فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

جهان غم‌انگیز شارل بودلر

جهان غم‌انگیز شارل بودلر

نویسنده : تحریریه‌ی روزنامه‌ی هشت صبح

زندگی
شارل بودلر در سال 1821 در پاریس به دنیا آمد. شارل در 1828 زمانی که هفت ساله بود، پدرش را از دست داد. این ضایعه برای مادرش چنان گران تمام شد که دستخوش بحران روحی گردید. مادرش در ایام خردسالی بودلر برای بار دوم ازدواج کرد. این پیوند برای شارل ضربه‌ای سهمگین بود. پدر اندرش مردی خشک و سختگیر بود. او در کودکی و در جریان درسش کودکی بود لاغر اندام، گوشه‌گیر، حساس و مغرور. او پیوسته از تنهایی رنج می‌برد: «احساس تنهایی، از کودکی، حتی در کنار خانواده- و اغلب در میان هم‌شاگردی‌ها- احساس این که تنهایی تا ابد تقدیر من است... .»
بودلر به خواست پدر اندرش در دانشکده‌ی حقوق ثبت نام نمود، ولی به دلیل عدم پای‌بندی‌اش به درس و غیرحاضری‌های مدام از جانب پدر اندر و مادرش مورد مواخذه قرار می‌گرفت تا این که رهسپار سفری طولانی شد. او به عزم هند سفری در پیش گرفت ولی از جزیره‌ی موریس (جزیره‌ای در اقیانوس هند) پیش نرفت. این سفر تخیل او را بارور ساخت و بر روحیاتش نیز تأثیر ژرف گذاشت. در همین ایام با زنی به نام ژن دووال آشنا شد که دوستی‌اش با وی تا پایان عمر دوام نمود.
شارل از سال 1842 یا 1843 به سرودن شعرهایی پرداخت که بعدها در مجموعه‌ای به نام «گل‌های رنج» منتشر شدند. هر چند او از پدر میراث زیادی به ارث برد ولی به دلیل زیاده‌خرجی‌اش شورای خانوادگی برای او هزینه‌ی اندکی از این پول اختصاص داد که این امر به مرور شارل را در مضیقه‌ی مالی قرار داد. او در سال 1848 به واسطه‌ی حس «یک همدردی عجیب» با ادگار پو (نویسنده امریکایی) به مطالعه و ترجمه‌ی آثار او پرداخت. سرانجام در سال 1857 کتاب گل‌های رنج منتشر گردید. او در مورد این کتاب خود گفته است: «در این کتاب موحش، من همه‌ی عشق، عاطفه، اعتقاد و نفرتم را نهاده‌ام... .»
در سال 1852 به زنی به نام آپولنی ساباتیه دل می‌بازد و به طور ناشناس با وی مکاتبه می‌کند و شعر‌هایی برای او می سراید. بودلر اغلب با مشکلات مالی دست به گریبان بود. گاه به خودکشی می‌اندیشید و گاه می‌خواست به اعتقاد دوران کودکی پناه برد:«از صمیم دل (هیچ‌کس جز من نمی‌‍داند با چه خلوصی) ایمان بیاورم که موجودی خارجی و ناپیدا به سرنوشت من علاقه‌مند است؛ اما چگونه می‌توانم ایمان بیاورم؟.» اگرچه در ابتدا شعرهای او از جانب جامعه‌ی رسمی ادبی مردود خوانده شدند ولی شاعران جوانی چون مالارمه و ورلن که بعدها شاعران بزرگی شدند او را استاد خود و نخستین شاعر مدرن قلمداد کردند. در سال 1866 در بروکسل غالباً از تهوع و سرگیجه رنج می‌برد. در مارچ همان سال یک بار به خاطر سرگیجه به زمین افتاد. فردای همان روز سمت راست بدنش فلج شد و به زبان‌پریشی مبتلا گشت. سرانجام در سال 1867 درگذشت. ژان پل سارتر در مورد او گفته است: «او شایسته‌ی زندگی بهتری بود.»
بودلر درباره‌ی سبک کار و اثر خود به مادرش چنین نوشته بود: «شما می‌دانید که من همواره برای ادبیات و هنر هدفی بیگانه با اخلاق قایلم و زیبایی مفهوم و سبک بسنده است؛ اما خواهید دید که این کتاب که نامش خود گویای همه‌چیز است، حاوی یک زیبایی سرد و شوم است و با خشم و شکیبایی شکل گرفته. وانگهی دلیل ارزش مثبت آن، همان چیزهای بدی است که در باره‌اش می‌گویند. این کتاب همه را به خشم می‌آورد... می‌گویند که من از خلاقیت بی‌بهره‌ام و حتی شناخت خوبی از زبان فرانسوی ندارم. من به این بی‌خردان می‌خندم؛ و می‌دانم که این کتاب با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌هایش راه خود را نزد فرهیختگان خواهد گشود و در کنار بهترین اشعار ویکتور هوگو، تیوفیل گویته و حتا لرد بایرون جای خواهد گرفت.»
به قول دانشمندان آشنا با زبان فرانسوی «زبان بودلر رسا و فن شعر او دقیق است. اصالت و بدعت اثر او مرهون نکاتی است چون تازگی تصاویر، واقع‌گرایی زننده که حاکی از علاقه‌ی بیمارگونه به زشتی است، به کارگیری نماد، کاربرد منظم وزن و آهنگ، نثر شاعرانه در اشعار کوچک منثور.»
به قول محمدرضا پارسایار (مترجم) بودلر پدر شعر مدرن است. امروز بسیاری از او به عنوان بزرگترین شاعر فرانسه یاد می‌کنند. در عین زمانی که اشعارش گاه درون‌مایه‌ی رمانتیک و گاه واقع‌گرایانه دارند، وی را از پیشگامان نمادگرایی (سمبولیسم) و فراواقع‌گرایی (سورئالیسم) می‌دانند. سال‌ها پس از در گذشتش اثر دیگری از او تحت عنوان «خاطرات محرمانه» منتشر شد که بیان حالات روحی، ژرفنگری و عظمت شاعری است که به گفته‌ی ویکتور هوگو شوری تازه را پدید آورد.

