گفتگو با آلیس مونرو 1390
مدت زمان مطالعه : 5 دقیقه
آلیس مونرو نویسندهی معاصری است که مصرانه کار نویسندگیاش را به داستان کوتاه محدود کرده و به همین خاطر در سال ۲۰۰۹ جایزه «بوکر بین المللی» را برای مجموعه آثارش دریافت کرد. همچنین آلیس مونرو در سال ۲۰۱۲ جایزه اُ. هنری و در سال ۲۰۱۳ جایزه ادبی نوبل را به خاطر استادیاش در نگارش داستان کوتاه، دریافت کرده است.
منتقدان و نویسندگان سبک ساده و بیپیرایه و پیرنگ های چندلایه و شخصیتهای ساده و دیالوگهای مناسبش را ستودهاند. «جاناتان فرنزن» نویسنده برجسته آمریکایی در مقالهای در روزنامه نیویورک تایمز نوشت خانم مونرو «استحقاق این را دارد که بهترین داستاننویس حال حاضر آمریکای شمالی خوانده شود.» داستانهای مجموعهی جدید خانم مونرو به نام «خوشی زیاد» که به تازگی منتشر شده، نسبت به بسیاری از داستانهای اولیه او تاریکتر و اضطراب آورتر هستند؛ در داستانهای اولیه این نویسنده، اغلب از مواد خام اتوبیوگرافیک و مضامین خانوادگی استفاده شده است. در مجموعهی جدید داستانهایی هست که در آنها اعضای خانواده همدیگر را به قتل میرسانند، به خانه یک زن بیوه تجاوز میشود، و یک پسر که چهرهی دفرمه ای دارد برای یک دختربچه الهام بخش میشود تا خودش را زخمی کند. خانم مونرو برای اولینبار در داستان ۵۷ صفحهای عنوان مجموعه، از یک شخصیت تاریخی به نام «سوفیا کووالوسکی» که یک رماننویس و ریاضیدان روس است، استفاده کرده.
مونرو که ۸۰ ساله است در یک شهر خیلی کوچک واقع در «اونتاریو» زندگی میکند. او هنوز هم سرسختانه مینویسد، خودش میگوید از این بابت متعجب است: «انتظار داشتم تا الان بازنشسته شده باشم.»
وال استریت ژورنال: در خیلی از داستانهای مجموعه جدید «خوشی زیاد»، ردی از خشونت وجود دارد. منشاء این خشونت چه بوده؟
ــ آلیس مونرو: من خودم تا وقتی که نوشتن مجموعه به پایان نرسیده، متوجه این موضوع نشدم. خودم میدانستم در اولین داستان مجموعه، خشونت حضور پررنگی دارد؛ در واقع حتی خودم هم نتوانستم آن را دوباره خوانی کنم. این داستان خیلی مضطرب کننده است... قصد من این نبود که موتیف (درونمایه) خشونت در این مجموعه وجود داشته باشد، ولی این خشونت در داستانهای این مجموعه وجود دارد و این وضعیت میتواند بدون آن که حواستان باشد، خود به خود اتفاق بیفتد... اولین داستان این مجموعه کپی برداری از هیچ گونه حادثه واقعی نبود، ولی خیلی عجیب است: در شش ماه اخیر یک مورد قتل بسیار شبیه به قتلی که در این داستان رخ میدهد، اتفاق افتاده که طی آن یک پدر بچههای خود را میکشد تا آنها را از شر دنیا خلاص کند و مادر بچهها تنها میماند.
ظاهراً شما دربرابر مدهای ادبی که هراز گاهی رایج میشوند، مصون هستید. آیا شما آگاهانه تلاش میکنید به داستان گویی ساده و روایتهای شخصیت بنیاد، پایبند بمانید؟
ــ من این را راجع به خودم خواندهام، اینکه می گویند سبک ساده و بی پیرایهای دارم. درست مثل این است که لباسهای سادهای به تن کنی. ولی من درمورد سبک نویسندگیام چنین نظری ندارم. داشتن چنین سبکی عامدانه نیست. نویسندگانی هستند، مثل نابوکف، که آثارشان را خیلی تحسین میکنم، اگر به سبک اینها مینوشتم خیلی خوشحال میشدم. ولی این یک تصمیم هنرمندانه نیست.
