موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن ۱۴
۲۸۰ صفحه
"فرهاد" به همراه خانوادهاش برای تفریح به باغی میرود. او هنگام بازی در باغ مردی را میبیند که در حال نقاشی است و از همانجا زندگی هنریاش آغاز میشود. هر صحنهای را که میبیند و حتی قصههایی را که مادر شبها برایش تعریف میکند به تصویر میکشد. فرهاد در رویاهایش همواره دختر زیبارویی را با ریسمان نقرهای میبیند که با وی حرف میزند، برایش نیلبک میزند و... سالها بعد او وارد دانشکدهی هنر میشود و در رشتهی نقاشی به تحصیل میپردازد. در همین دوران است که با مینا آشنا شده و به وی دل میبندد، اما به دلیل مخالفتهای پدر مینا نمیتواند با وی ازدواج کند. فرهاد پلههای ترقی را به سرعت طی کرده و به مرحلهی استادی در رشتهی نقاشی میرسد. دختران و زنان زیادی وارد زندگی او میشوند که یادآور دختری با ریسمان نقرهای هستند. در نهایت فرهاد با یادآوری باغ و پیرمرد نقاش و دختری با ریسمان نقرهای رخت از این دنیا میبندد.
ارسال دیدگاه