دنیای شاعرانه
برای نقب ‌زدن به لایه‌های پنهان روح آدمی بیش از همه باید به آثار هنرمندان مراجعه کرد، زیرا هنر یگانه تجلی‌گاه دغدغه‌های پنهان آدمی است. هنر محمل فعل و انفعالات و جذر و مدهای درونی انسان در پیوند با رخدادهای زندگی اوست. فعل و انفعالات روحی که درشتی اخلاقیات اجتماعی مجال ظهور و بروزشان را از انسان مقید به قراردادهای اجتماعی گرفته است. از همین رو است که روان‌شناسی در کنار این که در طول تاریخ تکامل خود با سوژه‌های انسانی زنده طرف بوده است، در کنار آن پیوند معنا‌دارش را با ادبیات هرگز نگسسته است. زیگموند فروید خود اعتراف دارد که بخش ناخودآگاه ذهن را پیش از او شاعران کشف کرده‌اند. او بیشترین تئوری‌های روان‌شناسانه‌اش را بر شالوده‌ی آفریده‌های ادبی پی می‌ریزد چون عقده‌ی اودیپ که از نمایش‌نامه‌ی اودیپ‌شاه، نمایش‌نامه‌نویس یونان باستان سوفوکلس، گرفته است. همان‌گونه است عقده‌ی الکترا یا آنیما و آنیموس که کلیدی‌ترین اصطلاحات مکتب روان‌شناسی او هستند.
در این نبشته آماج ما یکی از بیمارترین روان‌های قرن نوزده است. کسی که شعرهایش برای این که خلاف جریان زیبایی‌شناسی عصرش خلق شده‌اند، چنان علف‌های هرز محکوم به دور انداختنند. او تاریکی‌ها و انزواهای نمناک زندگی بشری را با بی‌رحمی و عینیت تمام تصویر می‌کند و به همین خاطر مورد لعن جامعه‌ی ادبی و مخاطبان عام شعر قرار می‌گیرد. به قول خودش کتابی که حاوی زیبایی سرد و شوم است. اینک می‌پردازیم به مرور جرقه‌های این روان بیمار تا شمه‌ای از واقعیت‌های دنیای درونی او را در میان این آتش‌پاره‌های جهیده از ذهنیت او بیابیم. نخست شعر «ملال» او را مرور می‌کنیم که به‌تنهایی می‌تواند نشان‌دهنده‌ی سایه‌ی ملال بزرگی باشد که چنان ابری دیرپا آسمان دنیای درونش را در تصرف آورده بود.