معمولاً چه مدت روی یک داستان کار میکنید؟
ــ بعضی داستانها را ممکن است طی یک سال به طور منقطع رویشان کار کنم. کوتاهترین مدت، دو ماه است.
نوشتن یک داستان را چگونه شروع میکنید؟
ــ داستان را با خودکار در یک دفتر مینویسم. داستان را از اول تا آخرش مینویسم، ولی این داستان به هیچ وجه داستان نهایی نیست. بعد هم یک دفتر دیگر برمی دارم و دوباره آن را با خودکار مینویسم؛ این بار داستان به نسخه نهایی و مورد نظر من نزدیک میشود. بعد این دو دفتر را پاره میکنم و دور میریزم و بدون آن که به چیزی نگاه کنم داستان را با کامپیوتر مینویسم. آن وقت است که یک داستان معقول مینویسم.
کار کردن با کامپیوتر برایتان آسان است؟
ــ من درمورد وسایل فنی آدم فجیعی هستم! اگر مدت طولانی با کامپیوتر کار نکنم همه چیز را فراموش میکنم و شوهرم باید بیاید و همه چیز را از نو برایم توضیح دهد. از اینها گذشته من به تازگی مریض شدهام؛ به سرطان دچار شدهام؛ درمان سرطان هم طوری است که قسمتهایی از مغز آدم را از بین میبرد و در این شرایط وقتی چیزی را یاد میگیری در ذهنت نمیماند و آن را فراموش میکنی.
چرا اینقدر پایبند داستان کوتاه هستید؟
ــ یک زمانی تلاش کردم رمان بنویسم ولی هیچ فایدهای نداشت. همیشه داستانی را که درقالب رمان میخواستم روایت کنم در وسطهای راه به هم میریخت و من هم به آن بی علاقه میشدم و دیگر به نظرم به درد نمیخورد و پیگیرش هم نمیشدم. الان هم به نظر خودم داستانهایی که مینویسم یک چیزی بین داستان کوتاه و رمان هستند که البته مردم به آنها می گویند داستان کوتاه، ولی داستانهای من به ندرت کوتاه هستند و درعین حال هم رمان نیستند. نمیدانم آیا برای داستانهایی که حجمشان بین داستان کوتاه و رمان است، کلمه خاصی وجود دارد یا نه. البته چیزی به اسم «رمان کوتاه» داریم، ولی هرگز نفهمیدهام رمان کوتاه دقیقاً به چه نوع داستانی می گویند یا اینکه آیا من تا الان رمان کوتاه نوشتهام یا نه.
شما در گفتوگو با مجله «پاریس ریویو» گفتید به عنوان یک نویسنده همیشه نگرانید که تکههایی از داستانهای پخشوپلا شدهتان را فراموش کنید و جابیندازید. آیا هنوز هم این نگرانی را دارید؟
ــ نه. باید بگویم که این وضعیت در من تغییر کرده. از وقتی که دچار بیماری سرطان شدهام، فقط خوشحالم که زندهام، دیگر نگران این که چیزی را جابیندازم نیستم. اصلاً آدم باید خیلی خوششانس باشد که چیزهایی را؛ مثلاً، یک داستان را جا بیندازد. مثلاً «چخوف» اگر فقط داستان «زنی با سگ کوچک» را نوشته بود ارزشش را داشت که زنده بماند. من دیگر خیلی نقادانه و موشکافانه به کارهایم نگاه نمیکنم.
