موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن ۱۴
۱۷۶ صفحه
کتاب حاضر، رمانی اجتماعی ـ سیاسی از «جمال میر صادقی» است، نویسنده در این داستان، سعی دارد بحران هویت روشنفکرانی را بیان کند که نگران نقش اجتماعی خودند. وقایع داستان بهپیش از پیروزی انقلاب اسلامی بازمیگردد و باخبر آزادی «مهدی» یکی از دوستان «کمال» آغاز میشود. داستان را «کمال»، معلم مدرسه تعریف میکند. وی باخبر میشود که «مهدی» چند روز پس از دستگیری و دیدن شکنجه، آزادشده و در بیمارستان بستری است. «احمد» و «فرهاد» و «خسرو» دوستان «مهدی» و «کمال»، در بیمارستان جمع شدهاند. اما «مهدی» در بیمارستان میمیرد. دوستان و خانواده او، درحالیکه نفرت شدیدی از دستگاه حاکم سراسر وجودشان را گرفته، تصمیم میگیرند، هر یک بهگونهای، راه مهدی را ادامه دهند. ماجرای داستان، مانند بیشتر داستانهای نویسنده، در فصل زمستان میگذرد. بهخصوص صحنه خاکسپاری «مهدی»، که حادثه زخمی شدن مأمور ساواک به دست «احمد» در آن روی میدهد، در بستر باران و برف وصف میشود. نویسنده، در این داستان، اختناقی را نشان میدهد که عشق و تفکر را سرکوب و هویت فردی انسان را نفی میکند.
ارسال دیدگاه