آن‌دم که کوته‌بام سنگین آسمان
سرپوشی است بر نالنده‌روح غرقه در اندوه بی‌پایان
وز افقی به گستره‌ی تمامی دایره‌ی زمین
روزی تیره غمگین‌تر از شب فرو می‌بارد
آن‌دم که زمین سیه‌چاله‌ای نمناک می‌شود
که در آن خفاش امید
بال لرزان بر دیوارها می‌زند
و سر به سقف‌های پوسیده می‌کوبد

در همین دو بند اول نشانه‌هایی وجود دارد که می‌توان تصویری کامل از دنیای درونی بودلر به دست آورد. ترکیب‌های «کوته‌بام سنگین آسمان»، «نالنده‌روح غرقه در اندوه بی‌پایان»، «روزی تیره»، «سیه‌چاله‌ای نمناک»، «خفاش امید» و «سقف‌های پوسیده» می‌توانند اضلاع تنگ و نفس‌گیر این دنیا را تکمیل کنند، دنیایی که آسمان آن همان بام سقف شاعر است.
روحی غرقه در اندوه بی‌پایان در این دخمه می‌نالد چون در بیرون نیز، روز چنان تاریک است که از شب فرقی ندارد. به همین دلیل جهان یکسره سیه‌چاله‌ی نمناکی بیش نیست. این سطر مرا به یاد سطر معروفی از یکی از شعرهای نیما انداخت: «خانه‌ام ابری است، این جهان ابری است با آن». این تراژدی زمانی به اوج می‌رسد که امید در هیأت خفاشی که خود نماد ارواح شبگرد است با بال‌های لرزان، یعنی ترسنده، یعنی ناتوان، با کوبیدن بر دیوار و سقف پوسیده‌ی این جهان تقلای رهایی دارد. این است جهانی که بودلر دیده و زیسته است؛ اما این جهان هنوز پدیده‌های دیگری دارد که در تکمیل این منظره‌ی کریه حضورشان الزامی است.

آن‌دم که رشته‌های بی‌کرانه‌ی باران
میله‌های زندانی است پهناور
و انبوه گنگ عنکبوتان پلید
بر اعماق مغز ما تار می‌تنند

در این بند شاعر حس زیبایی‌شناسی ما و بدون شک مردم عصرش را یکسره زیر و زبر می‌کند.
زیرا از یک‌سو انبوه گنگ عنکبوتان ابعاد آن جهان تیره را گسترده‌تر می‌کنند، از سوی دیگر شاعر رشته‌های باران را که عناصر زیبایی آثار بسا شاعران را در طول سالیان متمادی تشکیل داده‌اند، همچون میله‌های زندانی می‌بیند که انقباض و نفس‌گیری این دنیای تیره و تار را مضاعف می‌سازند. بودلر تا که می‌تواند دیوارهای تازه، حصارهای تازه، بر گرد زندگی‌اش ایجاد/ کشف می‌کند و درنهایت قلمرو زندگی را تیره‌تر و نمناک‌تر می‌سازد.

ناگاه ناقوس‌ها غضب‌آلوده می‌خروشند
و چون ارواح سرگردان و بی‌سامان
که پیوسته می‌نالند و می‌گریند
غریو هولناکشان بر آسمان می‌رود

روح شاعر در این سطر همان صدای ناقوسی است که تداعی مرگ و خاموشی است.
اما با جمع کردن ناقوس‌ها در واقع بر ناقوس‌های ارواح زمانه‌اش می‌کوبد.

