موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن ۱۴
۲۴ صفحه
این داستان کوتاه تصویری است از زندگی زنی که بدون عشق وارد زندگی مردی شده "با سر طاس، شکم پیش آمده و ریش زبری که دو روز یک مرتبه میتراشید و مثل سگ پا سوخته دنبال پول میدوید". از این رو، زن با این مرد نمیتواند آرزوهای خود را برآورده سازد، و ناگزیر دل در گرو عشق جوانی میسپارد که ظاهری برازنده دارد. از طرف دیگر، داستان بیانگر زندگی مرد نوازندهای است که دائم در مستی و پریشانی روزگار میگذراند و در حسرت این که زنی به او عشق بورزد، به سر میبرد.
ارسال دیدگاه
golbahar_bookish
من این داستان رو در کتاب مجموعه داستان سگ ولگرد خوندم...از قلم صادق هدایت خیلی لذت بردم.توصیفات ریز و نثر روان و جذاب نمیذاره کتاب رو زمین بزاری..به نظر من هامسیک نماد اون دخترهاییه که بدون عشق و علاقه ازدواج کردند و تو زندگیشون یه خلائی احساس میکنند که برای جبران این خلا به جست و جوی عشق می پردازند...
1399-01-05golbahar_bookish
شاید در این دقیقه او حقیقتا زندگی میکرد چون گمان میکرد برای همزاد ویا سایه ی معشوقه قدیم خود,برای کسی ساز میزند که میفهمد و بالاخره هنرش اورا جلب کرده بود!
1398-12-25golbahar_bookish
میخواست انچه را که زبان نتوانسته به هاسمیک بفهماند شاید به وسیله ساز بتواند به او بگوید.
1398-12-25golbahar_bookish
چطور ممکن است؟فقط در خواب همه چیز را میشود دید.در خواب همه چیز ممکن است.
1398-12-25golbahar_bookish
نیرویی قوی تر از نیروی اراده و حفظ ابرو همه مترسک هایی که جامعه دور او درست کرده بود هاسمیک را توی دالان پانسیون راند.
1398-12-25golbahar_bookish
چرا پنجره روشن بود?لابد کسی در اطاق اوست واین شخص حتما سورن است.
1398-12-25golbahar_bookish
ایا برای این مرد ریشه کن شده ولگرد چه اهمیتی داشت که دیر یا زود به خانه برود؟
1398-12-25golbahar_bookish
پیش خود تصور میکرد هرگاه به وعده گاه نرود و یا قبلا به سورن اطلاع ندهد,نه تنها خطایش پوزش ناپذیر خواهد بود بلکه دشنام به شخصیت خودش می باشد.
1398-12-24golbahar_bookish
گرچه به هیچ وجه مایل نبود که سورن را غال بگذارد ولی بدقولی را بدتر میدانست.
1398-12-24golbahar_bookish
هامسیک علاوه بر اینکه خاطرخواه سورن بود,حس وظیفه شناسی و پایداری در قولی که داده بود بیشتر اورا شکنجه میکرد.
1398-12-24golbahar_bookish
خوشم اومد ازش:)
1398-12-24golbahar_bookish
شخصیت اصلی داستان,هاسمیک هست.یه دختر جوان ارمنی(معنی هامسیک,یاسمن هست...ریشه اسمارمنی هست.) که شوهرش ریزه کاری های عشق سرش نمیشود و این خانم جوان دلش را به پسرجوانی به نام سورن(ریشه اسم:فارسی...نام یکی از خاندانهای هفتگانه عصر ساسانی ) باخته بود..جالب اینجاست که تو این داستان نه شوهر هاسمیک حضور دارد و نه هم سورن.ان ها فقط در افکار هامسیک وجود دارند.
1398-12-24نکته ی جالب دیگر این هست که صادق هدایت چه اسم هایی برای شخصیت های داستان انتخاب کرده است.اسم شخصیت ها کاملا مناسب مکان و زمان وقوع داستان هست.
به نظر من نویسنده خیلی حرفه ای داستان هامسیک و نوازنده ویلون را در یک داستان قرار داده است.در واقع نویسنده از قاعده ی تکرار شدن گذشته استفاده کرده است.چهره هامسیک شبیه معشوقه ی نوازنده ست.با ورودش به اتاق نوازنده یک خاطره ی قدیمی برای واسیلیچ,نوازنده تکرار میشود. و نتیجه ی این اتفاق همان میشود که قبلا در گذشته اتفاق افتاده بود.
golbahar_bookish
من این داستان را امروز در چالش #کتاب_ناتمام خواندم:)
1398-12-24