شما از مسؤلان جایزهی ادبی «گیلر» که یکی از معتبرترین جوایز ادبی کانادا است، خواستهاید که اسم شما را در فهرست نامزدهای سال ۲۰۰۹ این جایزه نیاورند، چون قبلاً برنده آن شدهاید و از طرفی با این کارتان خواستهاید برای نویسندگانی که چندان تثبیت شده نیستند (نویسندگان تازه کار)، فرصت بیشتری فراهم شود. آیا شما نویسندگان برجسته را تشویق میکنید که در این زمینه مثل شما عمل کنند؟
ــ نه، این عمل من یک تصمیم شخصی بود. کاش حرفم را این طوری نزده بودم چون معنای حرفم این است که پیشاپیش برندهی جایزهی گیلر شدهام. مثلاً میبایست میگفتم خسته هستم؛ تازه دارم شیمی درمانی را به پایان میرسانم و به لحاظ فیزیکی و بدنی دچار مشکل شدهام. ولی چون نمیخواستم درمورد مسائل شخصی صحبت کنم؛ گفتم نویسندگان جوانتر به فرصت بیشتری نیاز دارند. کاش این طوری حرفم را نزده بودم. ولی بر این عقیده هستم که یک نویسنده پس از گذشت مدتی از فعالیت حرفهایاش دیگر به چیزی مثل جایزه نیاز ندارد. جایزه دیگر برایتان هیجان انگیز نیست. ناراحت نیستم که از رقابت برای کسب جایزهی گیلر عقب کشیدم.
شما در مجموعه «خوشی زیاد» یک داستان دارید که درباره «سوفیا کووالوسکی» ریاضیدان روسی است. شما معمولاً درباره شخصیتهای تاریخی داستان نمینویسید. چه چیزی باعث شد شما براساس این زن شخیت داستانی بنویسید؟
ــ او به عنوان یک شخصیت داستانی برایم دیوانه کننده است. یک بار داشتم در یک دایرهی المعارف دنبال یک چیزی دیگر میگشتم که به اطلاعات اندکی درباره او برخوردم. من با شخصیتی آشنا شده بودم که هم یک ریاضیدان بود و هم رمان نویس، درحالیکه این دو کار در حالت عادی درکنار هم قرار نمیگیرند.
پیرنگ های داستانیتان را چگونه به دست میآورید؟
ــ بعضی از این پیرنگ ها از حوادثی به دست میآیند که رخ دادهاند، و بیشترشان براساس حوادثی نوشته شدهاند که نزدیک بود رخ بدهند یا اینکه رخ ندادهاند ولی امکان رخ دادنشان وجود داشت؛ اتفاقاتی که وقتی در زندگیام به آنها نگاه میکنم با خودم می گویم اگر فلان و بهمان اتفاق میافتاد واکنش من چه بود؟ این داستانها یک جورهایی بررسی این موضوع هستند که مردم یا گروه خاصی از مردم در شرایط مختلف چه رفتاری از خود نشان میدهند. البته قضیه واضحتر از این حرفها است. من الان میتوانم این چیزها را به شما بگویم چون امروز صبح به طور کامل روی مراحل اولیه یک داستان داشتم کار میکردم.
شما برای مدت خیلی کوتاهی نویسندگی را تدریس کردید ولی بعد گفتید که از این کار متنفرید.
ــ واقعاً به تدریس داستان نویسی اعتقادی ندارم. می گویم کسی که میخواهد داستان بنویسد باید بنشیند و هی داستان بنویسد و داستان بنویسد و کار خود را بررسی کند. وقتی شما با گروهی از افراد طرف هستید، یکی از خطرات کار این است که با یک نوع داستان رو به رو میشوید، یک جور اثر که البته مؤثر هم هست و بقیه هم از کار او دنباله روی میکنند چون در کلاس شخصیت قویای شکل گرفته. من شخصاً احساس میکنم که این داستانها هرگز گل نمیکنند.