آنگاه نعش‌کش‌های دراز، بی‌نغمه و ساز
در روح من آرام ره می‌سپرند
امید، ناکام می‌گرید و هراس، سنگ‌دل و خودکامه
پرچم سیاهش را بر جمجمه‌ی خم‌گشته‌ی من فرومی‌کوبد
(گل‌های رنج، صفحه‌ی 8)

منظره‌ی خفقان‌آور در این سطر پایانی با ورود «نعش‌کش‌های دراز» تکمیل می‌شود.
این نعش‌کش‌ها در روح شاعر راه می‌سپرند. اگر اندکی دقت شود، دیده می‌شود که تمام این تصاویر و رخدادهای عینی در جهان درونی شاعر اتفاق افتاده‌اند؛ یعنی ما در واقع ذهن شاعر را می‌بینیم که سرشار از اوهام مرگ‌آلود است. شعر دارای ساختار بسیار محکم و سنجیده است و با برگشت به چند سمبول مرکزی این شعر که در اول آمده بودند، ساختار شعر تکمیل می‌شود؛ امیدی که در آغازین قسمت‌های شعر مثل یک جغد تقلا داشت در اخیر ناکام است و می‌گرید و هراسی که این شعر را با بوی مرگ لبریز کرده است پرچم فتح و پیروزی‌اش را در پایان این درام هراس‌انگیز بر جمجمه‌ی شاعر می‌کوبد.
در این درام بودلر می‌خواهد اذعان کند که آدمی با همه‌ی تلاش‌های رقت‌بارش از رنج خلاصی ندارد. آدمی محکوم به کشیدن بار رنج است؛ و این تقدیر محتوم و ابدی او است. او در شعر «بازگشت‌پذیری» در تمام جهان یک آدم بانشاط نمی‌یابد تا با او از غم‌های بزرگش بگوید و متوسل می‌شود به فرشته که نمادی از معصومیت است و با غم آشنایی ندارد. فرشته را مخاطب قرار می‌دهد:

فرشته‌ی سرشار از نشاط، تو با رنج آشنایی؟
با شرم و پشیمانی، زاری و ملال
و هراس گنگ شب‌های هولناکی که در سینه دل را
چنان می‌فشارد که گویی کاغذی را مچاله کنند
فرشته‌ی سرشار از نشاط، تو با رنج آشنایی؟
(گل‌های رنج صفحه‌ی 37)

اما این کتاب گاهی دربردارنده‌ی شعرهایی است که اگرچه شمار اندکی از شعرهای این مجموعه را تشکیل می‌دهند اما در آن‌ها روح شیدای عاشق‌پیشه‌ای را می‌بینید که تازه متولد شده است؛ دیگر از آن فضاهای تیره و تار اکثریت شعرها خبری نیست. در این شعرها ما با جهان شاعرانی همچون لامارتین و وردزورث مواجه هستیم، رمانتیسمی که سرشار است از نوستالوژی و اندوه اثیری که شعرها را شور دیگرگونه بخشیده است. نگاهی می‌کنیم به شعر «چه خواهی گفت امشب» او:

چه خواهی گفت امشب، تنها و بی‌نوا روح من
چه خواهی گفت دل من، ای دل پژمرده‌ی من
به زیباترین و خوب‌ترین و گرامی‌ترین یار
نگاه آسمانی‌اش به ناگه تو را شکوفا می‌کند
...
در شبانگاه و به گاه تنهایی
در کوی و در انبوه مردمان
شبح او چون شعله در هوا می‌رقصد
گاه به سخن می‌آید و می‌گوید
«زیبایم و فرمان می‌دهم از برای عشق من
جز زیبایی را دوست مدارید
فرشته‌ی نگهبانم من، الاهه‌ی هنر و پاکی‌ام»
(گل‌های رنج، صفحه‌ی 40)
یا این سطر شعر «روح بازگشته»:
و تو را ای سیه چشم بوسه خواهم داد
بوسه‌هایی به سردی مهتاب
و نوازش دهم ترا چون مار
که می‌خزد به گرد یک سوراخ
(گل‌های رنج، صفحه‌ی 65)

