«جادوگرها» داستان پسربچهای است که پدر و مادرش را در یک حادثهی رانندگی از دست میدهد و حالا با مادربزرگش زندگی میکند. مادربزرگش برای او داستانهایی از جادوگرها تعریف میکند و در زندگی واقعی نیز با جادوگرهایی ملاقات میکنند و درگیر حوادثی میشوند. در افسانهها، همیشه جادوگرها کلاههای مسخرهی سیاه رنگ بر سر میگذارند و شنلهای بلند میپوشند. آنها سوار بر جاروهای دسته بلند پرواز می کنند. اما این یک افسانه نیست؛ بلکه داستانی دربارهی جادوگرهای واقعی است. جادوگرهای معمولی لباسهای معمولی میپوشند و خیلی شبیه خانمهای معمولی هستند. آنها در خانههای معمولی زندگی میکنند و شغل معمولی دارند. برای همین خیلی مشکل میتوان آنها را شناسایی کرد.
ارسال دیدگاه