به گزارش خبرنگار مهر، نشر چشمه بهتازگی دو رمان جدید ایرانی را در قالب کتابهای مجموعه «کتابهای قفسه آبی» و «کتابهای قفسه سیاه» منتشر و راهی بازار نشر کرده است.
یکی از این کتابها رمان «بر سنگفرش خیس شانزهلیزه» نوشته مولود قضات است که صد و سی و هفتمین عنوان مجموعه «کتابهای قفسه آبی» است. کتابهای این مجموعه، ژانری، قصهگو و جریانمحور هستند.
این رمان از جمله داستانهایی است که زیرنظر حسین سناپور در چشمه منتشر شدهاند و داستانش، درباره دختری جوان به نام شیداست که در خانوادهای مذهبی و پرجمعیت بزرگ شده و از کودکی پای حرف مادرش نشسته است. شیدا همه فنون روضه و خطبهخوانی را بلد است و مجالس پررونقی دارد اما کمی که از داستان میگذرد، برای همکاری با یک سازمان به فرانسه دعوت میشود و...
رمان پیشرو در ۱۸ فصل نوشته شده که به جز فصل اول با نام «بیگمان، خدا هم گریه خواهد کرد بر رنجهای بشر و کیست که نداند رنج چیست!»، باقی فصول با شماره ۲ تا ۱۸ نامگذاری شدهاند. قضات نگارش رمان «بر سنگفرش خیس شانزهلیزه» را بهار سال ۹۴ به پایان رسانده است.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
فرحان آتش تهسیگارش را زیر پا خاموش کرد و صاف شد. «ببین، خب، ما خیلیوقت است همدیگر را میشناسیم، اما اینطور نیست؟ پیش از اینکه تو را ببینم، فکر میکردم برای ازدواج ساخته نشدهام. اما حالا دلم میخواهد خانواده داشته باشم. به نظرت این عشق نیست؟»
شیدا خجالت میکشید فرحان را نگاه کند. زل زد به برجستگی مردمک سنگی مجسمه. «فکر میکنم باشد. همین که آدم شک میکند یعنی یک چیزی هست.» صدای خودش را نمیشناخت. زبان و گوشش در دو دنیای جدا از هم کار میکردند.
فرحان ادامه داد «مدتی سعی کردم دور و برت نباشم تا اگر این احساس موقتی است، تمام شود. اما میبینی که نشد.» کمی مکث کرد. «به نظرت خواهرم زنده میماند تا خبر عروسیام را برای پدر و مادرم ببرد؟»
شیدا دلش میخواست قلاب دستهای فرحان را از هم باز کند. دلش میخواست بگوید اینقدر خم نشو.
این کتاب با ۲۸۶ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۴۲ هزار تومان منتشر شده است.
رمان ایرانی دیگری که چشمه بهتازگی چاپ کرده، «استخوان» نوشته علیاکبر حیدری است که چهارمین عنوان مجموعه «کتابهای قفسه سیاه» است. کتابهای این مجموعه پلیسی، جنایی و نوآر هستند. «استخوان» سومین کتاب و دومین رمان نویسندهاش است.
رمان «تپه خرگوش» و مجموعهداستان «بوی غیر داغ» دو اثر داستانی هستند که این نویسنده، پیش از «استخوان» نوشته و منتشر کرده است. داستان این رمان درباره مرد جوانی است که در گذشته کاری کرده و به دلیل انجام آن، از شهری مرزی آمده و در خانه آشنایان خود مخفی شده است. او پنهان شده تا در فرصتی مناسب فرار کند اما در مدت مخفیبودنش متوجه میشود اتفاقاتی در زیرزمینی که در آن مخفی شده، در حال رخ دادن است که بر هول و هراسش میافزاید.
هراس، تنهایی و کشف خشونت از جمله مفاهیم مهم رمان «استخوان» هستند. رمز و راز و خونی که ظاهراً در گذشته ریخته شده هم در کنار مفاهیم یادشده، به پرداخت داستان این رمان کمک کردهاند. «استخوان» هم با ۱۴ فصل از مرداد ۹۳ تا اردیبهشت ۹۵ نوشته شده است.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
مرجان کلنگبهدست پرید توی قبر. کاوه به خود آمد. مرجان اولین ضربه را جانانه فرود آورد. کاوه پاها را از توی قبر جمع کرد. دیده بود سربازهای ناشی پای همدیگر را ناکار کرده بودند هنگام کندن سنگر. مرجان پشت سر هم کنگ را پایین میآورد. به همین زودی نیمی از قبر را کلنگ زده بود. کاوه از آن سر گودال شروع کرد به بیرون ریختن خاکها. سرِ بیل خورد به ریشه درختی. خم شد و با دست خاکهای کنار ریشه را بیرون ریخت. نمیخواست ریشه را زخمی کند. هرچه پایینتر میرفتند، ریشهها بیشتر میشد. هر دو زانو زده بودند، پشتبهپشت هم و خاکها را بیرون میریختند، مرجان با بیلچه و کاوه با دستها. خاک نرمِ نرم بود. ناگهان مرجان پشت داد به پشتش. میتوانست نفسنفس زدنش را حس کند.
«پیدا شد.»
کاوه چرخید. مرجان بلند شد، حیران ایستاد وسط گودال که تا بالای کمرش گود شده بود. کاوه چاردستوپا رفت آن سر قبر. سر استخوانی از خاک بیرون زده بود. مرجان دستهاش را تکاند و چندبار مالید روی دامنش. پا گذاشت بیرون گودال و همانجا نشست. کف دستها را مالید روی خاک و دوباره با لباسش پاک کرد. گریهاش گرفت. انگار آتشفشانی که سرریز کند، ناگهان با صدای بلند و از ته دل زار زد.
این کتاب هم با ۱۸۶ صفحه، شمارگان ۷۰۰ نسخه و قیمت ۲۸ هزار تومان منتشر شده است.
ارسال دیدگاه