در این شعر شاعر برخلاف شعرهای دیگری که در آن‌ها کرم‌ها در زمینی نمناک یا روی جسدی لهیده روی هم می‌لولند، کورسوی زیبایی را در شب قیر اندود بزرگ یافته است و در این مجال آن را تا توانسته بزرگی و شکوه داده است. انگار در این جهان زن مظهر پاکی است زیرا هر باری که از میان شعرهایش چهره‌ی زن جلوه‌گر می‌شود شعر به یکباره رنگ دیگر می‌یابد.
دیگر آن تعفن و اجساد شکفته و زمین‌های نمناک از زمینه‌ی شعر او محو می‌شوند.
اما گاهی از بی‌مهری زن به‌سختی انتقام می‌گیرد و زنان را مخاطب قرار می‌دهد که از مرگ و از گور بهراسید. در این شعر انگار او تمام معشوقه‌هایی را که دل عشاق را شکسته‌اند در گور، پس از مرگ دیده است و های‌های ندامت روحشان را شنیده است.

در این شب‌های دراز که خواب را بدان ره نیست
گور، محرم رویای بی‌پایان من
(چرا که گور هماره همدل شاعر است)
تو را خواهد گفت:«ای هرزه‌گرد ناکام
تو را چه سود که ندانستی مردگان از چه گریانند؟«
آنگاه کرم، چونان ندامت پوست تنت را می‌جود
(گل‌های رنج، صفحه 108)

این در حالی است که وقتی از زیبایی فی‌نفسه سخن به میان می‌آورد، همان تیره‌نگری بر نگاهش چیره است، آن‌گونه که چشم زیبایی که در این سطر جاندار انگاشته شده است ممن نیکی و بدی است. زیبایی در نظر او آمیزه‌ای از نیکی و بدی است که تفکیک‌ناپذیر و غیر قابل پیش‌بینی است:

از ژرف آسمان آمدی یا که از گرداب برون شدی
ای زیبایی؟ کز نگاه دوزخی و آسمانی‌ات
به گونه‌ای مبهم نیکی و پلیدی می‌بارد
وزین رو ترا به شراب همانند توان کرد
(در ستایش زیبایی صفحه‌ی 48)

او زیبایی را غرقه در اندوه میخواهد یا زیبایی همان اندوه است:

مرا چه سود که تو عاقل باشی؟
زیبا باش و محزون باش
اشک بر زیبایی چهره می‌افزاید
چون رود که بر منظره
طوفان گل‌ها را طراوت می‌بخشد
(گل‌های رنج، صفحه‌ی 54)

این سطر شعر سطری از شعر سپهری را به یاد می‌آورد: «پدرم وقتی مرد، خواهرم زیبا شد.»
در شعر بودلر هرچه به گوش می‌رسد، نغمه‌هایی است که از شوریدگی‌های درونی یک روح برمی‌خیزد در این شعر شاعر معتکف رنج‌هایی است که چنان خوره اما به شیرینی روحش را می‌جوند. شاعر در این هیاهو کمتر مجال یافته است تا نگاهی به جهان بیرون از خود بیندازد. از همین رو او را منتقدین، شاعری دانسته‌اند پیرو مشرب «هنر برای هنر» و به حق از دغدغه‌های جمعی و مناسبات ناعادلانه میان آدمیان در این شعرها اثری نیست.
همان‌گونه که همه متفق‌اند او یکی از بزرگ‌ترین و حتی به قول بعضی‌ها بزرگ‌ترین شاعر فرانسه است. شعرهای او ساختمندند زیرا حد اکثر این شعرها با تمثیلی آغاز می‌شوند و با نتیجه‌گیری‌ای به پایان می‌رسند.
این نبشته را با بخشی از شعر « مست شوید» او به پایان می‌بریم.

هماره مست باید بود
هرچه هست این است
تنها همین...
تا حس نکنید بار هولناک زمان را
که شانه‌ها را خرد و پشت را خم می‌کند
( گل‌های رنج، صفحه‌ی 122)

یادداشت: تمام جزئیات بخش اول این نبشته (زندگی)، فشرده‌ای از مقدمه‌ی کتاب گل‌های رنج به برگردانی محمدرضا پارسایار است.

  • مذهبی
  • روان شناسی
  • نقد و بررسی
  • مرور آثار
  • شعر
  • کتاب