خیلی از شخصیتهای مجموعه «خوشی زیادی» به پیر شدن فکر میکنند. آیا این موضوعی است که فکر شما را هم به خودش مشغول کرده، آیا مسنتر شدن یک جور اضطرار در کارهای شما ایجاد کرده؟
ــ خودم انتظار داشتم که از کار نویسندگی بازنشسته بشوم. همیشه فکر میکردم وقتی به یک سن مشخصی برسم دیگر به خواستههایم دست پیدا کردهام و بازنشسته میشوم و از زندگی شخصیام لذت میبرم چون وقتی دیگر مقید به نویسندگی نباشید نیازی ندارید که وقتی صبح از خواب بیدار شدید بلافاصله نوشتن را شروع کنید. ولی چنین اتفاقی هنوز برایم رخ نداده است؛ به هیچ وجه، و این شگفت زدهام میکند. همیشه فکر میکردم نویسندهها یا حداقل بعضی از نویسندهها بالاخره روزی بازنشسته میشوند، ولی من هنوز حوادثی برایم پیش میآید که باعث میشود یک داستان دیگر بنویسم و بعد با خودم می گویم: «این دیگر آخریاش است. وقتی این داستان را نوشتم دیگر نویسندگی را کنار میگذارم و استراحت میکنم.» ولی تا الان این اتفاق نیفتاده است!
امکانش هست که بخواهید کتاب خاطرات بنویسید؟
ــ نه. نمیدانم کسانی که کتاب خاطرات مینویسند چگونه این کار را انجام میدهند. وقتی خاطرات مینویسید پای خیلیها وسط کشیده میشود، چطور میخواهید حقیقت را درمورد آنها بنویسید؟ شاید اگر آنقدر زنده ماندم که حسابی پیر و فرتوت شدم و تمام آشنایانم تا آن زمان مردند یک کتاب خاطرات بنویسم!
کتاب بعدیتان چیست؟
ــ خب، من الان چند تا داستان کامل دارم. این داستانها مربوط به سالهای قبلتر زندگی من هستند. چند تا داستان هم هست که درحال حاضر دارم رویشان کار میکنم.
جان آپدایک از آلیس مونرو میگوید:
جسارت و صداقت
آلیس مونرو، نویسنده کانادایی، باتوجه به داستانهای کوتاه قویای که نوشته است؛ توانسته به شهرت ادبی قابل توجهی دست پید کند. این کار عظیم به راحتی به دست نمیآید. ریموند کارور آخرین نویسنده آمریکایی بود که به این مهم دست یافته بود، و دونالد بارتلمی هم قبل از او؛ یودورا ولتی و فلانری اوکانر و کاثرین ان پورتر در زمانی به عنوان نویسندگان داستان کوتاه معروف شده بودند که داستان کوتاه هنوز یکی از قسمتهای مهم مجلات عامه پسند بود و به شکل کتاب منتشر نمیشد. داستانهای خانم مونرو که از ۲۰ سال پیش (۳۴ سال پیش نسبت به زمان حاضر) در هفته نامه «نیویورکر» منتشر شدهاند همگی از همان اول مشخصهشان وجود یک جور بلندپروازی در آنها بود: یک جور پیچیدگی و چند لایه بودن پیرنگ ها که خوب فکر شده بودند، عبارات و تصاویر واضح و بدون ابهام، و جستجوگری روانشناختی عالی و صداقت. در داستانهای خانم مونرو از همان اول یک جور جسارت و بی باکی وجود داشت. مثلاً درمورد یکی از قهرمانهای نه چندان قابل تعویضش در یکی از داستانهایش میفهمیم: «گلوریا یک بار در یک دوره آموزش نویسندگی شرکت کرد، و چیزهایی که استادش به او گفت این بود: خیلی چیزها. خیلی چیزها که در آن واحد همزمان با هم اتفاق می افتند؛ و همینطور خیلی از آدمها.» یکی دیگر از شخصیتهایش درمورد خانه داریاش میگوید: «انگار در خانه خودم همیشه دنبال جایی برای پنهان شدن میگشتم؛ بعضی وقتها از بچههایم پنهان شوم ولی بیشتر دلم میخواست از کارهای خانه خودم را پنهان کنم و جواب دادن به تلفنی که داشت زنگ میزد و پذیرایی کردن از همسایهها. دلم میخواست پنهان شوم تا بتوانم به کار واقعیام برسم، اینکه به بخش دوری از وجود خودم دست یابم.»
ارسال دیدگاه