نویسندگان حوزه ادبیات در واکنش به اقدام جنایتکارانه دولت آمریکا با انتشار متنهای تسلیت، همدردی خودشان را با مردم ایران ابراز کردند.
محمود دولتآبادی، خالق «کلیدر» در یادداشتی با انتشار یک بیت شعر «به پا گر خَلَد خاری آسان برآید/ چه سازم به خاری که در دل نشیند!» نوشته است: «از لحظهای که خبر فاجعه ترور سردار قاسم سلیمانی را شنیدم، مفهوم این عبارات بالا ذهنم را رها نمیکند: چه سازم به خاری که در دل نشیند؟ و ازخود می پرسم آیا این است سرنوشت همه فرزندان شایسته این آب و خاک، با هر اندیشه و هرگرایشی؟ انهدام؟
باری… ایران بار دیگر یکی از فرزندان شایسته خود را با دریغ تمام، از دست داد. شخصیتی که سدٌی سترگ در برابر خون آشامان داعش برآورد و مرزهای کشور ما را از نکبت حضور آنان ایمن داشت. من نیز در اندوه عمیق ازدست دادن آن انسانی که شخصاً دورادور دوست می داشتمش، سوگوارم.»
این یادداشت دولتآبادی با واکنشهای متفاوتی روبهرو بود و عدهای به مخالفت با صحبتهای دولتآبادی پرداختند و دست به توهین زدند و به تخریب بزرگترین نویسنده کشور پرداختند.
مهدی یزدانی خرم، نویسنده و روزنامهنگار نیز در صفحه خود نوشت: «و سالهای سال است که صبحها با خبری از خواب بیدار میشوم که بوی باروت در فضا منتشر میکند. سالهاست که برای آزادی بیشتر، حقوق انسانی و رسوخ در تصلب مینویسم اما بوی باروت دست از سرم برنمیدارد. من که در یک خانوادهی ارتشی بزرگ شدهام بسیار خوب میشناسم خبرهای اولِ صبح را. من که سالهاست روزنامهنگارم از خبرهای دمِ صبح میهراسم. و من که سالهاست مینویسم میدانم دمِ صبح چه زمانِ عجیبیست. سالها دشنام شنیدیم از هر طرف چون از این اخبار دم صبح هراس داشتیم. چون انگار در انتهای تاریکی چیزی را نشانه میروند که قرار است خواب در چشم ترم بشکند. از ترامپ متنفرم. شاید از هیچ سیاستمداری اندازهی او متنفرم نبودهام. خاورمیانه را غرق خون، در ید تندروهای مختلف و تکثیر مناسک سربریدن میطلبد. چند سال است تمام رشتههایی را که همین اندک عقلا تنیده بودند پنبه کرده. نگاه کنید به اطراف. همه نگران، عقلانیت گمشدهی روزگار و حالا ترور قاسم سلیمانی که چیزی بیش از یک ترور است. انگار این خبیثِ جامد یک جنگ در کارنامهاش کم دارد. و از این سو همه در بهت و حیرتاند که چهگونه باید در این حجمِ سفاهت باید دم از صلح و آشتی بزنند. از آمریکا متنفرم چون خونی نبوده که در خاورمیانه نریخته باشد. چون وقتی فضا به چنین سمتی رود از قلمهای امثال ما چه کاری ساخته است؟ از صبح که میخوانم اخبار را و حماقتِ آن پسابِ زردِ جامد که ترامپ نام دارد قلبام بیشتر برای مردمام میسوزد. کلافِ گرهخوردهی خاورمیانه را هیچ آمریکاییای نمیتواند باز کند چه با داعش هم نتوانستند و فقط خون بود بر خون که تلنبار شد. در اخبار همهی سیاستشناسان ابراز حیرت میکنند و اینکه این دیوانه نهتنها چیزی از صلح نمیداند که باعث میشود میل به انتقام جانهای بسیاری را آکنده کند. برای او و همفکراناش پشیزی ملتها ارزش ندارند چون فشاری که مردم ایران بابت تحریمها تحمل میکنند برایشان هیچ است. وقتی حرف از گرسنهگی، باروت و خون شود دیگر صدای عقل به کجا میرسد. آن قدر غمگینام که میخواهم ایران را در آغوش کشم و بگریم. مردهشوی زنده باد، مردهبادها را ببرند. حالا تمام معادلات عوض شدهاند. حالا باید منتظر روزهایی باشیم که شبشان آبستن است. و این خبیث تروریستِ بزدل انگار از اولین تکیاختههاست که باید از سیاست حذف شود تا تازه بتوان فکر صلح بود. امروز بیش از هر زمان ایران به ما که هر کدام شاید مملو از زخم و غم رنج باشیم نیاز دارد. التماس میکنم از زنده باد مرده باد بیرون بیایید و دقیقتر نگاه کنید، آن پرچم در باد نباید از اهتزاز بیفتد...»
محمدرضا شرفی خبوشان، نویسنده و دبیر علمی این دوره جایزه جلال آل احمد نیز با انتشار عکسی از سپهبد شهید، قاسم سلیمانی در حال راز ونیاز نوشت:
«من درست نفهميدم حاج قاسم سليماني به دوست كرمانياش چي گفته. حتي آن دوست كرمانياش هم كه اين حرف حاج قاسم را براي من نقل ميكرد، نفهميده بود حاج قاسم چي گفته.
دوست كرماني از احتمال رياست جمهوري رفيق قديمياش پرسيده بود. جواب حاج قاسم اين بود: «خيلي كمه براي من.» من و دوست كرماني حاج قاسم به همه چيز فكر كرديم الّا كنايهي اين مرد به مقام والاي شهادت.
حق داشتيم چون باور نميكرديم قرار است حاج قاسم به اين زودي مقامش از همهي رئيس جمهورهاي دنيا بالاتر برود.»
ارسال دیدگاه