً پدرسالار فئودالمسلک است و خب هر چه باشد ما هم برآمده از این فضا هستیم. بخش دیگر هم این است که نسل من دچار سرخوردگیهای اجتماعی شده و حتی شور و هیجانهایی در جهان واقعی وجود داشته که منحرف شده و به در و دیوار خورده. البته خیلی نمیشود پای آرمانگرایی را وسط کشید چون ما متعلق به نسل اواخر دههی پنجاه هستیم. اما مجموعاً از تمام این نکات و موضوعات، به نظرم این نسل از نظر زیست اجتماعی و حتی در زندگی شخصی، سرانجام چندان خوشی نداشته. اغلب که دقیق میشوم ناکامیهای فردی زیادی در آدمهای مختلف میبینم. نوشتن برای من، ابزاری است برای فکر کردن و نگاه به جهان. الزامی در نوشتن و حتی هیچ کاری نمیبینم مگر این که از طریقش بتوانم به اطرافم نگاه تراشخوردهتری داشته باشم. در نوشتن هم این اتفاق برای من میافتد. وقتی صادقانه به موضوع نگاه میکنم، میبینم بخشی از این تنهایی محصول امیدهای زیاده از حدی بوده که در مقاطعی به بنبست خورده و تبدیل به موضوعاتی دیگر شده است. حال شاید من خوششانس بودم که توانستم بنویسم و سبکتر زندگی کنم. بخشی از این موضوع هم به خاطر تنهایی خودم است. از پانزده سالگی تنها زندگی میکنم که بیتأثیر نیست. آدم در تنهایی فرصت دارد به خودش سوزن بزند و جهان بیرونیاش را سبک و سنگین کند حتی اگر نتیجهی روشن و متقنی به دست نیاورد.
ارسال دیدگاه