موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن ۱۴
۳۲ صفحه
"داش آکل" داستانی از صادق هدایت که در مجموعهی "سه قطره خون" در سال 1311 شمسی منتشر شد. این قصه روایت لوطی جوانمردی است که ناخواسته در کمند عشق دختری که تحت سرپرستی اوست، اسیر میشود، اما این عشق بدان حد محجوب و عفیف است که به ازدواج با دختر حاجی وفات یافته نمیانجامد. او حتی مقدمات جشن عروسی دختر حاجی را با مردی دیگر فراهم میآورد و در شب عروسی آن دو، در مصاف با لوطی دیگری به نام "کاکا رستم" جان خود را از دست میدهد.
ارسال دیدگاه
golbahar_bookish
داداش+اقا+کل مساوی با داش اکل...کل یعنی بدهیکل و داش اکل بدهیکل و زشت بود که توی داستان عاشق یه دختری میشه و میترسه ازش خواستگاری کنه و همچنین چون زشت بوده میترسیده که زندگی دختره باهاش حروم بشه ولی در نهایت دختره با یه مردی که سنش از داش اکل بیشتره و صورت و قیافش زشت اره ازدواج میکنه...
1399-01-12این داستان تو مجموعه سه قطره خون صادق هدایت خوندم
golbahar_bookish
ناگاه طوطی با لحن داشی – با لحن خراشیده ای گفت:
1399-01-12«مرجان… مرجان… تو مرا كشتی…. به كه بگویم… مرجان…. عشق تو… مرا كشت.»
اشك از چشمهای مرجان سرازیر شد.
golbahar_bookish
شاید مرا دوست نداشته باشد! بلكه شوهر خوشگل و جوان پیدا بكند… نه، از مردانگی دور است… او چهارده سال دارد و من چهل سالم است… اما چه بكنم؟ این عشق مرا میكشد… مرجان…. تو مرا كشتی…. به كه بگویم؟ مرجان…. عشق تو مرا كشت
1399-01-12golbahar_bookish
او نمیخواست كه پای بند زن و بچه بشود، میخواست آزاد باشد، همان طوریكه بار آمده بود. بعلاوه پیش خودش گمان می كرد هرگاه دختری كه باو سپرده شده بزنی بگیرد. نمك بحرامی خواهد بود،.
1399-01-12golbahar_bookish
داش آكل مردی سی و پنجساله، تنومند ولی بد سیما بود. هر كس دفعة اول او را میدید قیافه اش توی ذوق میزد، اما اگر یك مجلس پای صحبت او می نشستند یا حكایت هائی كه از دورة زندگی او ورد زبانها بود میشنیدند، آدم را شیفتة او میكرد
1399-01-12golbahar_bookish
از طرف دیگر داش آكل را همة اهل شیراز دوست داشتند. چه او در همان حال كه محلة سردزك را قرق میكرد، كاری به كار زنها و بچه ها نداشت، بلكه بر عكس با مردم به مهربانی رفتار میكرد و اگر اجل برگشته ای با زنی شوخی میكرد یا به كسی زور می گفت، دیگر جان سلامت از دست داش آكل بدر نمیبرد. اغلب دیده میشد كه داش آكل از مردم دستگیری میكرد، بخشش مینمود و اگر دنگش میگرفت بار مردم را بخانه شان میرسانید.
1399-01-12Maryam
حدود ۱۵ سال پیش این کتاب را خوانده بودم، حالا هم صوتی آن را گوش دادم که با خوانش خوب و موسیقی عالی، حس خوبی میداد. ولی خود داستان چیزی برام نداشت.
1399-01-02mryshahr
از داستان هاي قشنگ هدايته.
1398-07-24